الحمدلله
حسین بن علی بن ابی طالب فرزند دختر رسول الله است که پس از برادر بزرگترش حسن بن علی رضی الله عنه در ماه شعبان سال ۴ هجری متولد شد و به تاریخ ۱۰ محرم (عاشورا) سال ۶۱ هجری در کربلا به شهادت رسید. رضی الله عنهو ارضاه. وی در دوران کودکی رسول الله را درک نمود و در هنگام وفات رسول الله هنوز کودک بود. پس از رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) خلیفه بزرگوارش ابوبکر صدیق رضی الله عنه وی را گرامی میداشت و پس از او عمر بن الخطاب و عثمان بن عفان نیز او و دیگر بزرگواران اهل بیت را بسیار گرامی میداشتند. وی در دوران خلافت پدر بزرگوارش علی بن ابی طالب رضی الله عنه وی را در همهی زندگیاش همراهی نمود و از او روایت نمود و همچنان در طاعت پدر بزرگوارش باقی ماند تا اینکه ایشان به دست خوارج نادان به شهادت رسیدند.
پس از وفات حسن بن علی رضی الله عنه وی در لشکری که معاویه رضی الله عنه برای محاصرهی قسطنطنیه پایتخت بیزانس فرستاد شرکت کرد و جنگید اما پس از آنکه معاویه برای خلافت پسرش یزید بیعت گرفت حسین رضی الله عنه از بیعت یزید امتناع ورزید، زیرا از نظر وی افراد بسیاری شایستهتر از یزید بودند. پس از آن از مدینه به سوی مکه خارج شد. در آن زمان بر روی زمین هیچ کس در فضل و منزلت با او برابری نمیکرد.
نامههای اهل کوفه
اهل عراق خبر رسید که حسین با یزید بن معاویه بیعت نکرده است؛ عراقیها یزید بن معاویه را نمیخواستند و بلکه خود معاویه را نیز نمیخواستند، در واقع آنها کسی جز علی و فرزندانش را قبول نداشتند، بنابراین به حسین نامههایی فرستادند و همه در نامههایشان میگفتند: ما با تو بیعت کردهایم و فقط تو را میخواهیم و یزید در گردن ما بیعتی ندارد، بلکه بیعت ما با تو است. نامههای زیادی به حسین بن علی رسید تا اینکه بیش از پانصد نامه به او فرستاده شد، و همهی این نامهها را اهل کوفه میفرستادند و او را به سوی خود فرا میخواندند.
آنگاه حسین بن علی، پسر عمویش «مسلم بن عقیل بن ابی طالب» را فرستاد تا اوضاع آنجا را بررسی کند و حقیقت امر را بداند، وقتی مسلم بن عقیل به کوفه رسید پرسوجو کرد تا آن که دانست مردم یزید را نمیخواهند بلکه حسین بن علی را میخواهند؛ مسلم نزد «هانئ بن عروه» اقامت گزید و مردم گروه گروه، و به تنهایی میآمدند و با مسلم بن عقیل به نمایندگی از حسین بیعت میکردند، و بیعت انجام شد. در آن هنگام، «نعمان بن بشیر» از سوی یزید امیر کوفه بود؛ وقتی به او خبر رسید که مسلم بن عقیل در میان آنهاست و مردم پیش او میآیند و برای حسین با او بیعت میکنند، آن را نشنیده گرفت و به قضیه توجه نکرد؛ تا اینکه افرادی به شام پیش یزید رفتند و قضیه را به اطلاع او رساندند و گفتند که مردم با مسلم بیعت میکنند و نعمان بن بشیر به این امر توجه نمیکند. یزید دستور عزل نعمان بن بشیر را صادر کرد و «عبیدالله بن زیاد» را که امیر و فرمانروای بصره بود به عنوان امیر بصره و کوفه، به کوفه فرستاد تا این قضیه را حل کند. عبیدالله بن زیاد شبانه در حالی که نقاب زده بود وارد کوفه شد. او هنگامی که از کنار مردم رد میشد به آنها سلام میکرد و آنها در جواب میگفتند: «و علیک السلام یا ابن بنت رسول الله»، مردم گمان میبردند که او حسین است و مخفیانه در شب نقاب زده و وارد کوفه شده است.
توطئهی عبیدالله بن زیاد و خیانت مردم کوفه
عبیدالله بن زیاد دانست که قضیه جدی است و مردم منتظر حسین بن علی هستند. در این هنگام او وارد قصر شد و سپس یکی از غلامهایش را به نام «معقل» فرستاد تا بررسی کند و بداند چه کسی در رأس این کار قرار دارد. او رفت و خودش را به دروغ چنین معرفی کرد که فردی از اهالی حمص است و سه هزار دینار به همراه دارد که برای حسین آورده است. او همچنان پرس و جو میکرد تا آن که او را به خانهی هانئ بن عروه راهنمایی کردند. او وارد خانه شد، مسلم بن عقیل را دید و با او بیعت کرد و سه هزار دینار را به او داد. او چند روز پیش مسلم بن عقیل رفت و آمد میکرد تا آن که از وضعیت آنها کاملاً اطلاع یافت و پس از آن به نزد عبیدالله بن زیاد بازگشت و ماجرا را به اطلاع او رساند.
پس از آن که بسیاری از مردم با مسلم بن عقیل بیعت کردند، او به حسین پیام فرستاد که همه چیز آماده است، آنگاه حسین بن علی رضی الله عنهما در روز هشتم ذی الحجه به سوی کوفه حرکت کرد.
عبیدالله از کارهای مسلم با خبر بود، وی دستور داد هانئ بن عروه را پیش او بیاورند، هانئ را پیش او آوردند، عبیدالله از او پرسید، مسلم بن عقیل کجاست؟ گفت: نمیدانم.
آنگاه عبیدالله غلامش معقل را صدا زد، او وارد شد و گفت: آیا او را میشناسی؟ گفت: بله؛ او متوجه شد
که عبیدالله بن زیاد آنها را فریب داده است، عبیدالله بن زیاد گفت: مسلم بن عقیل کجاست؟ او گفت: سوگند به خدا اگر زیر پاهایم باشد پاهایم را بلند نمیکنم، آنگاه عبیدالله بن زیاد او را شکنجه کرد و سپس دستور داد او را زندانی کنند.
خبر به مسلم بن عقیل رسید؛ او به همراه چهار هزار نفر بیرون آمده و قصر عبیدالله بن زیاد را محاصره کرد و اهل کوفه همراه او بیرون آمدند، در این هنگام اشراف و سران مردم پیش عبیدالله بودند. وی با تطمیع سران و اشراف و ترساندن آنها از لشکر شام به آنها گفت که مردم را از حمایت مسلم باز دارند. بنابراین سران از مردم خواستند که از حمایت مسلم دست بردارند، مسلم چهار هزار نفر به همراه داشت و شعارشان «یا منصور امت» بود؛ سران قبایل و اشراف همچنان مردم را از همراهی مسلم بر حذر داشتند تا اندک اندک مردم پراکنده شدند. زنها میآمدند و فرزندانشان را با خود میبردند، ومردها میآمدند و برادرانشان را با خود میبردند، و امیر قبیله میآمد و مردم را از همراهی با مسلم باز میداشت، تا آن که از چهار هزار نفر فقط سی نفر با مسلم باقی ماندند! هنوز خورشید غروب نکرده بود که مسلم بن عقیل تنها ماند و همهی مردم او را رها کردند؛ او تنها در کوچههای کوفه میگشت و نمیدانست که به کجا برود، او درِ خانهای را زد و زنی از قبیلهی کنده که صاحب خانه بود در را باز کرد؛ او آب خواست، زن تعجب کرد و به او گفت: تو چه کسی هستی؟ گفت: من مسلم بن عقیل هستم، و ماجرا را به اطلاع او رسانید و گفت که مردم او را رها کردهاند و حسین به زودی میآید زیرا او به حسین پیام فرستاده که بیاید. آن زن مسلم را به اتاق مجاور وارد کرد و نشاند، و آب و غذا برایش آورد اما فرزند آن زن رفت و عبیدالله بن زیاد را از محل اقامت مسلم بن عقیل آگاه کرد. آنگاه عبیدالله هفتاد نفر را به سوی او فرستاد و آنها او را محاصره کردند. مسلم با آنها جنگید و در پایان، هنگامی که به او امان دادند تسلیم شد، او را دستگیر کردند و به قصر فرمانداری که عبیدالله بن زیاد در آن بود بردند. وقتی مسلم وارد شد عبیدالله بن زیاد از او پرسید که علت قیام او چییست. گفت: با حسین بن علی بیعت کردهایم.