پاسخی به گزافه­ های متکلمین[۱]

  

  • سلف صالح رحمهم الله علم کلام را فرانگرفته­ اند. نشانه ­ها و آثار بسیار زیادی از ائمه در این زمینه موجود است. حکام و خلفایی مردم را به ترجمه ­ی کتاب ­های فلسفی و علم کلام تشویق می­ کردند که مذاهب اهل بدعت با آنان دوستی کرده و تمایل نشان می­ دادند. لیکن علما کاملاً از این امر روی­گردان و گریزان بودند. در دین بدعت حسنه وجود ندارد. و آن­چه در عهد رسول و یارن ایشانش جزو دین نبوده است، بعد از آنان هم در زمره ­ی دین نیست. الله قبل از این­که مردم با علم کلام آشنا شوند، دین را کامل نموده است. الله می ­فرماید:{الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا}: (امروز دین شما را برای­تان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم، و اسلام را براى شما [به عنوان‌] آیینى برگزیدم)[۲].

  • عقلِ انسان حق ندارد چیزی را واجب یا حرام گرداند. نمی­ تواند چیزی را مشروع گرداند. بلکه حلال و حرام نمودن بر عهده ­ی شریعت است. حجت و حساب و کتاب هم بر همین مبنا است. الله متعال می­ فرماید:{و ما کنّا مُعَذِّبینَ حتَّی نَبعثَ رَسُولا}: (و ما تا پیامبری را نمی ­فرستادیم، عذاب کننده نبودیم)[۳].

  و می­ فرماید: {رُّسُلًا مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ}: (پیامبرانى که بشارت­ گر و هشداردهنده بودند، تا براى مردم، پس از [فرستادن‌] پیامبران، در مقابل الله [بهانه و] حجّتى نباشد)[۴]. پس اگر اتمام حجت فقط با عقل لازم می­ آمد، فرستادن پیامبران شرط محقق شدن عذاب اخروی نبود.

  • رویکرد و روش سلفِ صالح مبتنی بر اتباع و پیروی است نه تقلید. لذا بین اتباع و تقلید فاصله بسیار است. چرا که تقلید یعنی سخنِ کسی را بدون دلیل پذیرفتن. (حال ممکن است صاحب سخن دلیل نداشته باشد یا سوال کننده از او دلیل نمی ­خواهد)[۵]. اما اتباع یعنی حرکت به روش رسول الله صلی الله علیه وسلم و پیروی از ایشان بعد از ارائه­ ی ادله ­ی حتمی بر راستی نبوتش؛ و این­که وی به دستور الله مبلِّغ است و آن­چه به او وحی می­ شود از جانب الله  است. اما واضح و روشن است که اهل کلام هرگز در مورد یک مسئله به اتفاق نظر نخواهند رسید. همیشه غرق در اختلاف­ند. برخی سخنان برخی دیگر را نقض می­ کنند و بر گفتار یک­دیگر خرده می ­گیرند. حتی نخبگان آنان صراحتاً اعلان کرده ­اند که بعد از تحقیق و پژوهش در علم کلام، به خواسته­ ی خویش نرسیده­ اند.

  • لیکن این­که بر اهل حدیث خرده­ گرفتند که هم ­سطح متکلمین نبوده و نمی ­توانند با آنان مجادله نمایند، باید گفت، پوشیده نیست که توان­مندی بر مجادله و پافشاری و لجبازی، از کارهای ستوده شده نیست؛ خصوصاً در مقابل نصوص قرآن و حدیث که تمام دین را برای­ ما بیان داشته ­اند. خودِ شرع هم مجادله و لج­بازی را مورد سرزنش قرار داده است. اگر صحابه و در پی آنان اهل حدیث می ­خواستند درعلم کلام، جدل و لج­بازی غوطه­ ور شوند، به آن مشغول می­ شدند و در این زمینه تحصیل می­ کردند.

    لذا به حق و حقیقتی که کسب کرده بودند اکتفا کرده و خود را بی­ نیاز از علم کلام دانستند. گفتگوهای پیامبران صلوات الله علیهم اجمعین با اقوامشان چنان­ که در قرآن کریم آمده است، به معنای واقعیِ کلمه از جدل فلسفی و اسلوب علمای کلام به دور است. همین ­طور سنت رسول الله صلی الله علیه وسلم. از ارسال سفرا و نمایندگان رسول الله صلی الله علیه وسلم به سوی هرقل و کسری و دیگر پادشاهان و حکام هم، معلوم و واضح است که بدون هیچ گونه جدل فلسفی، فقط به دعوت به دین الله اکتفا شده است. تمام این حوادث می ­گوید که در پسِ جدل و پرداختن به آن هیچ خیری نهفته نیست.

  • اما این­که قرآن کریم به مجادله­ ی با دشمنان اسلام به بهترین روشه دستور می­ دهد­، منظور مجادله به روش علم کلام و متکلمین و گفتارِ فلاسفه نیست. دستور قرآن به مجادله، کُلی است و سنت، سیرت و گفتگوی پیامبر اکرم با مشرکان عرب، یهود و نصارا، مانندِ مسیحیان نجران و نامه ­نگاری ­های نبی کریم به پادشاهان و حکّام، این دستور قرآنی را واضح و تبیین می ­کند. و تمام این جریانات چنان­ که معلوم است، خالی از مجادلات فلسفی و مناظرات کلامی است. و فقط به بیان حقایق دین و دعوت به سوی آن اکتفا شده است.

  • ادعای به وجوب و فرض کفایی بودنِ یادگیریِ علم کلام از چند منظر نادرست است[۶]؛ قرآن و سنت آن­ قدر غنی و پربار­ند که نیازی به علم کلام و فلسفه نیست. لذا کسی که به آن دو تمسک جوید و از غیر آن­ دو روی برتابد، بر وی ملامتی نیست. چگونه می­ توان گفت: آموختن آن واجب است؟ نهایتِ آن­چه متکلمین و فلاسفه از طریق کلام به آن رسیده­ اند این خواهد بود که با شرع توافق دارند. اما در مقابل در بسیاری از موارد هم خطا کرده ­اند. و در برخی جاها هم با اسلام اختلاف دارند و همان­ گونه که معلوم است، سخنان شان گوناگون و متفاوت و عقایدشان پراکنده و از هم گسیخته است. پس چگونه می ­توان گفت آنان که به قرآن و سنت تمسک جسته­ اند کوتاهی نموده­ اند.

    اما کسانی که غرق در روش متکلمین شده­ اند و خود را در معرض خطا و لغزش قرار داده ­اند، موفق­ند. انبیاء و پیامبران سلام الله علیهم که کامل ­ترین و برگزیده ­ترین آنان بودند، از اندیشمندان و نخبگان علم کلام نبوده ­اند. از سیرت و روش آنان هم نمی ­توان چنین چیزی برداشت نمود؛ هرگز به سوی این علوم دعوت نداده ­اند. پس چگونه می ­توان گفت فراگیری این علوم واجب است؟ چنان­ که قبلاً دانستی، چگونه آموختن این علوم بر امت واجب است حال آن­که شرع جدل و لجاجت را نکوهش کرده­ و سلف صالح رحمهم الله هم بر متکلمین عیب و خرده­گیری کرده­ اند. ابن صلاح : می­ گوید: منطق، ورودی و دروازه ­ی فلسفه است. و دروازه ­ی شرّ، خود، شر است. شریعت تعلیم و تعلّم آن را ناجایز دانسته است و هیچ یک از صحابه، تابعین رحمهم الله، ائمه ­ی مجتهد، سلف صالح و دیگر افرادی که می­ شود به ایشان اقتدا نمود هم آن را مشروع ندانسته ­اند[۷]. شیخ الاسلام ابن تیمیه در کتاب خود به نام (نقضُ المَنطِق) می ­نویسد: اما آنان که می­ گویند آموختن علم منطق فرض کفایه است و کسی که در منطق خِبره نیست، در هیچ یک از علوم خویش مورد اعتماد نیست، کاملاً مردود و باطل است[۸].

  بلکه از گذشته تا به حال واقعیت این است که نمی­ بینی شخصی خود را ملزم به علوم منطق و مناظرات منطقی کرده باشد، مگر این که در نظردادن و مناظره کاملاً اشتباه می­ کند و در بررسی علمی و توضیح آن بسیار عاجز و ناتوان است. بهترین تفسیری که می­ توان سخن یک منطقی را بر آن حمل کرد این است که، او و هم­ کیشانش در نهایتِ بی ­اطلاعی و گمراهی قرار دارند. تمام اسباب هدایت را از دست داده ­اند. چیزی نیافته­اند که آنان را از این جهالت­ ها بر گرداند؛ مگر برخی امور صحیح که به سبب آن بسیاری از منطقی­ ها از باطل خویش دست کشیده ­اند؛ اما وارد باطلی دیگر شده ­اند و یا آن­قدر وارد حق نشده ­اند که به آنان سودی برساند. با این وجود به هیچ وجه درست نیست وجوبِ فراگیری منطق و کلام را به شریعت اسلام نسبت داد. زیرا شخصی که گرفتار منطق شده باشد، آن­چه را الله دستور داده است، ترک می ­کند و به این سبب نیازمندِ باطل می ­شود. البته فقط منطقیان افراطی و یاران آنان معتقد به وجوب علم منطق هستند.

اما منطقیان خردمند به دلیل طولانی بودن قوانین منطق یا سودمند نبودن یا باطل بودن یا بنا بر عدم تشخیص آن و نیز به دلیل کلی گویی و اشتباه بودن آن­ ها، خود را در تمام علوم ملزم به قوانین منطق نمی ­دانند. در منطق موارد زیادی است که ارزش دنبال کردن ندارد. از این رو پیوسته علمای مسلمین و ائمه ­ی دین منطق واهلش را نکوهش می­ کنند و از منطق و اهل منطق برحذر می­ دارند. حتی فتواهایی به خط گروهی از علمای مشهور شافعی، حنفی و دیگران در عصر خود دیدم، که در تحریم و مجازات اهل منطق سخنان بسیار شدیدی گفته بودند.

در این زمینه داستان­ های مشهوری به ما رسیده است: شیخ ابو عمرو بن صلاح دستور داد که مدرسه­ ی معروفی را از ابی الحسن آمِدی بگیرند و گفت: گرفتن این مدرسه از او، بهتر از بازپس گرفتن(عکا)[۹] بود. با وجودی که در دوران آمِدی کسی در علوم کلامی و فلسفی از او متبحِّرتر نبود و در اسلام و اعتقاد، از همه­ ی آنان بهتر و حتی نمونه­ بود[۱۰]. و معلوم است که مسایل ریز، چه حق یا باطل، ایمان یا کفر، جز با زیرکی و تیز هوشی قابل درک نیست. هم­چنین منطقی­ ها خیلی چیزها را که دیگران می­ دانند و منطقی نیستند، اگر درک بالایی نداشته باشد، نمی­ دانند. گر چه ایمانش بهتر از ایمان دیگران باشد[۱۱]. همچنین : می­ گوید[۱۲]: قرآن نگفته است: ادعُ إلی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه و الجدل، بلکه الله می ­فرماید: {ادْعُ إِلَى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَالْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ} (با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به [شیوه‌اى‌] که نیکوتر است مجادله نماى)[۱۳].

عموماً انسان دارای سه حالت هستند: نخست: یا حق را می ­شناسد و به آن عمل می ­کند، یا می­ شناسد و عمل نمی ­کند، یا این­که حق را انکار می ­کند. حالِ اولی بسان کسی است که با حکمت دعوت می­ کند. چرا که حکمت عبارت است از دانستن حق و عمل به آن. و این­که می ­گویند: حکمت بر دو نوع نظری و عملی است، کاملا نادرست است. چرا که این تعریف دقیقاً تعریف فلسفه است. دوم: آن که حق را می ­شناسد و با آن مخالفت می ­کند. این گروه از مردمان را باید موعظه و نصیحت کرد.

لذا ما در دعوت دو روشِ حکمت و موعظه را داریم و عموم مردم به هر دو نوع نیازمند هستند. زیرا نفس خواسته­ هایی دارد که شخص را به مخالفت با حق فرا می­ خواند؛ گرچه حق را هم بشناسد. لذا مردم هم نیاز به موعظه و نصیحت حسنه دارند و هم نیاز به حکمت؛ و باید به هر دو روش دعوت داد. اما جدل، نه به حکمت دعوت می ­دهد و نه به موعظه ­ی حسنه. بلکه فقط حریف را رد کرده و دفع می­ کند. پس اگر کسی با حق معارضه و مخالفت نمود، به نیک ­ترین روش با او مجادله و مناظره می­ شود. الله متعال می ­فرماید: {بالَّتی هی أَحسَن}: (به نیک ­ترین روش). ولی نگفت: بالحسنه: به نیکی. اما وقتی فرمود: به روشِ موعظه دعوت بدهید آن را با صفت حسنه هم­راه نمود. چون در جدال و مناظره گاهی موافقت موجود است و گاه ناراحتی از یک­دیگر. لذا لازم است به بهترین روش صورت گیرد تا رد کردن و عدم پذیرشی که در طرف موجود است، اصلاح شود. مجادله باید با علم هم­راه باشد؛ چنان­ که حکمت همراه باعلم است. الله در چندین جا از کتاب گران­ قیمت خویش جدال کننده ­ی ناآگاه را نکوهیده است. الله مؤمنان را امر نکرده است بدون علم، مقدمه­ ای بچینند که مخاطب را تسلیم می­ کند و شکست می­ دهد. بالفرض که طرف مقابل سخنی نادرست می ­گوید، الله که دستور نداده به باطل علیه او دلیل آورده شود. هدف قرآن بیان حق و دعوت مردم به سوی آن است. قصد ندارد تناقضات مخالفین را ذکر کند، تا اشتباهشان را علیه آن­ ها یادداشت نماید.

[۱] (قواعد المنهج السلفی) (ص ۶۸ – ۸۶).

[۲]  مائده / ۳٫

[۳] اسراء / ۱۵٫

[۴]  نساء / ۱۶۵٫

[۵] مترجم.

[۶]  مقارنه بین الغزالی و ابن تیمیه: (ص ۲۸ – ۲۹)، الرد علی المنطقیین، (ص ۱۴- ۱۵)، (ص ۱۷۹) و نقض المنطق، (ص ۱۵۷) که همه نوشته­ ی ابن تیمیه است.

[۷] . مقارنه بین الغزالی و ابن تیمیه (ص ۲۹) به نقل از فتاوی ابن صلاح. چاپ قاهره (ص ۴۳)، سال ۱۳۴۸هـ، مناهج البحث عند مفکری الاسلام، دکتر علی نشار، (ص ۱۴۲). چاپ دار الفکر العربی القاهره ۱۹۶۷م.

[۸]  (ص ۱۵۵ – ۱۵۶).

[۹] (عکا) نام شهری است و در آن زمان در دست فرانسوی­ های صلیبی بود.

[۱۰] مقارنه بین الغرالی و ابن تیمیه (ص ۳۶ – ۳۸). به نقل از ابن تیمیه در کتاب(الرد علی المنطقیین: ص۴۴۴ – ۴۴۷، ۴۶۷  – ۴۶۹).

[۱۱]  نقض المنطق، ابن تیمیه (ص ۱۵۵ – ۱۶۵).

[۱۲] مقارنه بین الغرالی و ابن تیمیه (ص ۳۶ – ۳۸). به نقل از ابن تیمیه در کتاب (الرد علی المنطقیین: ص۴۴۴ – ۴۴۷، ۴۶۷  – ۴۶۹).

[۱۳]  نحل / ۱۲۵٫

مقاله پیشنهادی

نشانه‌های مرگ

مرگ انسان با افتادن و شل شدن دو طرف گیج‌گاه، کج شدن بینی، افتادن دست‌ها، …