- بقلم/ دکتر عادل شدی
جنگ بدر و پیروزی مسلمانان در معرکه حق علیه باطل و بدرک واصل شدن رهبران و اشراف قریش چون توپ در شبه جزیره عرب به صدا درآمد. و ضربهای بسیار شدید بود برهیبت و کرامت قریشیان. هرگز قریش در تاریخ خود چنین ضربه هولناکی نخورده بود.
قریشیان از روز اول شکست در پی انتقام، و بازسازی هیبت و کرامت و بدست آوردن جایگاه و مکانت خود در جامعه عرب شدند. ابوسفیان در یک حمله تبلیغاتی گسترده در منطقه بر علیه رسول خدا صلی الله علیه وسلم و مسلمانان نیرو جمع میکرد. بالاخره در شوال سال سوم هجری توانست سه هزار نفر نیروی ورزیده از بین قریشیان و قبیلههای هم پیمان و احابیش بر علیه مسلمانان بسیج کند.
این لشکر بزرگ به سرکردگی سردار مکه؛ ابو سفیان، همراه خود زنهای جنگجویان را نیز بسیج کرد تا اولا شوهرهایشان را تشویق به جنگ و خونخواهی کنند. ثانیا؛ سربازان بخاطر دفاع از ناموس خود با روحیهای قویتر وارد میدان مبارزه گردند. این لشکر پر آوازه در نزدیکی کوه احد جولانگاهش را تشکیل داد.
در مدینه مجلس شورا به رهبری پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم تشکیل شد. رأی پیامبر بر این بود که داخل شهر مدینه سنگر گیرند، و چون لشکر کفر وارد شهر شود از هر سو بصورت جنگهای چریکی، گروهانهای کمین کرده به آنها حملهور شده در مدت کوتاهی میتوانند شکست سهمگینی به دشمن دهند.
ولی برخی از یاران بزرگوار پیامبر از جوانان دلیر بر این ایده بودند که بهترین روش مبارزه این است که در میدان مبارزه با آنها بجنگیم تا گمان مبرند ما از آنها کوچکترین ترس و واهمهای داریم.
در روز جمعه پیامبر همراه با هزار تن از یارانش بسوی کوه احد حرکت کردند. در میان راه سرکردهی منافقان؛ عبد الله بن ابی جهت تضعیف روحیهی مسلمانان با یک سوم از لشکر به بهانه اینکه پیامبر به رأی او عمل نکرده از لشکر برید و به مدینه بازگشت.
این حرکت ناجوانمردانه او نتوانست عزم نیرومند مسلمانان دلیر را بهم زند. پیامبر با بقیه سپاه در دره کنار احد، بگونهای که کوه پشت سرشان باشد اردو زد. و مسلمانان را از جنگ در آنروز منع کرد. در روز شنبه سپاه هفتصد نفره مسلمانان در حالیکه تنها پنجاه سواره نظام داشتند آماده نبرد شد.
پیامبر بر تپهای که پشت مسلمانان واقع میشد پنجاه تیرانداز را به رهبری “عبدالله بن جبیر” گماشت. و بر آنها تأکید فراوان نمود تا در هیچ حالتی جای خود را ترک نکنند. حتی اگر دیدند پرندگان وحشی سپاهیان مسلمان را تکه پاره میکنند جای خود را ترک نگویند و با پرتاب تیر مانع شبیه خون مشرکان به سپاه اسلام از پشت سر شوند.
شیپور جنگ نواخته شد، جنگی بس سخت درگرفت که در آن دلیرمردان مجاهد صحنههایی تاریخی از گذشت و ایثار و جوانمردی به نمایش گذاشتند. در ساعات اولیه روز مسلمانان بر کافران پیروز شدند. و لشکر مشرکان پا به فرار گذاشت تا به پشت جبهه که زنهایشان بودند رسیدند.
چون تیر اندازانی که بر تپه کشیک میدادند این صحنه را دیدند، گمان بردند که جنگ به پایان رسیده تپه را رها کرده برای جمع کردن غنیمت به رزمگاه رفتند. هر چند افسری که رهبری آنها را به عهده داشت سعی کرد مانع رفتنشان شود، و آنها را به حرفهای پیامبر صلی الله علیه وسلم تذکر داد، فایدهای نداشت.
آنها بر این باور بودند که جنگ به پایان رسیده، مشرکان هرگز باز نخواهند گشت، و کشیک دادن آنها کاری بیهوده است. مرکز خود را ترک گفته برای جمع کردن غنیمت به سایر سپاهیان پیوستند.
گروهانی از سواره نظام مشرکان بازگشته از دور متوجه شدند که تپه از تیراندازان خالی شده است. با یک جهش سریع از پشت تپه دور زدند و از پشت به مسلمانانی که سلاح خود را کنار گذاشته مشغول جمع کردن غنیمت بودند حملهور شدند. از آنسو نیز سایر لشکر فراری دشمن از سوی زنهایشان بار دیگر به نبرد تشویق شد. و با دیدن حمله مجدد سواره نظام خود به سپاه اسلام قوت نفس گرفته به میدان معرکه بازگشتند. مسلمانان از دو طرف مورد هجوم قرار گرفته بودند. تعدادی از مجاهدان در این اثنا جام شهادت سرکشیدند. و سپاه اسلام پراکنده شده بود. تا بدانجا که مشرکان توانستند خود را برسول الله صلی الله علیه وسلم برسانند. در حملات پیاپی آنها چهره مبارک زخمی شد. یکی از دندانهایشان شهید شد. کلاخود برسرشان خرد شد. با سنگ به پیامبر زدند تا در گودالی که “ابوعامر فاسق” برای بدام انداختن مسلمانان کنده بود، افتادند..
ساعات بسیار وحشتناکی بر مسلمانان سپری شد. علی دست پیامبر را گرفته، طلحه بن عبید الله ایشان را بغل کرده، به کناری بردند. مصعب بن عمیر جوان شاد و نازپرورده، که اولین سفیر پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم به مدینه منوره بود جلوی چشمان آنحضرت بشهادت رسید.
پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم پرچم را به علی بن ابیطالب سپرد، دو میخ از کلاخود داخل صورت پیامبر فرورفته بود، که ابو عبیده بن الجراح با دندان آنها را بیرون کشید، مالک بن سنان پدر ابو سعید خدری خون را از زخمهای صورت پیامبر مکید.
بالأخره مشرکان توانستند پس از یک درگیری شدید خود را به پیامبر برسانند، و در پی قتل ایشان بودند. تعدادی از مجاهدان ـ تقریبا ده نفر ـ جلوی آنها ایستاده با شجاعت مقاومت کردند، که یکی پس از دیگری جام شهادت سرکشیدند.
پس از آنها “طلحه” با مردانگی بیمانندی بر مهاجمان یورش برد و توانست آنها را از کنار پیامبر دور کند. ابودجانه خودش را بر پیامبر خم کرده بود و کمرش را سپر بلای پیامبر قرار داده بود. تیرهای دشمن روی همدیگر بر کمر او فرود میآمدند و او از جای خود هیچ حرکت نمیکرد.
در این روز بسیار سخت در یک درگیری شدید، با یک ضربه دشمن چشم “قتاده بن نعمان” از حدقه بیرون پرید. آنرا بدست گرفته خدمت پیامبر خدا رسید، پیامبر با دست خود چشم او را بجایش برگرداند، و این بهترین و سالمترین چشم او شد.
اهریمن با تمام نیرویش در معرکه حضور داشت. و با صدای بلندی داد برآورد: محمد کشته شد!
این تبلیغات دشمن در دلهای بسیاری از مسلمانان اثر انداخت، و بسیاری از آنها با شنیدن این خبر ناگوار نتوانستند خود را کنترل کنند و پا به فرار گذاشتند.
پیامبر در حالیکه بشدت زخمی بود خودش را بار دگر به معرکه رسانید، کعب بن مالک اولین کسی بود که پیامبر را در آن حال شناخت، از فرط شادی داد برآورد: آهای مسلمانان، مژده باد شما را، پیامبر خدا اینجاست. او زنده است.
پیامبر به او اشاره کرد که ساکت شود. برخی از مجاهدان چون ابوبکر و عمر و علی و الحارث بن الصمه انصاری و دیگران بسرعت دور پیامبر حلقه زده، با یک تکتیک سریع خود را به درهای که اردوگاهشان را در آن جا زده بودند رسانیدند، تا با بالا رفتن از کوه قدرت توان دید دشمن را داشته باشند، و در بین سپاهیان دشمن منگنه نشوند.
چون به کوه نزدیک شدند. “ابی بن خلف” یکی از پهلوانان سواره نظام دشمن بسوی پیامبر حملهور شد تا او را شهید کند. پیامبر با یک جهش سریع نیزهای برگرفته بسوی او پرتاب کرد. نیزه به حلقوم او اصابت کرد. و او در راه بازگشت به مکه مردار شد.
مسلمانان روز بسیار سختی را سپری کردند، در این روز حنظله جوانی که شب گذشته ازدواج کرده بود و صبح زود با شنیدن ندای جهاد به میدان مبارزه پیوسته بود شهید شد، و فرشتگان او را غسل دادند.
از اینروست که تاریخ از او به نام “غسیل الملائکه” یاد میکند.
نسیبه دختر کعب مازنی که به “ام عماره” مشهور بود، در دفاع از پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم مردانه جنگید، تا اینکه “عمرو بن قمئه” یکی از پهلوانان قریش با یک ضربه سهمگین او را بشدت زخمی نمود. در عوض مسلمانان توانستند پرچمدار مشرکان را بدرک واصل کنند و پرچمشان را بخاک شکست بمالند.
پیامبر نیز بشدت زخمی شد، و پس از معرکه خون را از صورت مبارک شسته، از شدت زخمهایش نشسته بر مسلمانان نماز خواند.
در این معرکه شدید هفتاد تن از مسلمانان به شهادت رسیدند. بیست و سه نفر از مشرکان نیز کشته شدند. سپاهیان قریش از شدت حقد و کینه بصورت بسیار وحشیانهای با جثههای شهیدان برخورد کرده، دماغ و گوشهایشان را بریده بودند.
در این جنگ سخت، حمزه؛ عموی پیامبر نیز به شهادت رسید([۱]).
([۱]). نگا: زادالمعاد ۳/ ۱۹۲ و صفحات بعدی. و لباب الأخیار فی سیره المختار ص/ ۶۴٫