عمر بن خطاب(رضی الله عنه) میگوید:
به حجره رسول الله(صلی الله علیه وآله وسلم) رفتم. آن حضرت(صلی الله علیه وآله وسلم) را دیدم که بدون زیرانداز، روی حصیری خرمایی خوابیده و حصیر، بگونه ای روی بدن رسول اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) اثر گذاشته که آثار فرورفتگی کاملاً نمایان بود. به چهار گوشه خانه نگاهی انداختم و غیراز مقداری جو چیز دیگری نیافتم. با دیدن چنین صحنهای بلافاصله اشکم سرازیر شد.
رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) پرسید: چرا گریه می کنی؟ عرض کردم: ای پیامبر خدا! پادشاهان روم و ایران، غرق در مال و ثروت و تن پروری هستند و شما که رسول خدا هستی، در چنین شرایط سختی زندگی میکنی!. رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) با شنیدن این سخنان نشست و فرمود:
«عمر! تو در چه فکر و اندیشه ای بسر میبری؟ آیا تو دوست نداری که دنیا از آنِ آنها باشد و آخرت، از آنِ ما؟»