در عبارت: (أنه قال رجل فی غزوه تبوک) نام این مرد را جایی نیافتم. به همین دلیل نامش در همهی روایاتی که دیدهام مبهم است. ولی نام عدهای از کسانی که آیهی فوق دربارهشان نازل شده، با اختلاف روایات دربارهی سخنانی که گفتند، وارد شده است. در برخی از روایات، آنان همان سخنانی گفتند که مؤلف ذکر کرده است. از مجاهد دربارهی این آیه روایت است که گوید: مردی از منافقان گفت که محمد صلی الله علیه و سلم برای ما نقل کرد که شتر فلانی در فلان روز در فلان دره بود. او چه میداند که غیب چیست؟ ابن ابی شیبه، ابن منذر و ابن ابی حاتم این روایت را نقل کردهاند.
از قتاده روایت است که میگوید: در حالی که رسول الله صلی الله علیه و سلم در مسیر رفتن به غزوهی تبوک بود و در جلو او چند نفر از منافقان بودند، آنان گفتند: این مرد امیدوار است که کاخها و قلعههای شام را فتح کند؟! هرگز! هرگز! پس خداوند، پیامبرش را از این جریان مطلع کرد. پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «احبسوا على هؤلاء الرَّکب»: «این سوارکاران را برای من نگه دارید». آن حضرت صلی الله علیه و سلم پیششان آمد و فرمود: «قلتم کذا، قلتم کذا»: «چنین و چنان گفتید». گفتند: ای پیامبر خدا، ما فقط شوخی و بازی میکردیم. آنگاه خداوند آیهی فوق را درباره شان نازل فرمود. ابن منذر و ابن ابی حاتم این روایت را نقل کردهاند.
در روایت جابر بن عبدالله که ابن مردویه آورده آمده است: «از جمله منافقانی که در مدینه ماندند و به غزوهی تبوک نرفتند، وداعه بن ثابت یکی از افراد طایفهی بنی عمرو بن عوف بود. به او گفتند: چه چیزی باعث شد که از رسول الله صلی الله علیه و سلم جا بمانی و به غزوهی تبوک نروی؟ گفت: شوخی و بازی. پس الله تعالی این آیات را دربارهی او و یارانش نازل فرمود: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُمۡ لَیَقُولُنَّ إِنَّمَا کُنَّا نَخُوضُ وَنَلۡعَبُۚ قُلۡ أَبِٱللَّهِ وَءَایَٰتِهِۦ وَرَسُولِهِۦ کُنتُمۡ تَسۡتَهۡزِءُونَ ۶۵ لَا تَعۡتَذِرُواْ قَدۡ کَفَرۡتُم بَعۡدَ إِیمَٰنِکُمۡۚ إِن نَّعۡفُ عَن طَآئِفَهٖ مِّنکُمۡ نُعَذِّبۡ طَآئِفَهَۢ بِأَنَّهُمۡ کَانُواْ مُجۡرِمِینَ ۶۶﴾ [التوبه: ۶۵-۶۶]: «اگر از آنان (درباره سخنان ناروا و کردارهای ناهنجارشان) بازخواست کنی، میگویند: (مراد ما طعن و مسخره نبوده و بلکه با همدیگر) بازی و شوخی میکردیم . بگو: آیا به خدا و آیات او و پیغمبرش میتوان بازی و شوخی کرد؟! (بگو: با چنین معذرتهای بیهوده) عذرخواهی نکنید . شما پس از ایمانآوردن، کافر شدهاید . اگر هم برخی از شما را (به سبب توبه مجدّد و انجام کارهای شایسته) ببخشیم، برخی دیگر را نمیبخشیم؛ زیرا آنان (بر کفر و نفاق خود ماندگارند و در حق پیغمبر و مؤمنان) به بزهکاری خود ادامه میدهند».
ابن عباس در روایتی که ابن مردویه آورده، چند نفر از این منافقان را نام برده که از آن جمله میتوان به ودیعه بن ثابت و مخشی بن حُمیر اشاره کرد. در این روایت آمده که اینان گفتند: آیا خیال میکنید که جنگ با طایفهی بنی أصفر (رومیان) همچون جنگ با دیگران است؟ به خدا قسم، گویی احساس میکنیم که فردا، شما به طناب آویزان میشوید . . . تمام داستان را آورده است[۱].
احتمال دارد که آنان همهی این سخنان را گفته باشند، چون منافقان هرگاه با سران و شیاطینشان خلوت کنند، شروع به مسخره کردن به خدا، آیات خدا، پیامبر صلی الله علیه و سلم و مؤمنان میکنند، پس بعید نیست که آنان، این سخنان را گفته باشند. پس هر یک از راویان، بخشی از سخنان این منافقان را بیان کردهاند و آیهی فوق عام بوده و همهی سخنانشان را شامل میشود.
در این روایات اسامی برخی از کسانی که این سخنان را گفتهاند، آمده است. از جمله اینان، ودیعه به گفتهی بعضی وادعه بن ثابت، زید بن ودیعه و مخشی بن حمیر – کسی که خدا توبهاش را پذیرفت – میباشد. البته مخشی بن حمیر این سخنان را بر زبان نیاورد فقط در دلش، این سخنان بود.
در بعضی از این روایات، آمده که عبدالله بن أُبی این سخنان را گفته است، اما ابن قیم این را رد کرده به دلیل اینکه وی از رفتن به غزوهی تبوک جا ماند و به غزوه نرفت.[۲]
ابن اسحاق اسامی کسانی که قصد توطئه علیه رسول الله صلی الله علیه و سلم داشتند، ذکر و افرادی را نام برده است. احتمال دارد که اینان از زمرهی همین مسخره کنندگان باشند. به همین دلیل خدای متعال دربارهی مسخره کنندگان میفرماید: ﴿قَدۡ کَفَرۡتُم بَعۡدَ إِیمَٰنِکُمۡ﴾: «شما پس از ایمانآوردن، کافر شدهاید» و دربارهی دیگر منافقان میفرماید: ﴿وَلَقَدۡ قَالُواْ کَلِمَهَ ٱلۡکُفۡرِ وَکَفَرُواْ بَعۡدَ إِسۡلَٰمِهِمۡ﴾ [التوبه: ۷۴]: «در حالی که قطعاً سخنان کفرآمیز گفتهاند و پس از ایمان آوردن، به کفر برگشتهاند».
در عبارت: (ما رأینا مثل قرائنا هؤلاء) قراء، جمع قارئ است. قراء از نظر سلف صالح کسانی بودند که قرآن میخواندند و معانی قرآن را میدانستند. قرائت قرآن بدون فهم معنای آن، در آن عصر نبود و بعدها به وجود آمد و از جمله بدعتها شد.
گفتهی: (أرغب بطوناً) یعنی شکم گندهتر. «رغب و رغیب» به معنای پهن و بزرگ میباشد. میگویند: «جوف رغیب»: «شکم بزرگ» و «واد رغیب»[۳]: «درهی بزرگ». منافقان، پیامبر صلی الله علیه و سلم و یارانش را به شکم بزرگی و پرخوری متصف میکردند.
همان طور که ابونعیم از شریح بن عبید روایت کرده که گوید: «مردی به ابودرداء گفت: ای جماعت قاریان! چه شده که شما از ما ترسوترید و هرگاه چیزی از شما خواسته شود، بخیلترید و موقع غذا خوردن لقمهی بزرگتری میگیرید؟! ابودرداء از او روی برگرداند و در جوابش چیزی نگفت و این خبر را به عمر بن خطاب رساند. حضرت عمر رضی الله عنه به سوی مردی که این حرف را زده بود، رهسپار شد و لباسش را گرفت و آن را دور گردنش آویخت و او را به سوی پیامبر صلی الله علیه و سلم کشاند. آن مرد گفت: ما فقط شوخی و بازی میکردیم و قصد بدی نداشتیم. خدا به پیامبرش صلی الله علیه و سلم این آیه را وحی کرد: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُمۡ لَیَقُولُنَّ إِنَّمَا کُنَّا نَخُوضُ وَنَلۡعَبُ﴾ [التوبه: ۶۵][۴]: «اگر از آنان (دربارهی سخنان ناروا و کردارهای ناهنجارشان) بازخواست کنی، میگویند: (مراد ما طعن و مسخره نبوده و بلکه با همدیگر) بازی و شوخی میکردیم».
در عبارت: (فقال له عوف بن مالک: کذبت، ولکنک منافق) مبادرت به انکار و سرزنش و درشتی بر منافقان وجود دارد و نیز نشان میدهد که کسی که سخن یا رفتاری از وی سر بزند و بر نفاق دلالت کند، جایز است به نفاق متصف بشود.
در عبارت: (لأخبرنَّ رسول الله صلی الله علیه و سلم) این نکته است که این سخن و امثال آن، غیبت و سخن چینی نیست، بلکه خیرخواهی به خاطر الله و پیامبر صلی الله علیه و سلم است. پس بایستی میان غیبت، سخنچینی، میان سخن و رفتاری که از روی خیرخواهی به خاطر خدا و پیامبر صلی الله علیه و سلم از انسان سر میزند، فرق گذاشت. پس بازگو کردن کارهای منافقان و فاسقان برای حاکمان و مسؤولان امر، تا اینکه آنان را تنبیه کنند و احکام شریعت بر آنان اجرا کنند، اصلاً غیبت و سخنچینی نیست.
گفتهی: (فوجد القرآن قد سبقه) یعنی وحی از جانب خدا دربارهی آنچه که منافقان گفتند، در این آیه بر پیامبر صلی الله علیه و سلم نازل شد: ﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُمۡ لَیَقُولُنَّ إِنَّمَا کُنَّا نَخُوضُ وَنَلۡعَبُ﴾: «اگر از آنان (دربارهی سخنان ناروا و کردارهای ناهنجارشان) بازخواست کنی، میگویند: (مراد ما طعن و مسخره نبوده و بلکه با همدیگر) بازی و شوخی میکردیم». این عبارت بر علم خدای سبحان و بر قدرت و الوهیت خدا بر اینکه حضرت محمد صلی الله علیه و سلم فرستادهی الله است، دلالت دارد.
راجع به عبارت: (فجاء ذلک الرجل): پس آن مرد آمد. قبلاً هم گفته شد که طبق روایت ابن منذر و ابن أبی حاتم از ابن عمر، این مرد عبدالله بن أبی بود[۵].
اما ابن قیم این گفته را رد کرد.[۶] و[۷]
عبارت: (فقال: یارسول الله إنما کنا نخوض ونلعب، ونتحدث حدیث الرکب نقطع به عنا الطریق) یعنی قصد مسخره کردن نداشتیم و قصد ما فقط شوخی و سرگرمی بود. منظور ما شوخی بود نه جدی، و مثل سوارکاران که موقع سوار شدن روی مرکب شان، به قصد سرگرمی، وقتگذرانی و خوشی با همدیگر حرف میزنند تا سختی و مشقت سفر و پیمودن راه بر آنان آسان شود، ما هم با همدیگر حرف میزدیم و قصد بدی نداشتیم.
دربارهی کلمهی: (بنسعه) با کسرهی نون، ابوسعادات میگوید: «نسعه بند چرمی است که به عنوان افسار شتر و حیوانات دیگر قرار داده میشود. گاهی این افسار، پهن میبافند و روی سینهی شتر قرار میدهند[۸]».
در گفتهی: (فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم: «أبالله وآیاته ورسوله . . .»)، منظور پیامبر صلی الله علیه و سلم این بوده که منافقان، عذری ندارند؛ چون در این گونه مسایل نباید شوخی کرد و این قضیه شوخی بردار نیست؛ زیرا این چیزها از مواردی است که باید حرمت شان نگاه داشته شود و احترام و بزرگداشت خاصی برای آنها قایل شود و از روی ایمان به خدا و تصدیق پیامبر صلی الله علیه و سلم و بزرگداشت آیات خدا و احترام به پیامبر صلی الله علیه و سلم باید در کنار این مسایل، خشوع و خضوع داشت. پس کسی که با این گونه مسایل، با شوخی و بازی برخورد میکند، بیمورد شوخی کرده و به خدا و آیات خدا و پیامبر صلی الله علیه و سلم عیب و نقص وارد کرده و هیچ عذری ندارد.
در عبارت: (ما یلتفت إلیه) (توجهی به او نفرمود) درشتی و سخت گیری بر دشمان خدا و اهمیت ندادن به آنان وجود دارد.
در گفتهی: (وما یزیده علیه) (بیش از این چیزی نفرمود) اکتفا کردن به همان فرمودهی صریح و روی گردانی از مجادله با باطلگرایان وجود دارد. همچنین در این عبارت این دلیل وجود دارد که برخی از عذرها نباید پذیرفته شوند.
اگر گفته شود: چرا پیامبر صلی الله علیه و سلم آنان را به قتل نرساند، در جواب گفته میشود: در شأن پیامبر صلی الله علیه و سلم نبود که منافقان را موقع آشکار شدن نفاقشان، به قتل برساند – هر چند قتلشان جایز بود – از ترس اینکه مبادا مردم بگویند: محمد یاران خودش را به قتل میرساند، همان طور که پیامبر صلی الله علیه و سلم این مطلب را بیان فرمودند. پس نکشتن منافقان به خاطر مصلحت، تشویق مردم به سوی اسلام و همبستگی و حفظ رابطهی دوستی با بستگان مسلمانشان بود.
(برگرفته از کتاب تیسیر العزیز شرح کتاب توحید محمد بن عبدالوهاب)
[۱]– سیوطی در کتاب «الدر المنثور»، ۴/۲۳۱ سند این روایت را آورده ولی من اسناد آن را نیافتم.
[۲]– زاد المعاد ۳/۵۴۸٫
[۳]– نگا: لسان العرب، ۱/۴۲۴٫
[۴]– ابو نعیم در الحلیه ۱/۲۱۰ و ابن عساکر در تاریخ دمشق ۴۷/۱۱۹ از طریق شریح بن عبید از أبی درداء روایت کردهاند؛ که شریح، أبی درداء را ملاقات نکرده است.
[۵]– ابن أبی حاتم در تفسیرش، شمارهی ۱۰۴۰۱؛ عقیلی در «الضعفاء»، ۱/۹۳؛ ابن حبان در «المجروحین»، ۱/۱۲۹ و بیبی الهَرثمیّه، به شمارهی ۱۰ این روایت را نقل کردهاند. در اسناد این روایت، اسماعیل بن داود بن مخراق وجود دارد که متروک است.
[۶]– زاد المعاد، ۳/۵۴۸٫
[۷]– در اینجا یک صفحهی کامل از نسخهی «ط» افتاده و به جایش، مطالب اندکی آمده که اکثر عبارت آن از کتاب «فتح المجید» گرفته شده است. نقل چنین است: به این دلیل که عبدالله بن أبی از رفتن به غزوهی تبوک جا ماند و به غزوه نرفت. در این حدیث چند فایده وجود دارد؛ از جمله اینکه انسان گاهی با گفتن کلمهای یا انجام دادن کاری کافر میشود. از همه خطرناکتر، خواستههای قلب است که همچون دریای بیساحلی است.
همچنین این حدیث، میرساند که باید از نفاق اکبر ترسید؛ چون الله تعالی برای این منافقان پیش از گفتن این سخنان، ایمان را اثبات نموده؛ همان طور که ابن ابی ملکیه میگوید: «به خدمت سی نفر از یاران رسول الله صلی الله علیه و سلم رسیدم، همهشان از نفاق و اینکه منافق باشند میترسیدند». سلامت، گذشت، عافیت در دنیا و آخرت را از خدا مسألت مینماییم.
[۸]– النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، ۵/۴۷٫