خدای متعال میفرماید: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُمۡ لَیَقُولُنَّ إِنَّمَا کُنَّا نَخُوضُ وَنَلۡعَبُۚ قُلۡ أَبِٱللَّهِ وَءَایَٰتِهِۦ وَرَسُولِهِۦ کُنتُمۡ تَسۡتَهۡزِءُونَ ۶۵﴾ [التوبه: ۶۵]: «و اگر آنان را بازخواست کنی، میگویند: ما فقط شوخی و بازی میکردیم. بگو: آیا الله، و آیات و پیامبرش را به مسخره میگیرید؟».
از ابن عمر، محمد بن کعب، زید بن اسلم و قتاده – این حدیث از مجموع روایتهای اینان است – روایت است که در غزوهی تبوک مردی گفت: «کسی را مانند این قاریان مان، شکم گندهتر، دروغگوتر و ترسوتر موقع رویارویی با دشمن ندیدیم. منظورش، رسول الله صلی الله علیه و سلم و یاران قاریاش بود. عوف بن مالک به او گفت: دروغ میگویی، تو منافقی قطعاً این کارت را به اطلاع رسول الله صلی الله علیه و سلم میرسانم. عوف پیش رسول الله صلی الله علیه و سلم رفت تا این جریان را به اطلاعش برساند. دید که وحی الهی پیش از او این جریان را به اطلاعش رسانده است. آن مرد پیش رسول الله صلی الله علیه و سلم آمد در حالی که آن حضرت از آنجا رفته بود و سوار شترش شده بود. آن مرد گفت: ای رسول خدا! همانا ما شوخی و مسخره میکردیم و با هم گفتگو میکردیم و مثل سوارکاران که موقع سوار شدن روی مرکبشان، به قصد سرگرمی، وقت گذرانی و خوشی با همدیگر حرف میزنند تا سختی و مشقت سفر و پیمودن راه بر آنان آسان شود، ما هم با یکدیگر حرف میزدیم و قصد بدی نداشتیم. ابن عمر گوید: گویی به او مینگرم که به طناب گردن شتر رسول الله صلی الله علیه و سلم آویزان شده و سنگ، پاهایش را خون آلود میکند و او میگوید: همانا ما شوخی و مسخره میکردیم و رسول الله صلی الله علیه و سلم هم به او میگفت: ﴿أَبِٱللَّهِ وَءَایَٰتِهِۦ وَرَسُولِهِۦ کُنتُمۡ تَسۡتَهۡزِءُونَ﴾ [التوبه: ۶۵]: «آیا الله، آیات و پیامبرش را به مسخره میگیرید؟» و دیگر به او توجهی نمیکرد و غیر از این فرموده، چیز دیگری به او نمیگفت.