بعد از این ببینم دفاعیۀ شمارۀ ۳ شیعیان را:
۳٫این خطبه اصلاً از حضرت علی نیست!
مطهری یکی از کسانی است که چون این خطبه را دیده و آن را با مذهب خود مقایسه کرده و دیده که با مذهبش در تضاد است، ایده ای تازه به سرش خطور کرده و مختصراً چنین گفته است : « سید رضی این حدیث را اشتباهی در نهج البلاغه آورده» (سیری در نهج البلاغه . شهید مطهری ص ۱۶۳؛ فصل آخر مربوط به حضرت عمر)
و سید علی اکبر قرشی نیز می گوید: « این کلام نمىشود در رابطه با یک فرد عادى باشد یقینا درباره یک حاکم و یک پیشواست، از طرف دیگر یقینا منظور آنحضرت مدح عمر نیست و این محال است، چطور مىشود آنحضرت عمر بن الخطاب را در خطبه شقشقیه آنطور بکوبد و بگوید: فدک را به طور غصب از ما گرفتند و مرتب بفرماید: حکومت مال اهل بیت و آل محمد است و با آنهمه غصب خلافت و بدعتهاى عمر و مظلومیت فاطمه سلام الله علیها و… آنحضرت عمر را چنان مدح نماید، من نظرم همانست که مرحوم شهید مطهرى در «سیرى در نهج البلاغه» فرموده: این سخن از على علیه السلام نیست بلکه سخن «دختر ابى حثمه»و مانند آنست که مرحوم رضى به اشتباه به آنحضرت نسبت داده است. »(مفرداتنهجالبلاغه ج ۱ ص ۱۰۰، سید علی اکبر قرشی ؛ نشر قبله _ تهران)
مطهری اعتراف می کند که این خطبه در مدح حضرت عمر است منتهی می گوید سخن حضرت علی نیست بلکه سخن “دختر ابی حثمه” است.
۱٫منظور وی روایتی است که در تاریخ طبری در این مورد آمده است که به این شکل است:
«المغیره بن شعبه قال لما مات عمر رضی الله عنه بکته ابنه أبی حثمه فقالت واعمراه أقام الأود وأبرأ العمد أمات الفتن وأحیا السنن خرج نقی الثوب بریئا من العیب قال وقال المغیره بن شعبه لما دفن عمر أتیت علیا وأنا أحب أن أسمع منه فی عمر شیئا فخرج ینفض رأسه ولحیته وقد اغتسل وهو ملتحف بثوب لا یشک أن الأمر یصیر إلیه فقال یرحم الله ابن الخطاب لقد صدقت ابنه أبی حثمه لقد ذهب بخیرها ونجا من شرها أما والله ما قالت ولکن قولت وقالت»
=مغیره بن شعبه گوید: وقتى حضرت عمر رضی الله عنه فوت شدند؛ دختر ابى حثمه بر او بگریست و گفت: «دریغ از عمر که محنتها را ببرد و کارها را سامان داد فتنهها را محو کرد و سنتها را زنده کرد، پاکدامن برفت و بر کنار از عیب بود.
مغیره در ادامه گوید: وقتى عمر را به گور کردند پیش على رفتم، مىخواستم چیزى در باره عمر از او بشنوم، بیرون آمد و از سر و ریشش آب مىچکید که غسل کرده بود، جامهاى به تن داشت و تردید نداشت که خلافت بدو مىرسد؛ گفت: «خدا پسر خطاب را بیامرزاد، دختر ابى حثمه راست گفت که(عمر) از خیر خلافت بهره برد و از شر آن خلاص شد، بخدا او نگفت به زبانش نهاده بودند.»
اگر مطهری خطبۀ نهج البلاغه را حواله دهد به تاریخ طبری و آن سخنان را از دختر ابی حثمه بداند، باید اعتراف کند که ؛ حضرت علی علیه السلام با سخنان دختر ابی حثمه کاملاً موافق بوده زیرا می فرمایند:« یرحم الله ابن الخطاب لقد صدقت ابنه أبی حثمه لقد ذهب بخیرها ونجا من شرها أما والله ما قالت ولکن قولت وقالت » = «خدا پسر خطاب را بیامرزاد، دختر ابى حثمه راست گفت که (عمر)از خیر خلافت بهره برد و از شر آن خلاص شد، اما بخدا او ( این سخنان بسیار زیبا و مسجع را از خود) نگفت به زبانش نهاده بودند(و هر که گفته راست گفته است).»
پس حتی اگر ادعای جدید مطهری (ادعایی که برای اولین بار توسط او مطرح شد!) درست باشد، چیزی عوض نمی شود.
ضمناً بعضی مدعی هستند که این خطبه تنها از طریق مغیره نقل شده و مغیره مورد وثوق شیعیان نیست! جواب این است که : روایتی که از مغیره نقل شده(روایت فوق الذکر) با خطبۀ نهج البلاغه تفاوت اساسی دارد ؛ اما روایتی که بسیار به خطبۀ نهج البلاغه شبیه است در تاریخ مدینه لابن شبه از عبد الله بن مالک (حلیف بنی المطلب) چنین آمده است:
«أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ مَالِکِ بْنِ عُیینَهَ الأَزْدِی حَلِیفَ بَنِی الْمُطَّلِبِ، قَالَ: لَمَّا انْصَرَفْنَا مَعَ عَلِی رَضِی اللَّهُ عَنْهُ مِنْ جِنَازَهِ عُمَرَ رَضِی اللَّهُ عَنْهُ دَخَلَ فَاغْتَسَلَ، ثُمَّ خَرَجَ إِلَینَا فَصَمَتَ سَاعَهً، ثُمَّ قَالَ: ” لِلَّهِ بَلاءُ نَادِبَهِ عُمَرَ لَقَدْ صَدَقَتِ ابْنَهُ أَبِی حَثْمَهَ حِینَ، قَالَتْ: وَاعُمَرَاهُ، أَقَامَ الأَوَدَ وَأَبْدَأَ الْعَهْدَ، وَاعُمَرَاهُ، ذَهَبَ نَقِی الثَّوْبِ، قَلِیلَ الْعَیبِ، وَاعُمَرَاهُ أَقَامَ السُّنَّهَ وَخَلَّفَ الْفِتْنَهَ “، ثُمَّ قَالَ: ” وَاللَّهِ مَا دَرَتْ هَذَا وَلَکِنَّهَا قُوِّلَتْهُ وَصَدَقَتْ، وَاللَّهِ لَقَدْ أَصَابَ عُمَرُ خَیرَهَا وَخَلَّفَ شَرَّهَا، وَلَقَدْ نَظَرَ لَهُ صَاحِبُهُ فَسَارَ عَلَى الطَّرِیقَهِ مَا اسْتَقَامَتْ، وَرَحَلَ الرَّکْبُ، وَتَرَکَهُمْ فِی طُرُقٍ مُتَشَعِّبَهٍ لا یدْرِی الضَّالُّ وَلا یسْتَیقِنُ الْمُهْتَدِی “»(تاریخ مدینه لابن شبه ج۳ ص۹۴۱)
= عبدالله بن مالک بن عیینه ازدی، هم پیمانِ بنی مطلب گفت : هنگامی که به همراه علی از تشییع جنازۀ عمر رضی الله عنه بازگشتیم، وارد شد و غسل نمود، سپس به سوی ما بیرون آمد و مدتی سکوت کرد، سپس گفت: «خدای نیکی های عمر را ؛ همانا راست گفت دختر ابی حثمه، آن هنگامی که گفت : افسوس بخاطر عمر، کجی ها را راست نمود و پیمان را آغاز کرد ؛ دریغ از عمر،در حالی رفت که جامه اش پاک بود و عیب کمی داشت ؛ دریغ از عمر که سنت را برپای داشت و فتنه را پشت سر نهاد » سپس(حضرت علی ادامه دادند و) فرمودند: «به خدا قسم این گفته را او (دختر ابنه ابی حثمه) نمی داند بلکه به او یاد دادند ولی(به هر حال)راست گفت ؛ به خدا قسم عمر به بهترین ها(ی خلافت) رسید و بدی هایش را پشت سر گذاشت ؛ و رفیقش به وی نگاه کرد ؛ پس تا جایی که پایداری داشت، بر راه رفت، و سواره(از دنیا)کوچ نمود، و مردم را در راههایی که شاخه شاخه می شد ترک کرد در حالی که گمراه، راهش را پیدا نمی کند و کسی که هدایت یافته و راه را پیدا کرده، در راهش یقین ندارد.»
(در اینجا جا دارد به کسانی که می گویند: «حضرت علی، از حضرت عمر در مقایسه با حضرت عثمان تعریف کرده اند» بگویم که چنین ادعایی احمقانه است، زیرا سخنان حضرت علی رضی الله عنه در روز شهادت حضرت عمر بیان شده و هنوز حضرت عثمان به خلافت نرسیده بود که بخواهد او را سرزنش کند! ضمناً این را نیز بگویم : یک دلیل دیگر که ثابت می کند این خطبه در مورد حضرت عمر است و نه کسی دیگر؛ همین روایت فوق است زیرا در مورد شخصی غیر از حضرت عمر چنین مدحی آن هم از زبان حضرت علی صادر نشده است ؛ اینجاست که شیعان باید دست را بالا برده و بگویند: تسلیم!)
۲٫اما یک جواب دیگر به کسانی که این خطبه را از حضرت علی نمی دانند و همچنین به کسانی که می گویند سند این خطبه ضعیف است ؛ چنین است:
مرجع تقلید شیعیان و یکی از کسانی که بر نهج البلاغه شرح و ترجمه نوشته است، یعنی مکارم شیرازی در این مورد می نویسند:
مکارم: «این گفته نیز نمىتواند قابل قبول باشد زیرا مشکل است گفته شود مرحوم شریف رضى این سخن را بدون توجه به امام نسبت داده است در حالى که مقید است در نهج البلاغه سخنانى را که امام (ع) فرموده جمع آورى کند. و لذا اگر احیانا کسى یکى از خطبهها و یا یکى از کلمات امام (ع) را به دیگرى نسبت مىداد شریف رضى متذکر شده است چنانکه در خطبه ۳۲ با صراحت یادآور مىشود که این خطبه را به معاویه نسبت دادهاند ولى صحیح نیست. سخن مورد بحث را نیز اگر دیگرى گفته بود شریف رضى یادآور مىشد. (ترجمه گویا وشرح فشردهاى برنهج البلاغه، ج ۲ ص ۶۰۱، مکارم شیرازی)
همچنین کاشف الغطاء می نویسد:
«ما، دربارهی نهجالبلاغه، بر این باوریم که تمام آنچه در نهجالبلاغه آمده-اعم از خطبهها، نامهها، وصایا، حِکَم و آداب- همچون روایاتیست که از پیامبر(ص) و اهلبیتش در کتابهای معتبر روایی و در کتابهای حاوی احادیث صحیح، آمده است.» (مستدرک نهج البلاغه، هادی کاشفالغطا، ص۱۹۱٫)
اما شبهۀ بعدی که از دیگر شبهات احمقانه تر است؛ چنین است:
۴٫ به ظاهر حضرت عمر را ستوده ولی در باطن نقد کرده و یا تقیه کرده است!
این دسته از علمای شیعه که می دانند ؛ ظاهر خطبه بر کسی غیر از خلفای ثلاثه منطبق نمی گردد، چاره ای عجیب و غریب اندیشیده اند؛ یکی از اینان می گوید:
« ۲۱۹ از سخنان آنحضرت علیه السّلام است (در وصف عمر بن الخطّاب که ظاهرا او را ستوده، لکن باطنا وی را نکوهش فرمودهاند، گرچه اهل سنّت معتقداند که آن جناب مدح بموقعى از عمر کرده است ولى پاسخ اینگونه ایرادات را خود حضرت در خطبه شقشقیه و بعضى دیگر از خطب داده، و گلههائیکه از او کردهاند، جائى براى اینگونه حرفها باقى نگذارده است) خدا شهرهاى فلان (عمر) را برکت دهد که (او براى پیشرفت مقاصد شوم خویش ظاهر را حفظ کرده، و بالنّسبه بعثمان) کژیها را راست گردانده بیماریها را مداوا کرد (شهرهائى را فتح کرده و مردم را لااقل از کفر باسلام نزدیک ساخت) و سنّت را برپا داشت، تبهکارى را پشت سر افکند (در اثر خوى درشت او فتنهها تا اندازه کم شد، و با همه عیوبی که داشت باز بالنّسبه بدیگرى)پاک جامه و کم عیب از جهان برفت، بخوبى خلافت رسیده، از بدیش پیش افتاده (از فرط حرص بدنیا مسلک زهّاد و نیکان را پیش گرفته و بظاهر) طاعت خداى را بجاى آورده، حقّش را ادا، و از نافرمانى پرهیز کرد (لکن در باطن) از جهان کوچید، در حالیکه مردم را در راههاى پر پیچ و خم انداخت (و سرگردان ساخت) بطوریکه گمراه در آنها راه نمییابد (تا هدایت شود، زیرا گمان میکند راهى که در پیش گرفته حق است) و هدایت شده بر یقین نمىپاید، (راه خود را مشکوک تشخیص داده، و همواره متزلزل است). »(ترجمه نهج البلاغه ص ۶۴۶، محمد علی انصاری قمی ؛ انتشارات نوین _تهران)
فیض الاسلام نیز طرفدار این نظریۀ احمقانه است و می نویسد: « از سخنان آن حضرت علیه السّلام است (در باره عمر که از راه توریه فرموده یعنى در ظاهر مىنماید که او را ستوده، ولى باطنا توبیخ و سرزنش نموده، و از اینرو این سخن با آنچه در خطبه سوّم فرموده منافات ندارد):
خدا شهرهاى فلان (عمر ابن خطّاب) را برکت دهد و نگاهدار که (باعتقاد گروهى) کجى را راست نمود (گمراهان را براه آورد) و بیمارى را معالجه کرد (مردم شهرهایى را بدین اسلام گرواند) و سنّت را بر پا داشت (احکام پیغمبر را اجراء نمود) و تباهکارى را پشت سر انداخت (در زمان او فتنهاى رو نداد) پاک جامه و کم عیب از دنیا رفت (مانند عثمان خود را به پلیدیها نیالود)نیکوئى خلافت را دریافت و از شرّ آن پیشى گرفت (تا بود امر خلافت منظّم بوده اختلالى در آن راه نیافت) طاعت خدا را بجا آورده از نافرمانى او پرهیز کرده حقّش را اداء نمود (ولیکن) از دنیا رفت در حالیکه مردم را در راههاى گوناگون انداخت (بطوریکه) گمراه در آنها راه نمىیابد، و راه یافته بر یقین و باور نمىماند.» (ترجمهوشرحنهجالبلاغه(فیضالاسلام)، ج ۴ ص ۷۲۲ ؛موسسه نشر و چاپ تالیفات فیض الاسلام _تهران چاپ پنجم )
می گویم چنین جوابی بیشتر به رجز خوانی های فرد مست می ماند تا یک جواب عالمانه و منصفانه و از ظاهر پیداست که اینان چون قافیه اشان تنگ آمده به چنین جفنگ گویی افتاده اند .
۱٫اگر می گویم جواب اینان منصفانه نیست به این خاطر است که وقتی کسانی چون خوئی و مکارم شیرازی و راوندی که این خطبه را در مورد یکی غیر از حضرت عمر رضی الله عنه می دانند ؛ آن شخص را به غایت می ستایند و به هیچ وجه نمی گویند که : حضرت علی به ظاهر سلمان یا مالک را ستوده ولی در باطن وی را مذمت کرده است!! اگر ذم است، باید خوئی که این خطبه را در شان مالک می داند هم اعتراف می کرد که او در این خطبه مذموم است نه ممدوح … اگر مرگ خوب است چرا فقط برای همسایه؟؟ اگر ذم است چرا فقط برای حضرت عمر؟ اگر ذم است چرا وقتی به سلمان و مالک می رسد تبدیل به مدح می شود؟
این انصاری که حماقت را به انتها رسانده است، در مورد حضرت عمر می گوید : « از فرط حرص بدنیا مسلک زهّاد و نیکان را پیش گرفته » آیا تا به حال چنین پرت و بلایی حتی از زبان دیوانگان، شنیده اید؟ از فرط دنیا طلبی،زهاد منش شد؟ از فرط دنیا طلبی به شکل کسانی که از دنیا گریزانند در آمد؟؟ مثل این است که بگوییم: «طرف از فرط پول پرستی پولهایش را آتش زد!!» اگر کسی چنین بگوید شما به عقلش شک نمی کنید؟ اگر شک می کنید،پس قبل از اینکه مرا هو! کنید ؛ زنگ بزنید به تیمارستان تا اقدام کنند و با لباسهای سفید، آستین بلند بیایند و این “انصاری” را با خودشان ببرند!
۲٫ما حداقل می توانیم از ۲۰ نفر از علمای شیعه نام ببریم که این خطبه را مدح دانسته اند حال چه در مورد حضرت عمر و چه در مورد حضرت ابوبکر صدیق و چه در مورد مالک و سلمان و…و تمام این علما خوشبختانه عقلشان از این نظریه پردازن فلج مغز بهتر کار می کرده است که چنین اشتباه فاحشی را مرتکب نشده اند.
۳٫با این وجود و با چنین تفسیرهای عجیب و غریب و بیمار گونه ای می توان تمام خطب و نامه های وارده در نهج البلاغه را به دلخواه خود تفسیر و تبدیل کرد! وقتی حضرت علی می فرمایند: سیدنا عمر«خوب بود»شما نتیجه می گیرید«بد بود»؛چه چیزی مانع ما می شود که وقتی حضرت علی می گوید : «من افضل اصحابم » ما نتیجه بگیریم که او از کم فضیلت ترین اصحاب بود؟
۴٫اگر دقت کرده باشید در توجیه ” انصاری” و “فیض الاسلام” یک نوع، تکذیب زیرکانه ای نهفته است؛ آنان به صورت زیرکانه ای می خواهند بگویند : «درست که حضرت علی، عمر بن خطاب را ستوده است ؛ ولی چون با اعتقاد ما نمی خواند ما حرفش را تکذیب می کنیم و اگر گفت؛ شب ما می گوییم منظورش روز است و اگر گفت شیطان ما نتیجه می گیریم که منظور فرشته است؛ یعنی حتی اگر بگوید: شیر بز، سفید است، باز هم باور نمی کنیم و می گوییم : «خیر منظور وی این است که شیر بز، نارنجی متمایل به قرمز است!!»
به شکلی که اگر این ” انصاری” و “فیض الاسلام” (و همچنین نواب لاهیجی) را به وسیلۀ تونل زمان! به صدر اسلام بفرستیم و آنان با گوش خود این سخنان حضرت علی را بشنوند ؛ همانجا بلند شده مانند یک مترجم سخنان حضرت علی را ترجمه می کنند و سخنان صریح و واضح سیدنا علی را که مدح خالص است به ذم خالص تبدیل می کنند و واقعاً که چه هنرمندانی هستند!
۵٫ آخر ما نفهمیدیم این “علی” ساختۀ کارخانه های تبدیل و تحریف شیعیان ؛ دو رو و تقیه گر است یا رک و راست ویا چیستان بافی ماهر ؟؟ آخر اگر این “علی” ساختۀ شیعیان صفوی، دو رو و تقیه کننده است، چرا در خطبۀ شقشقیه تقیه نکرد؟ چرا در نامۀ ۱۰ تقیه نکرد؟ و اگر رک و راست است و از هیچ نمی ترسد، چرا سخنانش را در لفافه می پیچد و چرا اعتقاداتش را در لابلای سخنان زیبا مخفی می کند؟ چرا معما طرح می کند؟ چرا می ترسد مردم از اعتقادش آگاه شوند؟ چرا ؟ چه دلیلی وجود داشت؟؟
جواب این سؤال آخری را بعضی از علمای شیعه اینگونه داده اند.
میثم بحرانی از قول بعضی علمای شیعه چنین جوابی را نقل می کند: «حضرت قصد داشته با پیروان آنها مماشات کند و دلهاى ایشان را به خود متوجه سازد. » (ترجمهشرحنهجالبلاغه(ابنمیثم)، ج ۴ ص ۱۸۱)
لازم نیست جواب این دلیل سخیف را من بدهم ؛ جواب اینان را از قول مکارم شیرازی، مرجع تقلیدشان نقل می کنم که وی می گوید: «و احتمال تقیه در سخن بعید به نظر مىرسد و اگر چنین بود مسلما سید رضى به آن اشاره مىکرد. »( ترجمهگویاوشرحفشردهاىبرنهجالبلاغه، ج ۲ص ۶۰۲، مکارم شیرازی)
و فؤاد فاروقی، جوابی کاملتر و زیباتر داده اند ؛ به این شکل:
«هیچ کس حضرت”علی”(ع) را در محظور قرار نداده بود تا پس از شهادت خلیفۀ مسلمین، با چنین کلامی به ستایدش .نه، این حرف ها، از سر ناچاری و ناگریزی نبوده است و گذشته از این ها “علی” شخصیتی نبوده است که حتی در خفقان ترین فضاهای اجتماعی و سیاسی، کلامی به غیر از حقیقت بگوید»
او در همان صفحه (قبل از نوشته فوق) می گوید:
«این برجستگی اخلاقی «علی» است که چنین کلامهایی را بر زبان او جاری میسازد. این فضیلت و پارسایی اوست که موجب میشود امام متقیان، از محدوده انصاف و حق، فراتر نرود، و این شهامت «علی» است که او را به ابراز حرفهایی وادار میسازد که مفاهیم صریحی دارند آن هم در مورد کسی که یکی از عوامل «سکوت سیاسی» پسر عم پیامبر بشمار می رود.» (۲۵سال سکوت،فؤاد فاروقی صص ۱۱۱-۱۱۲؛ انتشارات عطائی _تهران _ ۱۳۷۹)
در اینجا هیچ شبهۀ دیگری نمی ماند مگر یک ادعای دیگر که هیچگونه مشتریی ندارد و آن هم ادعایی است که توسط یک شخص مجهول الهویه در یکی از ترجمه های نهج البلاغه مربوط به قرن ۵ یا ۶ مطرح شده و گفته شده که این خطبه در مورد حضرت نبی اکرم صلی الله علیه وسلم است (ترجمهنهجالبلاغه(قرن۵و۶)ج ۳ص۱۵۲) ؛ این ادعا اصولاً با اعتقاد اهل تشیع نمی خواند چرا که در خطبۀ مذکور آمده است که “فلان” «کم عیب از دنیا رفت» ولی طبق عقیدۀ عصمت، حتی ائمۀ آنان مبرا از عصیان و نسیان هستند چه برسد به حضرت ختمی مرتبت علیه الصلاه والسلام.
و ضمناً بعضی اوقات روی هوا حرفی می زنند و می گویند: این خطبه نمی تواند در مورد عمر باشد زیرا امیر مومنان او را خطبه شقشقیه سرزش کرده است!!! می گویم : اتفاقاً برعکس ؛ خطبه شقشقیه نمی تواند صحیح باشد زیرا حضرت علی حضرت عمر را در خطبۀ مورد بحث به غایت ستوده است؛ پس خطبۀ شقشقیه مردود است که ان شاء الله مفصلاً به آن خطبه هم خواهیم رسید.
__________________
در حین این مقاله از ۱۵ نفر از علمای شیعه نام بردیم که اعتراف کرده بودند این خطبه در مورد حضرت عمر است،حال به هر توجیهی که باشد، حتی کسانی که سند این خطبه را ضعیف می دانند نیز خواه ناخواه قبول دارند این خطبه در مدح حضرت عمر رضی الله عنه می باشد ؛ اکنون مختصراً از آن علما نام می برم:
۱٫ابن ابی الحدید ۲٫میثم بحرانی ۳٫ارفع ۴٫مقیمی ۵٫ایران دوست ۶٫فیض الاسلام ۷٫ شریعتی ۷٫فاروقی ۸٫مطهری ۹٫اولیائی ۱۰٫ دین پرور ۱۱٫سلطانی ۱۲٫لبیب بیضون ۱۳٫قرشی
و از علمایی که در این مقاله نامی برده نشد ولی آنان نیز چنین اعترافی کرده اند اشاره می کنم:
۱٫نواب لاهیجی(شرحنهجالبلاغه ص ۲۰۳ ؛ اخوان کتابچی _تهران)
۲٫ محمد جواد مغنیه (فی ظلال نهج البلاغه، ج ۳ ص ۳۳۰ ؛ دار العلم للملایین _ بیروت)
۳٫ دنبلی (الدره النجفیه ص ۲۵۷)
۴٫ اویس کریم محمد (المعجم الموضوعی لنهج البلاغه ص ۴۰۳_مشهد)
در پایان:
در این محل برای منصفین و پیروان حق هیچ شکی باقی نمی ماند که آن دسته از اشخاصی که از روی عناد یا از روی اجبار! می خواهند به هر شکلی که شده این خطبه را تأویل و توجیه کنند دروغگو هستند و دلایلشان فاقد ارزش علمی است ؛ پس چه خوب است که بیایید و سخنان حضرت علی رضی الله عنه را تکذیب نکرده وی را متهم به دو رویی یا دروغگویی نکنید و سخنان وی را به گوش جان بسپارید و اگر شیعه هستید شیعۀ واقعی باشید؛ چنانکه “شریک بن عبدالله” بود.
از شریک بن عبدالله سؤال شد: «کدامیک افضل است، ابوبکر یا علی؟» او جواب داد : ابوبکر. «شخص دوباره پرسید: با اینکه شیعه هستی این حرف را می زنی؟ او جواب داد : «آری. اگر این را نگویم، شیعه نیستم!! بخدا سوگند که علی از این منبر بالا رفته و گفت: «همانا بهترین افراد این امت پس از رسول خدا- صلى الله علیه وسلم – ابوبکر و سپس عمر می باشند». پس آیا من حرف او را زیر پا گذشته و او را دروغگو بخوانم؟ بخدا که او دروغگو نبود (أفکنا نکذبه، والله ما کان کذابا)»(منهاج السنه ج۱ ص ۱۳)
آیا می خواهید او را تکذیب کنید؟ بخدا که او دروغگو نبود.
التماس دعا
منبع: اسلام تکس