جواب را با یک مثال ساده بیان میکنیم که به روشن کردن بحث کمک کند. مثلاً در قیامت خداوند شخصی را محاکمه میکند که با اسلحهاش کس دیگری را به ناحق کشته است. میفرماید که «چرا او را کشتهای؟» و سپس او را به گناه قتل عمد محکوم کرده و به جهنم میاندازد. او هم -خطاب به خداوند- میگوید که «مگر من چه کاری انجام دادهام؟! مگر آن شخص از طریق من کشته شده است؟! و مگر تو فاعل منحصر به فرد نیستی؟ و مگر من سبب تو نیستم؟ پس دیگر خودت او را کشتهای و به من چه ربطی دارد؟!»
خداوند میفرماید که «بله! نیمهای از سخنان تو درست است. اینکه من فاعل هستم و تو سبب هستی و ارادهی تو سبب شده است، صحیح است. اما چیزی در این میان وجود دارد که برای اینکه خود را تبرئه سازی آن را دگرگون و پیچیده میکنی. – برای اینکه آن را متوجه شوی – بیا با هم بازگردیم به آن زمان که انگشت تو بر روی ماشهی اسلحه قرار داشت و تو قلب شخص را نشانهگیری کردهای. در آن لحظهای که تصمیم تو به قطعیت و صددرصد رسید و به دنبال آن انگشت خود را بر روی ماشه فشار دادی، آیا در آن لحظه میدانستی که من مقرر کردهام که از طریق تو آن شخص را بکشم؟» آن شخص در پاسخ میگوید که «خیر! نمیدانستم. » پس میفرماید که «چه زمان فهمیدی؟» شخص میگوید که «در حقیقت من انگشتم بر روی ماشه حرکت کرد و تیر اسلحه به شخص اصابت کرد و به زمین افتاد و حتی برای اطمینان از اینکه مبادا او را نکشته باشم بر روی سرش حاضر شدم و او را تکان دادم و فهمیدم که کشته شده است و آن زمان بود که فهمیدم که تو مقرر کردهای که این شخص توسط من کشته شود. یعنی وقتی که یک دقیقه بعد از آن عمل (یعنی شلیک گلوله) دانستم که میبایست این شخص توسط من کشته شود، چند دقیقه قبل از آنکه بفهمم -که باید توسط من کشته شود- او را کشتم». این دیگر چگونه توجیهی است؟[۱]
این مسئله است که شخص در آن لحظه که تصمیمش را گرفت که آن کار را انجام دهد در آن زمان در یک جهالت قرار دارد یعنی نسبت به آینده در میان دو احتمال قرار دارد. ۵۰ درصد اینکه خداوند او را سبب انجام این کار کرده است و ۵۰ درصد اینکه او را سبب انجام آن نکرده است.
در این زمان شریعت و فرمان خدا او را صدا میزند و بر روی سرش قرار میگیرد که تو احتمال اخیر[۲] را انتخاب کن و احتمال دیگر را انتخاب نکن. اکنون که شخص احتمال اول را انتخاب میکند، نظر به این انتخابش محاکمه میشود نه به خاطر روی دادن این قتل.
یعنی خداوند به او نمیگوید که «من به خاطر ذات قتل تو را محاکمه میکنم چون که این فعل من است» بلکه میگوید که «من به این خاطر تو را محاکمه میکنم که تو زمانی که در بین دو احتمال قرار داشتی چرا احتمال اول را انتخاب کردی که من در شریعت خویش آن را بیان کردهام؟ من به خاطر نفسِ قتل، تو را محاکمه نمیکنم کما اینکه – مثلاً – شخصی دیگر، یک نفر دیگر را کشته است اما او را محاکمه نمیکنم چون که (به صورت غیر عمد ماشهی اسلحه) از دستش رها شده است. یا مثلاً کسی، یک مسلمان دانشمند و مومن را کشته است اما در پروندهاش نوشتهام که این شخص حیات کس دیگری را نجات بخشیده است. چگونه؟! (بدین صورت که مثلاً) فرزندش مریض میشود نزد پزشکی میرود و پزشک به او میگوید که اگر این فرزند تو گوشت کبک نخورد خواهد مُرد. در نتیجه بر این شخص واجب بود که حیات فرزندش را نجات بخشد. بنابراین برای کشتن کبک به شکار میرود. کبکی را از دور میبیند و برایش نشانه گیری کرده و شلیک میکند و در این حین، به صورت اتفاقی گلوله به شخصی اصابت میکند و او را میکشد. در دنیا به جرم قتل محاکمه میشود و دیه قتل را هم از او میگیرند اما در پروندهی آخرت آن میبینیم که نوشته شده است که این شخص، یک نفر– که فرزند خودش است – را از مرگ نجات داد. چون تصمیم نگرفته بود که او را بکشد و من هم از پی نیت کسی را محاکمه میکنم.
[۱]– مانند کسانی که جرأت نداشتند در انقلاب شرکت کنند اکنون پس از گذشت چندین سال از انقلاب میگویند که «ما میدانستیم که چنین میشود و برای همین بود که در آن شرکت نکردیم!» معلوم است که دروغ میگویند چون که جرأت شرکت در آن را نداشتند. چندین سال پس از انقلاب، زمانی که برایشان روشن شد که وضعیت به گونهای دیگر است آنان به همین خاطر چند سال قبل در انقلاب شرکت نکردهاند!!!.
[۲]– یعنی اینکه خداوند تو را سبب انجام آن قرار نهاده است.