ابن خلدون که دقیق ترین و بزرگ ترین جامعه شناس و مورخ عرب است درباره کتاب سوزی به دست اعراب چنین میگوید: وقتی سعد ابن ابی وقاص به مداین دست یافت در آنجا کتابهای بسیار دید. نامه به عمر ابن خطاب نوشت و در باب این کتابها خواست. عمر در پاسخ نوشت که آن همه را به آب افکن که اگر آنچه در این کتابهاست سبب راهنمایی است خدا برای ما راهنمایی فرستاده است و اگر در آن کتابها جر مایه گمراهی نیست خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است. از این سبب آن همه کتاب ها را در آب یا در اتش افکندند.(دو قرن سکوت ص ۹۸)
همچنین ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه عن القرون الخالیه چنین می نویسد: «وقتی قتیبه ابن مسلم سردار حجاج بار دوم به خوارزم رفت و آن را باز گشود هرکس را که خط خوارزمی می نوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت از دم تیغ بی دریغ گذراند و موبدان و هیربدان قوم را یکسره هلاک نمود و کتابهاشان همه بسوزانید و تباه کرد. صفحه ۳۵،۳۶،۴۸ » آیا اینگونه رفتار اعراب مسلمان دلیل خوبی برای تنفر بعضی از ایرانیان از آنان نیست؟
جواب اهل سنت:
ایران در زمان قبل از اسلام دانشمند و کتابخانه ای نداشته تا توسط مسلمین سوزانده شوند، و آنچه که ابن خلدون گفته – اگر واقعا در کتابش ذکر کرده باشد – صحت ندارد، زیرا خود ابن خلدون قرنها بعد از فتح ایران توسط مسلمین زیسته است بنابراین او خود در آن هنگام حضور نداشته تا وقایع را ثبت و ضبط نماید، بنابراین اگر بفرض ابن خلدون چنین گفته باشد باز این سخنان جزو روایات تاریخی هستند، و نمی توان به روایات تاریخی اطمینان نمود، اصلا مشهور است که: روایات تاریخی محل اعتبار نیستند.
قرار نیست که نوشته های تاریخی همگی درست باشند، از کجا معلوم که آن گفته ها درست باشند؟!! فقط با ادعا و تکرار سخن ثابت نمی شود.
این اتهامها را بیشتر مرتدین و زرتشتیان و ملی گرایان نژاد پرست مطرح می کنند که از اسلام بیزارند و قصد دارند مردمان ساده لوح را بفریبند و آنها را به آتشکده و آتش مقدسی فرا بخوانند. در ضمن خوارزمشاهیان عرب نبودند بلکه خود ایرانی بودند!!
آری، دسته ای از دشمنان و کینه توزان اسلام با درست کردن افسانه ی سوزاندن کتابخانه ی ایران و اسکندریه ی مصر به دستور عمر ابن خطاب رضی الله عنه و فرماندارانش، قصد دارند تا چهره ای زشت از اسلام به نمایش بگذارند و خود را مدافع علم و پیشرفت و اسلام را مخالف پیشرفت بشری معرفی کنند، و جالب اینست که تقریبا تمامی دانشمندان ایرانی بعد از ورود اسلام به ایران زیسته اند و حیات علمی ایران در دوران اسلامی بوده است نه قبل از آن؛ دانشمندانی هم چون بیرنی و فارابی و ابن سینا و رازی و غیره و غیره همگی بعد از اسلام و در زیر سایه ی اسلام به این درجه ی علمی رسیده اند و همواره از سوی حکما مورد حمایت واقع شده اند..
مورخین قرون اول اسلام تا شش قرن یعنی تا ششصد سال بعد از تاریخ فتح اسکندریه چه مورخ مسلمان و چه بیگانه با آن که درباره فتح این شهر به تفصیل داد سخن دادهاند نه ذکری از وجود کتابخانه در آن زمان کردهاند و نه از آتش زدنش به دست عمرو بن العاص فاتح اسکندریه حرفی زدهاند.
اولین کسی که تهمت زده و گفته است: عمرو بن العاص پس از فتح اسکندریه کتابخانه بزرگش را به فرمان حضرت عمر بن الخطاب آتش زد، عبداللطیف بغدادی نصرانی است که این مطلب در کتابش به نام “الافاده والاعتبار” ذکر کرده است. هیچ احدی ازتاریخ نویسان قبل از او در چندین قرن گذشته چیزی از این بابت نگفته و ننوشته است، حتی مورخین غیر مسلمان هم اشارهای به این مطلب نکردهاند، حال آن که اگر چنین حادثهای بود با آب و تاب آن را مینوشتند. چنانکه قبل از عبدالطیف بغدادی دو نفر مورخ یکی به نام اوتیخا و دیگری به نام یوحنا اسقف نقیوس در حدود سال ۳۱۱ هجری یعنی ۲۹۹ سال قبل از بغدادی تاریخ فتح اسکندریه را مفصل نوشتهاند؛ ولی ذکری از وجود کتابخانه نکردهاند و نه حرفی از سوزاندنش زدهاند.
شکی نیست که خود عبداللطیف بغدادی در تاریخ فتح اسکندریه که در سال ۲۱ هجری ۶۴۲ میلادی بوده به دنیا نیامده تا گفته شود آنچه خودش شخصاً در هنگام فتح اسکندریه به چشم دیده در کتابش به قلم آورده است. زیرا او سال ۱۲۳۱ میلادی یعنی ۵۸۹ سال بعد از فتح اسکندریه از مادرش متولد گردیده است.
پس باید این مطلب را در تاریخ تدوین شده سابقین بیابد تا بنویسد. حال آن که کسی قبل از او آن را نگفته و در هیچ تاریخی قبلاً ذکر نشده است. بغدادی هم در کتابش به هیچ کتاب تاریخی استناد نکرده است. بنابراین مسلماً چیزی از پیش خود گفته و گفتهاش ارزش تاریخی ندارد و قابل اعتبار و اعتناء نیست.
بدین جهت است که پارهای از دانشمندان غرب مانند گیبون، پوتلر، سدیو، گوستاولویون و امثال آنها این مطلب را با ذکر دلیل رد کردهاند و عمرو بن العاص و عمر بن الخطاب را از این تهمت مبرا دانستهاند.
هرگاه توجه کنیم که عبداللطیف بغدادی میگوید: کتابهای کتابخانه مزبور را شش ماه متوالی زیر خزانه حمامهای اسکندریه که چهار هزار حمام داشته به جای هیزم برای گرم کردن آب خزانهها میسوزاندند، آن وقت است که خوب پی میبرم داستان سوزاندن کتابخانه اسکندریه چقدر بیاساس است و جز خرافه نیست. مگر شهر اسکندریه چقدر بزرگ و چقدر سکنه داشته که نیاز به چهار هزار حمام داشته باشد؟ یا مگر کتابهای کتابخانه تا چه حد زیاد بودهاند که شش ماه متوالی شب و روز آتش چهار هزار حمام را افروخته و آب خزانههای چهار هزار حمام را گرم کند؟ سبحان الله.
بنابراین یا در هنگام حمله مسلمین به اسکندریه کتابخانهای که کتاب داشته باشد اصلاً وجود نداشته یا اگر موجود بوده، رومیها که وضع خود را در خطر دیدهاند، قبل از این که شهر به دست مسلمین افتد، کتابهای آن را از راه دریا به پایتخت روم انتقال دادهاند.
و بیست سال بعد از این مرد نصرانی، یک طبیب یهودی نیز به نام ابوالفراج ابن العربی در سال ۶۲۳ در ملاطیه آسیای صغیر در کتاب خویش “مختصر الدُّول” همین افسانه را نقل کرده است و از این پس برخی از نویسندگان خوشباور و ساندهاندیش مانند (قفطی) در “تاریخ الحکما” و حاج خلیفه در “کشف الظنون” این روایت ساخته و پرداخته مرد نصرانی و طبیب یهودی را در کتابهای خویش نوشتهاند و در دوران غربزدگی ایران (سرجان ملکم) انگلیسی با پر و بال بیشتر این افسانه را در کتابها و مجلات روشنفکرمآبانه نقل نمود و ابراهیمپور داود که با حس ناسیونالیستی کور بر هر چه به عربها منسوب بود تاخت این قصه را پر و بال بیشتری داد.