واقعۀ ایلاء و تخییر۲

حضرت عایشه و حفصه در موارد خاصی با یکدیگر تبانی کرده بودند، ولی دربارۀ نفقه، تمام ازواج مطهرات باهم اتفاق نظر داشتند. این مطلب آنقدر بر آن حضرت گران آمد که تصمیم گرفت تا مدت یک ماه از آنان جدا شود، اتفاقاً در همین روزها آن حضرت از اسب افتادند و ساق پای مبارک زخمی شد و در طبقه بالای خانه سکونت اختیار کردند([۱]). اصحاب کرام از قراین حدس زدند که شاید آن حضرت ازواج مطهرات را طلاق داده‌اند. ادامۀ جریان را ما از زبان حضرت عمر فاروق  رضی الله عنه نقل می‌کنیم. ایشان با علاقه و به طور مفصل آن را بیان نمودند، نخست مقدماتی بیان کردند که برای فهم اصل موضوع کمک می‌کند([۲]).

حضرت عمر می‌گوید: «من با یکی از برادران انصار، «اوس بن خولی» یا «عتبان بن مالک» همسایه بودم، معمول ما چنین بود که یک روز در میان، به محضر رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم حضور می‌یافتیم. قریش معمولاً بر زنان خود مسلط بودند، ولی هنگامی که ما به مدینه آمدیم، در اینجا زنان انصار بر آن‌ها غالب و مسلط بودند. از مشاهدۀ آنان زنان ما نیز جسور و جری شدند. یک روز با همسرم به تندی برخورد کردم، او در عوض با من هم به شدّت برخورد کرد. من گفتم: شما با من اینگونه برخورد می‌کنید؟ او اظهار داشت: مگر شما از رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم بهتر هستید که همواره همسران وی با ایشان با خشونت برخورد می‌کنند. آنگاه من عصبانی شدم و به خانه حفصه رفتم، (حفصه دختر حضرت عمر و همسر رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم است) و از او پرسیدم: آیا تو آن حضرت  صلی الله علیه و سلم را اذیت می‌کنی؟ او به خطایش اعتراف کرد. من گفتم: مگر نمی‌دانی که ناراضی‌نمودن رسول اکرم صلی الله علیه و سلم باعث ناراضی‌شدن خداوند متعال خواهد شد. سوگند به خدا! آن حضرت رعایت حال مرا می‌کنند و گرنه تو را طلاق می‌دادند.

سپس نزد ام سلمه رفتم و از او نیز توضیح خواستم. او اظهار داشت: عمر! تو در هر مسئله‌ای دخالت می‌کنی، حتی در مسایل خانوادگی رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم شروع به دخالت کرده‌ای! من خاموش شدم و از آنجا برگشتم. پاسی از شب گذشته بود که همسایۀ انصاری از بیرون آمد و دروازه را سخت زد. من با بیم و هراس بلند شدم و دروازه را باز کردم و پرسیدم: چه خبر است؟ وی گفت: مگر نمی‌دانی چه حادثه مهمی روی داده است؟! پرسیدم: غسانی‌ها بر مدینه حمله کرده‌اند؟([۳]) او گفت: از این هم مهمتر، پیامبر اکرم  صلی الله علیه و سلم ازواج مطهرات را طلاق داده است.

بامدادان به مدینه آمدم، نماز صبح را پشت سر رسول الله  صلی الله علیه و سلم خواندم، ایشان پس از ادای صبح نماز به طبقه بالای خانه خویش تشریف بردند. من به خانۀ حفصه آمدم، دیدم که نشسته است و گریه می‌کند، به او گفتم: قبلاً به شما تذکر داده بودم. آنگاه  از آنجا بلند شدم، به مسجد نبوی آمدم، دیدم که صحابه کنار منبر نشسته‌اند و دارند گریه می‌کنند. اندکی آنجا نشستم، آرام نگرفتم، به بالاخانه رفتم و به «رباح» خادم آن حضرت گفتم: به ایشان اطلاع بدهید و برایم اجازه بگیرید. ولی آن حضرت جوابی ندادند؛ از آنجا بلند شدم، دوباره به مسجد نبوی آمدم، پس از لحظاتی دوباره بلند شدم و به بالاخانه رفتم و به دربان گفتم: برایم از آن حضرت اجازه بگیرید. وقتی جوابی نرسید، با صدای بلند ندا دادم: رباح! برایم کسب اجازه کنید. شاید رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم می‌پندارند من قصد سفارش برای حفصه را دارم. سوگند به خدا! چنانچه ایشان فرمان دهند سر حفصه را از تنش جدا خواهم کرد؛ آنگاه آن حضرت اجازه دادند.

وارد اطاق شدم، دیدم که ایشان بر تختی دراز کشیده‌اند و اثر حصیر روی تخت بر بدن مبارک نقش بسته است. به این سو و آن سو نگاه کردم، در گوشه‌ای مقداری به اندازه یک مشت جو وجود داشت و در گوشه‌ای دیگر پوست خشکیده جانوری آویزان بود. اشک از چشمانم سرازیر گشت. آن حضرت  صلی الله علیه و سلم علت گریستن را جویا شدند. گفتم: ای رسول خدا! قیصر و کسری غرق در رفاه و نعمت هستند و شما پیامبر برحق خدا چنین حالی دارید. ایشان فرمودند: آیا بر این خشنود نیستی که قیصر و کسری دنیا را از آن خود سازند و ما آخرت را؟ عرض کردم: ای رسول خدا! آیا شما همسرانت را طلاق داده‌ای؟ ایشان فرمودند: خیر، من با صدای بلند تکبیر گفتم. سپس اظهار داشتم: تمام صحابه در مسجد مغموم و پریشان نشسته‌اند، اگر اجازه می‌فرمایید به آنان اطلاع می‌دهم که خبر طلاق ازواج مطهرات صحت ندارد. مدت «ایلاء» (یعنی یک ماه) سپری شده بود. از این جهت، آن حضرت از بالاخانه پایین آمدند و اجازه باریابی به محضر ایشان به مسلمانان داده شد([۴]). سپس این آیه تخییر نازل شد:

﴿یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِیُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِکَ إِن کُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَیَوٰهَ ٱلدُّنۡیَا وَزِینَتَهَا فَتَعَالَیۡنَ أُمَتِّعۡکُنَّ وَأُسَرِّحۡکُنَّ سَرَاحٗا جَمِیلٗا ٢٨ وَإِن کُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَهَ فَإِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡمُحۡسِنَٰتِ مِنکُنَّ أَجۡرًا عَظِیمٗا ٢٩﴾ [الأحزاب: ۲۸-۲۹].

طبق این آیه به آن حضرت دستور داده شد تا به ازواج مطهرات ابلاغ کنند که یکی از دو چیز، دنیا و آخرت را انتخاب کنید، اگر می‌خواهید تا حق و حساب شما را بپردازم و با اکرام و احترام شما را مرخص کنم و اگر خواهان الله و رسول او و زندگانی جاودانه هستید، پس خداوند برای نیکوکاران اجر و پادارش بزرگی مهیا کرده است. یک ماه تمام شده بود، آن حضرت از بالاخانه فرود آمدند و چون پیشتاز در این ماجرا عایشه بود، نخست به خانۀ وی رفته او را از این حکم آگاه کردند. وی اظهار داشت: من همه چیز را رها کرده فقط خدا و رسول او را می‌خواهم؛ سایر ازواج مطهرات نیز همین پاسخ را دادند.

 

[۱]– برای بیان طبقه بالای خانه بیشتر در احادیث لفظ «مشربه» وارد شده که بیشتر مشربه ام ابراهیم (ماریه) به این نام معروف است. به همین جهت بعضی‌ها فکر کرده‌اند که این همان بالاخانه بود. اما این قطعاً غلط است. مشربه ام ابراهیم در خارج از مدینه بود. از روایت حضرت عمر که در تمام کتب صحاح مذکور است و مؤلف بعداً آن را نیز ذکر خواهد کرد چنین معلوم می‌شود که این محلی بود متصل با مسجد نبوی و خانه حفصه؛ زیرا عمر گاهی به مسجد و گاهی به آنجا رفت و آمد می‌کرد. در ابوداود تصریح شده که این مشربه «بالاخانه» حجره عایشه بود که متصل با مسجد نبوی و برابر با حجره‌های سایر ازواج مطهرات قرار داشت (ابوداود، باب الامام یصلی من قعود).

[۲]– این واقعه در ابواب متعدد صحیح بخاری، مانند: کتاب النکاح، طلاق، علم، با تفاوت عبارت منقول است، در صحیح مسلم، باب النکاح نیز از چند طریق روایت شده. میان این روایات تفاوت‌های جزیی وجود دارد ما در حد ممکن تمام روایات را جمع کرده‌ایم.

[۳]– غسانی‌ها قبیله‌ای از عرب بودند که در سرزمین شام زیر سلطه رومیان زندگی می‌کردند، آنان با تحریک رومی‌ها قصد حمله به مدینه را کردند.

[۴]– پیامبر اکرم  صلی الله علیه و سلم بالاتفاق بیست و نه روز در بالاخانه بودند، گفتگوی حضرت عمر یا در روز اول بوده و یا در روز آخر. تمام طرق این روایت، قسمت اول آن‌ها این را اثبات می‌کند که این گفتگو مربوط به روز اول است و از قسمت آخر آن‌ها معلوم می‌شود که این واقعه روز بیست و نهم است. مؤلف مرحوم به لحاظ قسمت آخر آن‌ها، این واقعه را مربوط به آخرین روز قرار داده است. بنابراین، لازم می‌آید که در طول مدت بیست و هشت روز، حضرت عمر و تمام صحابه از واقعه ایلاء اطلاعی نداشتند، در حالی که این امر غیر ممکن به نظر می‌رسد. بر این اساس، محدثین چنین توجیه کرده‌اند که قسمت اکثر این گفتگو متعلق به روز اول است، ولی واقعه نزول آن حضرت مربوط به روز آخر است، راوی قسمت میانی را ترک کرده است. در این روایت بخاری که در کتاب النکاح، باب موعظه الرجل ابنته لحال زوجها و در کتاب اللباس، باب ما کان یتجوز رسول الله  صلی الله علیه و سلم من اللباس مذکور است. این مطلب صریحاً موجود است. بنابراین، آن جمله را باید چنین خواند: «هنگامی که مدت ایلاء یعنی یک ماه تمام سپری شد».

مقاله پیشنهادی

روش حج رسول الله صلی الله علیه وسلم

عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللهِ رضی الله عنهما قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه …