حضرت عمر رضی الله عنه، دستور داد ابلاغی را برای شخصی که بعنوان والی تعیینش کرده بودند نوشته شود. زمانی که منشی مشغول نوشتن ابلاغیه بود، بچه ی کوچکی آمد و در دامن حضرت عمر رضی الله عنه نشست و مورد محبت قرارش داد ونوازش کرد .
آن مرد که در مجلس حضور داشت گفت : من ده فرزند مثل این داشته و دارم تاکنون نشده است یکی از آنها به من نزدیک شوند، شاید آن مرد می خواست در مجلس خلیفه خود نمائی کند حضرت عمر رضی الله می گوید : گناه من چیست که خداوند رحم را در قلب تو جای نداده است و خداوند بندگان با رحم و محبت را مورد مرحمت خود قرار می دهد، سپس به منشی گفت : این حکم را پاره کن و دورش بیانداز، این مرد که به فرزندان خود، رحم و محبتی نکرده است، چگونه به ملت و مردم رحم می کند ؟