اشکال اول: مادهپرستها معتقدند که: ما در تمام گوشههای جهان سیر و سفر کردهایم حتی تا کره ماه و بالای آتمسفر زمین با نیروی علم و دانش پرواز نمودهایم ولی در هیچ جا موجودی به نام خدا و خالق جهان ندیدهایم و هر چه در آسمانها بالا رویم همین حال را خواهیم داشت و چیزی در جلوی دیدگاه، به نام خدا مجسم نخواهد شد. پس این خدایی که شما میگویید کجاست؟!.
پاسخ: اولاً: ما در شروع کتاب ثابت کردیم که حس تنها راه شناخت حقایق نیست و درک نشدن چیزی بوسیله اندامهای حسی نه تنها دلیلی بر عدم وجود آن نیست؛ بلکه حتی نباید موجب استبعاد هم بشود و انکار غیرمحسوس بنابراین که آن را نمیبینیم اشتباه بزرگ مادهپرستها است[۱]. برای وضوح بیشتر سخنمان به یک داستان که در یکی از دبستانها رخ داده است بسنده میکنیم:
آموزگاری به دانشآموزان میگوید: آیا مرا میبینید؟ دانشآموزان میگویند: بلی! میگوید: پس من وجود دارم، سپس میگوید: آیا تخته سیاه را میبینید؟ میگویند: بلی! میگوید: پس تخته سیاه وجود دارد، میگوید: آیا میز را میبینید؟ میگویند: بلی! میگوید: پس میز وجود دارد آن گاه میگوید: آیا خدا را میبینید؟ میگویند: نه میگوید: پس خدا وجود ندارد!! دانشآموز زرنگی برمیخیزد و میگوید: ای دانشآموزان، عقل آموزگار را میبینید؟ پاسخ میدهند و میگویند: نه، دانشآموز زرنگ میگوید: در این صورت عقل آموزگار وجود ندارد و معلم بیخرد است.
ثانیاً، حواس یک چیز مادی است، پس چیزهای غیرمادی را که از دایره درک فراتر هستند هرگز با یک چیز مادی نمیتوان درک کرد و کار علوم تجربی در مورد اشیاء معنوی و روحانی عدم و نفی نیست بلکه علوم تجربی وقتی به اشیاء روحانی میرسند فریاد میزنند که «لا ندری» ما نمیدانیم. و چون خدا از اشیاء مادی و اجزای این جهان نیست نمیتوان با دستگاههای پیشرفته به جستجو و بررسی آن در میان اجزای جهان که آفریده هستند پرداخت، و جستجو از خدا در این جهان شبیه این است که ساعتی را به کسی نشان بدهیم و بگوییم که: این ساعت سازندهای دارد و او به جستجوی ساعتساز در لابلای چرخهای ساعت و اجزای آن بپردازد پس از آنکه مدتی در لابلای چرخهای ساعت و اجزای آن، ساعتساز را نیافت بگوید: من ساعتساز را نیافتم پس این دلیل است بر اینکه این ساعت سازندهای ندارد. آیا سخن این شخص با عقل و خرد موافق است؟ هنگامی که ساعتساز را که خودش هم مخلوق است نمیتوان در مصنوعش یافت پس خدای بزرگ و عظیم و سازنده زمین و آسمان و دیگر سیارات را چطور میتوان در این جهان که یکی از مخلوقاتش است دید؟!.
اشکال دوم: بسیاری از مادیگران میگویند: اگر جهان و جهانیان را خدا خلق کرده پس خود خدا را چه کسی خلق کرده است؟!.
پاسخ: اولاً ما تاکنون هیچ مخلوق و آفریدهای سراغ نداریم که چیزی را از عدم و نیستی پدید آورده باشد، کار بشر سازندگی و صنعت است نه ابداع و نوآفرینی، هنگامی که مخلوق نمیتواند چیزی بیافریند پس ذات آفریننده باید مخلوق نباشد زیرا اگر خالق آفریده و مخلوق به شمار آید نمیتواند چیزی بیافریند همانطور که دیگر آفریدهها نمیتوانند چیزی بیافرینند.
ثانیاً: قانون علیت منحصر به پدیدههاست، و خدا پدیده نیست تا مشمول این قانون و نیازمند به علت باشد، هر چیز یک امتیاز و خاصیتی دارد، خاصیت آفریدگار غیر از خاصیت آفریده و مخلوق است؛ برای نزدیک شدن این مسئله به ذهن، مثالهایی ذکر شده است که ما در این قسمت به ذکر آنها میپردازیم:
۱- روشنایی همه اشیاء بوسیله نور است روشنایی نور از کجاست؟
روشنایی نور از خود اوست یعنی نور مساوی با روشنایی.
۲- رطوبت هر چیز از آب است رطوبت آب از کجاست؟
آب ذاتاً مرطوب است یعنی آب مساویست با رطوبت.
۳- چربی هر چیز از روغن است؛ چربی روغن از چیست؟
روغن ذاتاً چرب است یعنی روغن مساویست با چربی.
برای توضیح بیشتر مسئله، یک مثال دیگر میآوریم:
«هرگاه کتابی را روی میز بگذاریم و از اتاق بیرون برویم و بعد از مدتی به داخل اتاق برگردیم و ببینیم که کتابی را که روی میز گذاشته بودیم در جای خود نیست، بلکه در قفسه کتابخانه است؛ یقین میکنیم آن را کسی در قفسه نهاده، زیرا که خاصیت کتاب حرکت کردن نیست بلکه کسی را میخواهد که آن را بلند کند و در قفسه بنهد این را در ذهن داشته باشیم. اگر کسی در اتاق کتابخانه روی صندلی نشسته باشد و ما بیرون برویم و بعد از چند دقیقه برگردیم و ببینیم که شخصی که اول روی صندلی نشسته بود الان روی فرش نشسته نمیپرسیم که چگونه از صندلی برخاسته و روی فرش نشسته زیرا خاصیت انسان حرکت کردن است میتواند راه برود و جابجایی او نیاز به دیگری ندارد الآن پدیدهها و مخلوقات مانند همان کتاب هستند همانطور که خود کتاب نمیتواند حرکت کند همینطور مخلوق هم نمیتواند خود بخود پیدا بشود بلکه نیاز به صانع و آفریننده دارد. خاصیت خدا هستی است و نیاز به صانع و آفریننده ندارد و همانطور که سئوال کردن درباره آن شخص که به کسی آن را برداشته و بالای فرش نهاده علامت و نشانه دیوانگی است! همینطور سوال کردن درباره خدا که چه کسی خدا را آفریده نشانه دیوانگی است.
ثالثاً، اگر با پرسجو گران همراه شویم و چند گامی با ایشان جلوتر برویم، بد نخواهد بود وقتی که میپرسند: چه کسی الله را آفریده است، برایشان بگوییم: اگر کسی دیگر الله را آفریده، پس شما بگویید: چه کسی آن کس را آفریده است که الله را آفریده است؟ و چه کسی فرد سوم و غیره را آفریده است؟ بالاخره باید به انتهائی برسیم زیرا تسلسل الی غیر نهایت نزد عقلا محال است، آخرین کسی که از او پرسش میشود چه کسی خواهد بود به عبارت دیگر در نهایت باید به ذاتی برسیم که نه آغازی دارد و نه آفرینندهای این ذاتی که نه آغاز دارد و نه آفریننده این همان ذات خداوند است و بس[۲].
[۱]– چنانچه ما در ابتدای کتاب به بطلان این دیدگاه پرداختیم.
[۲]– با استفاده از کتاب الله تألیف سعید حوی.