حضرت حفص بن عمر الجعفی رحمه الله میفرماید: در یمن بانویی به نام خنساء بنت خدام زندگی میکرد. چهل سال بهطور مدام روزه بود تا جائیکه پوست و استخوانش یکنواخت گردید، در یاد الله به اندازهای گریست که هر دو چشمش نابینا گردید، به خاطر همین مجاهدتها به آن درجه از معنویت رسید که شخصیتهای برجستهای همچون حضرت طاووس رحمه الله و حضرت امام وهب بن منبه رحمه الله احترام ایشان را بهجای میآوردند. همینکه شب فرا میرسید همهجا را تاریکی فرا میگرفت، از وجود داغدیدهاش این آواز به گوش میرسید: ای خدایا، تا چه وقت مرا در این زندان دنیا نگه میداری، هرچه زودتر رهایم کن تا وعدۀ برآورده شدهات را هرچه زودتر پذیرا باشم، و با این گفتار گریه شدیدی بر او طاری میگشت، تا جائی که همسایهها صدای ناله و گریهاش را تا دیروقت میشنیدند[۱].
[۱]– صفه الصفوه از ابن جوزی ج ۲ ص ۱۷۰٫