شب در آرامش کاملی در حال گذشتن است، خاموشی خوشگواری منطقه وسیعی را در بر گرفته، زیرا این منطقه کوهستانی و ریگستانی بود و تمام منطقه را سرمای شدیدی در بر گرفته بود، در دامنۀ همین کوهها لشکری از سپاه اسلام از جبههای برگشته و جهت استراحت در همین منطقه خیمهزن شده بود. جمعی از لشکریان به خواب فرو رفته بودند و برخی در حال چرت زدن و جمعی از سربازان مشغول پاسداری از لشکر مسلمین بودند. تا از حملات احتمالی دشمن جلوگیری نمایند. اما این سربازان نیز از شدت خستگی حال فرورفتن به خواب هستند، یکی از آنان به دیگری گفت: اگر به خواب فرو رویم خطر حملۀ دشمن به لشکر نیز زیاد خواهد بود. بنابراین بسیار خوب خواهد بود که مشغول خواندن نماز بشویم. از سوی دیگر سربازان دشمن به خاطر حمله نمودن خودشان را به نزدیکی اردوگاه رسانده بودند. بعد از مشاهده چند سایه بین لشکر که در حال حرکت بود، (دشمن) جهت اطمینان خاطر بیشتر به سوی همان سایهها تیراندازی نمود، اما با نیافتن هیچگونه عکسالعمل و جوابی، چندین تیر پیدرپی انداخت که بر اثر آن یکی از نمازگزاران مجروح گردید، و آن نمازگزار بدون آنکه کوچکترین احساسی بکند با پروردگارش مشغول راز و نیاز بود، و از سوی دیگر از زخمهای ایشان خون طوری جاری بود که موجب خیس شدن بدن کسانی شد که در همان نزدیکی خفته بودند، از آنجا که لشکر را اصحاب بزرگوارش تشکیل میدادند امکان نداشت با مشاهده این وضع از خویشتن عکسالعملی نشان ندهند. چنانچه همگی از خواب برخاسته و آمادۀ کارزار شدند، دشمن با مشاهده این وضعیت فوراً پا به فرار گذاشت. بعداً وقتی از آن سرباز رشید سؤال گردید که چرا با پیش آمدن این وضعیت زودتر نمازش را به پایان نرسانده؟ در پاسخ فرمود: دلم نخواست سورهای را که شروع نموده بودم قبل از اتمام آن، (نماز) را به اتمام برسانم.