وقتی بزرگوارنه می زیستیم

پادشاه روم که قبلا از معاویه می ترسید و سپاهیانش مغلوب شده و از سرزمینش بیرون رانده شده بود از اختلاف بین اهل شام ( معاویه ) و اهل عراق ( خلیفه ) خرسند شده و لشکرش را بسوی مرزهای سرزمینهای اسلامی سوق میدهد و نامه ای به امیر شام معاویه نوشته و میگوید : آنچه بین تو و خلیفه علی بن ابی طالب رخ داده را میدانیم و تو از او بهتری اگر بخواهی لشکرم را برای کمک به تو فرستاده تا سر خلیفه را برایت تقدیم کنند، معاویه در جوابش نوشت : بین من و برادرم مشکل پیش آمده پس تو چه کاره هستی دخالت میکنی ؟ اگر از کارت دست نکشی ، ( با پسر عمویم علی بن ابی طالب صلح خواهم کرد ) و لشکری بسوی تو خواهم فرستاد ( تا تو را از سرزمینت بیرون کرده و دنیا را برایت تنگ نموده ) وسرت را برایم بیاورند و آن را به ( پسر عمویم ) علی بن ابی طالب تقدیم کنم.

(البدایه والنهایه ۱۲۲/۸با کمی ویرایش).
(سیرت علی بن ابی طالب ص۸۲۰).

مقاله پیشنهادی

دنیا، اینگونه آفریده شده است

روزی مارکس اویلیوس، یکی از فیلسوفان بزرگ دربار امپراطوری روم، گفت: امروز افرادی را ملاقات …