برگرفته از مقاله: داستان شهادت حسین رضی الله عنه
نوشته: ابومهدی فارسی
بسم الله، الحمدلله
حسین بن علی رضی الله عنهما
حسین بن علی بن ابی طالب فرزند دختر رسول الله است که پس از برادر بزرگترش حسن بن علی رضی الله عنه در ماه شعبان سال۴هجری متولد شد و به تاریخ ۱۰محرم (عاشورا) سال ۶۱هجری در کربلا به شهادت رسید. رضی الله عنه و ارضاه.
وی در دوران کودکی رسول الله را درک نمود و در هنگام وفات رسول الله هنوز کودک بود. پس از رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) خلیفه بزرگوارش ابوبکر صدیق رضی الله عنه وی را گرامی میداشت و پس از او عمر بن الخطاب و عثمان بن عفان نیز او و دیگر بزرگواران اهل بیت را بسیار گرامی میداشتند.
وی در دوران خلافت پدر بزرگوارش علی بن ابی طالب رضی الله عنه وی را در همهی زندگیاش همراهی نمود و از او روایت نمود و همچنان در طاعت پدر بزرگوارش باقی ماند تا اینکه ایشان به دست خوارج نادان به شهادت رسیدند.
پس از آنکه برادر ایشان خلیفه پنجم مسلمین حسن بن علی رضی الله عنه به نفع معاویه رضی الله عنه از خلافت کناره گرفت، حسین رضی الله عنه با این اقدام ایشان موافق نبود اما تسلیم خواستهی برادرش شد و سکوت اختیار کرد.
پس از وفات حسن بن علی رضی الله عنه وی در لشکری که معاویه رضی الله عنه برای محاصرهی قسطنطنیه پایتخت بیزانس فرستاد شرکت کرد و جنگید اما پس از آنکه معاویه برای خلافت پسرش یزید بیعت گرفت حسین رضی الله عنه از بیعت یزید امتناع ورزید، زیرا از نظر وی افراد بسیاری شایستهتر از یزید بودند. پس از آن از مدینه به سوی مکه خارج شد. در آن زمان بر روی زمین هیچ کس در فضل و منزلت با او برابری نمیکرد.
نامههای اهل کوفه
به اهل عراق خبر رسید که حسین با یزید بن معاویه بیعت نکرده است؛ عراقیها یزید بن معاویه را نمیخواستند، در واقع آنها کسی جز علی و فرزندانش را قبول نداشتند، بنابراین به حسین نامههایی فرستادند و همه در نامههایشان میگفتند: ما با تو بیعت کردهایم و فقط تو را میخواهیم و یزید در گردن ما بیعتی ندارد، بلکه بیعت ما با تو است. نامههای زیادی به حسین بن علی رسید تا اینکه بیش از پانصد نامه به او فرستاده شد، و همهی این نامهها را اهل کوفه میفرستادند و او را به سوی خود فرا میخواندند.
آنگاه حسین بن علی، پسر عمویش «مسلم بن عقیل بن ابی طالب» را فرستاد تا اوضاع آنجا را بررسی کند و حقیقت امر را بداند، وقتی مسلم بن عقیل به کوفه رسید پرسوجو کرد تا آن که دانست مردم یزید را نمی خواهند بلکه حسین بن علی را میخواهند؛ مسلم نزد «هانئ بن عروه» اقامت گزید و مردم گروه گروه، و به تنهایی میآمدند و با مسلم بن عقیل به نمایندگی از حسین بیعت میکردند، و بیعت انجام شد.
در آن هنگام، «نعمان بن بشیر» از سوی یزید امیر کوفه بود؛ وقتی به او خبر رسید که مسلم بن عقیل در میان آنهاست و مردم پیش او میآیند و برای حسین با او بیعت میکنند، آن را نشنیده گرفت و به قضیه توجه نکرد؛
تا اینکه افرادی به شام پیش یزید رفتند و قضیه را به اطلاع او رساندند و گفتند که مردم با مسلم بیعت میکنند و نعمان بن بشیر به این امر توجه نمیکند. یزید دستور عزل نعمان بن بشیر را صادر کرد و «عبیدالله بن زیاد» را که امیر و فرمانروای بصره بود به عنوان امیر بصره و کوفه، به کوفه فرستاد تا این قضیه را حل کند.
عبیدالله بن زیاد شبانه در حالی که نقاب زده بود وارد کوفه شد. او هنگامی که از کنار مردم رد میشد به آنها سلام میکرد و آنها در جواب میگفتند: «و علیک السلام یا ابن بنت رسول الله»، مردم گمان میبردند که او حسین است و مخفیانه در شب نقاب زده و وارد کوفه شده است.
توطئهی عبیدالله بن زیاد و خیانت مردم کوفه
عبیدالله بن زیاد دانست که قضیه جدی است و مردم منتظر حسین بن علی هستند. در این هنگام او وارد قصر شد و سپس یکی از غلامهایش را به نام «معقل» فرستاد تا بررسی کند و بداند چه کسی در رأس این کار قرار دارد. او رفت و خودش را به دروغ چنین معرفی کرد که فردی از اهالی حمص است و سه هزار دینار به همراه دارد که برای حسین آورده است. او همچنان پرس و جو میکرد تا آن که او را به خانهی هانئ بن عروه راهنمایی کردند. او وارد خانه شد، مسلم بن عقیل را دید و با او بیعت کرد و سه هزار دینار را به او داد. او چند روز پیش مسلم بن عقیل رفت و آمد میکرد تا آن که از وضعیت آنها کاملاً اطلاع یافت و پس از آن به نزد عبیدالله بن زیاد بازگشت و ماجرا را به اطلاع او رساند.
پس از آن که بسیاری از مردم با مسلم بن عقیل بیعت کردند، او به حسین پیام فرستاد که همه چیز آماده است، آنگاه حسین بن علی رضی الله عنهما در روز هشتم ذی الحجه به سوی کوفه حرکت کرد.
عبیدالله از کارهای مسلم با خبر بود، وی دستور داد هانئ بن عروه را پیش او بیاورند، هانئ را پیش او آوردند، عبیدالله از او پرسید، مسلم بن عقیل کجاست؟ گفت: نمیدانم.
آنگاه عبیدالله غلامش معقل را صدا زد، او وارد شد و گفت: آیا او را میشناسی؟ گفت: بله؛ او متوجه شد که عبیدالله بن زیاد آنها را فریب داده است، عبیدالله بن زیاد گفت: مسلم بن عقیل کجاست؟ او گفت: سوگند به خدا اگر زیر پاهایم باشد پاهایم را بلند نمیکنم، آنگاه عبیدالله بن زیاد او را شکنجه کرد و سپس دستور داد او را زندانی کنند.
خبر به مسلم بن عقیل رسید؛ او به همراه چهار هزار نفر بیرون آمده و قصر عبیدالله بن زیاد را محاصره کرد و اهل کوفه همراه او بیرون آمدند، در این هنگام اشراف و سران مردم پیش عبیدالله بودند. وی با تطمیع سران و اشراف و ترساندن آنها از لشکر شام به آنها گفت که مردم را از حمایت مسلم باز دارند. بنابراین سران از مردم خواستند که از حمایت مسلم دست بردارند، مسلم چهار هزار نفر به همراه داشت و شعارشان «یا منصور امت» بود.
سران قبایل و اشراف همچنان مردم را از همراهی مسلم بر حذر داشتند تا اندک اندک مردم پراکنده شدند. زنها میآمدند و فرزندانشان را با خود میبردند، ومردها میآمدند و برادرانشان را با خود میبردند، و امیر قبیله میآمد و مردم را از همراهی با مسلم باز میداشت، تا آن که از چهار هزار نفر فقط سی نفر با مسلم باقی ماندند.
هنوز خورشید غروب نکرده بود که مسلم بن عقیل تنها ماند و همهی مردم او را رها کردند؛ او تنها در کوچههای کوفه میگشت و نمیدانست که به کجا برود، او درِ خانهای را زد و زنی از قبیلهی کنده که صاحب خانه بود در را باز کرد؛ او آب خواست، زن تعجب کرد و به او گفت: تو چه کسی هستی؟ گفت: من مسلم بن عقیل هستم، و ماجرا را به اطلاع او رسانید و گفت که مردم او را رها کردهاند و حسین به زودی میآید زیرا او به حسین پیام فرستاده که بیاید. آن زن مسلم را به اتاق مجاور وارد کرد و نشاند، و آب و غذا برایش آورد.
اما فرزند آن زن رفت و عبیدالله بن زیاد را از محل اقامت مسلم بن عقیل آگاه کرد. آنگاه عبیدالله هفتاد نفر را به سوی او فرستاد و آنها او را محاصره کردند. مسلم با آنها جنگید و در پایان، هنگامی که به او امان دادند تسلیم شد، او را دستگیر کردند و به قصر فرمانداری که عبیدالله بن زیاد در آن بود بردند. وقتی مسلم وارد شد عبیدالله بن زیاد از او پرسید که علت قیام او چییست. گفت: با حسین بن علی بیعت کردهایم.
عبیدالله گفت: من تو را میکشم، مسلم گفت: مرا بگذار که وصیت کنم، گفت: وصیت کن، مسلم به اطرافش نگاه کرد و «عمر بن سعد بن ابی وقاص» را دید و به او گفت: تو از همهی مردم از نظر خویشاوندی به من نزدیکتر هستی بیا تا تو را سفارشی کنم؛ و او را به گوشهای از خانه برد و به او سفارش کرد که به حسین پیام بفرستد تا برگردد.
بنابراین عمر بن سعد بن ابی وقاص مردی را به سوی حسین فرستاد تا او را خبر کند که کار تمام شد و اهل کوفه او را فریب دادهاند.
آنگاه در روز عرفه مسلم بن عقیل به شهادت رسید. «إنا لله و إنا إلیه راجعون»
حسین در روز ترویه (هشتم ذی الحجه) یک روز پیش از کشته شدن مسلم بن عقیل از مکه حرکت کرده بود.
تلاش اصحاب برای جلوگیری از خروج حسین رضی الله عنه
بسیاری از اصحاب کوشیدند تا حسین را از خروج و رفتن به کوفه باز دارند؛ «عبدالله بن عمر»، «عبدالله بن عباس»، «عبدالله بن عمرو بن عاص»، «ابو سعید خدری»، «عبدالله بن زبیر» و برادر حسین، «محمدحنفیه»، همهی اینها وقتی دانستند که او میخواهد به کوفه برود او را منع کردند.
هنگامی که حسین خواست به کوفه برود عبدالله بن عباس به او گفت. اگر مردم به من و تو طعنه نمیزدند دستم را به موی سرت چنگ میزدم و نمیگذاشتم که بروی. شعبی میگوید ابن عمر در مکه بود او را خبر کردند که حسین به سوی عراق رهسپار شده است، عبدالله بن عمر به دنبال او حرکت کرد و به فاصلهی سه روز از مکه به او رسید و گفت: کجا میخواهی بروی؟ گفت: به عراق، و نامههایی که از عراق برای او فرستاده بودند و در آن اعلام کرده بودند که آنها با او هستند را بیرون آورد و گفت: این نامههایشان است و با من بیعت کردهاند، (اهل عراق او رضی الله عنه را فریب داده بودند). ابن عمر به او گفت: پیش آنها مرو… حسین نپذیرفت و برنگشت، آنگاه عبدالله بن عمر او را در آغوش گرفت و گریه کرد و گفت: تو را از آن که کشته شوی به خدا می سپارم.
حادثهی کربلا
حسین بوسیلهی قاصدی که عمر بن سعد فرستاد از وضعیت مسلم خبردار شد، بنابراین خواست که باز گردد و با فرزندان مسلم بن عقیل سخن گفت، اما آنها گفتند: نه، سوگند به خدا برنمیگردیم مگر آن که انتقام خون پدرمان را بگیریم. حسین نظر آنها را قبول کرد.
عبیدالله پس از آن که باخبر شد که حسین به سوی آنها میآید به حُرّ بن یزید التمیمی دستور داد تا با لشکری هزار نفری برود تا در راه با حسین روبرو شود. او حرکت کرد و نزدیک قادسیه با حسین روبرو شد. حر به او گفت: کجا میروی ای فرزند دختر پیامبر خدا؟! گفت: به عراق میروم. گفت: من به تو میگویم برگرد تا خداوند مرا به گناه جنگ با تو مبتلا نکند! به همان جا که آمدهای برگرد، یا به شام برو که یزید آنجاست و به کوفه نیا، اما حسین نپذیرفت.
حسین به سوی عراق میآمد و حر بن یزید برایش مزاحمت ایجاد میکرد و او را منع میکرد. حسین به او گفت: از من دور شو مادرت به عزایت بنشیند. حر بن یزید گفت: سوگند به خدا اگر غیر از تو کسی دیگر از عرب، این را میگفت او و مادرش را قصاص میکردم، ولی چه میتوانم بگویم که مادرت بانوی زنان جهان است.
در این هنگام حسین توقف کرد، سپس دنبالهی لشکر که چهار هزار نفر بودند و عمر بن سعد آنها را فرماندهی میکرد آمدند، و حسین در جایی بود که به آن کربلا گفته میشود. او پرسید اینجا کجاست؟ گفتند: کربلا است، گفت: «کرب است و بلا».
وقتی لشکر عمر بن سعد رسید او با حسین سخن گفت و به او گفت که با من به عراق بیا که عبیدالله بن زیاد آنجاست، اما حسین نپذیرفت.
وقتی حسین دید که کار جدی است به عمر بن سعد گفت: من شما را در سه چیز مختار قرار میدهم یکی از این سه چیز را انتخاب کن، او گفت: آنها چه هستند؟ گفت: «یکی اینکه مرا بگذاری تا برگردم، یا به مرزی از مرزهای اسلام بروم، و یا اینکه به شام پیش یزید بروم و دستم را در دست او بگذارم».
عمر بن سعد گفت: خوب است، تو به یزید پیام بفرست و من کسی را پیش عبیدالله بن زیاد میفرستم، و نگاه میکنیم که چه خواهد شد. و آنگاه عمر بن سعد کسی را پیش عبیدالله بن زیاد فرستاد، ولی حسین کسی را پیش یزید نفرستاد،
وقتی قاصد پیش عبیدالله بن زیاد آمد و او را خبر کرد که حسین میگوید من شما را در سه چیز مختار میگذارم یکی را انتخاب کنید، عبیدالله بن زیاد گفت هر کدام را که حسین انتخاب کرد میپذیریم.
مردی نزد عبیدالله بن زیاد بود که به او «شمر بن ذی الجوشن» میگفتند، او از مقرّبان و نزدیکان عبیدالله بن زیاد بود، او گفت: نه، سوگند به خدا مگر آن که حکم تو را بپذیرد، بنابراین عبیدالله فریب سخن او را خورد و گفت: آری، باید حکم مرا بپذیرد (یعنی به کوفه بیاید و من خودم او را به شام یا به یکی از مرزها میفرستم یا او را به مدینه باز میگردانم).
آنگاه عبیدالله بن زیاد شمر بن ذی الجوشن را فرستاد و گفت: برو تا او تسلیم فرمان من شود، اگر عمر بن سعد پذیرفت که خوب است، و اگر نپذیرفت پس به جای او تو فرمانده هستی.
عبیدالله بن زیاد عمر بن سعد را با لشکری چهار هزار نفری آماده کرده بود تا به ری برود و به او گفت کار حسین را تمام کن سپس به ری برو. عبیدالله به او وعده داده بود که فرمانداری ری را به او واگذار کند، شمر بن ذی الجوشن به سویی که حسین بن علی و حر بن یزید و عمر بن سعد در آن جا بودند حرکت کرد؛ هنگامی که به حسین خبر دادند که او باید تسلیم حکم و دستور عبیدالله بن زیاد شود نپذیرفت و گفت: نه! سوگند به خدا هرگز تسلیم حکم و فرمان عبیدالله بن زیاد نخواهم شد.
همراهان حسین هفتاد و دو اسب سوار بودند، و لشکر کوفه پنج هزار نفر بودند وقتی هر دو گروه رو در روی هم قرار گرفتند حسین به لشکر ابن زیاد گفت: به خودتان بازگردید و خویشتن را مورد بازخواست قرار دهید، آیا برای شما شایسته است که با فردی چون من بجنگید؟ حال آن که من پسر دختر پیامبر شما هستم و غیر از من روی زمین پسر دختر پیامبر دیگری نیست، و پیامبر به من و برادرم گفته است: «این دو سرداران جوانان اهل بهشت هستند».
حسین همچنان آنها را تشویق میکرد که عبیدالله بن زیاد را ترک کنند و به او بپیوندند بنابراین سی نفر از آنها به حسین پیوستند، که یکی از این سی نفر حر بن یزید التمیمی فرمانده پیشقراولان لشکر ابن زیاد بود. به حر بن یزید گفتند: تو با ما آمدی در حالی که فرمانده پیشقراولان بودی و اکنون به سوی حسین میروی؟! گفت: وای بر شما! سوگند به خدا باید از جهنم و بهشت یکی را انتخاب کنم، و سوگند به خدا که هیچ چیزی را بر بهشت ترجیح نمیدهم گرچه قطعه قطعه شده یا سوزانده شوم!
بعد از آن حسین رضی الله عنه نماز ظهر و عصر روز پنجشنبه را خواند، هم لشکر ابن زیاد پشت سر او نماز گذاردند، و هم یاران خودش. او به آنها گفته بود که یک امام از شما باشد و یک امام از ما. گفتند: نه، بلکه ما پشت سر تو نماز میخوانیم، بنابراین نماز ظهر و عصر را پشت سر او خواندند.
نزدیک غروب آنها همراه با اسبهایشان به سوی حسین پیش آمدند، حسین وقتی آنها را دید گفت: این چیست؟! گفتند: آنها جلو آمدهاند، گفت: نزد آنها بروید و به آنها بگویید که چه میخواهند؟ پس بیست اسب سوار که یکی از آنها برادر حسین عباس بن علی بن ابی طالب بود به سوی آنها رفتند و با آنها حرف زدند و از آنها پرسیدند که چه میخواهند؟ گفتند: یا حسین تسلیم شود و حکم عبیدالله بن زیاد را بپذیرد و یا اینکه با او میجنگیم. گفتند: ما میرویم و ابا عبدالله را خبر میکنیم، بنابراین به سوی حسین رضی الله عنه برگشتند و او را خبر کردند، حسین گفت: به آنها بگویید امشب به ما فرصت دهید فردا شما را خبر میکنیم، تا من امشب با پروردگارم مناجات کنم و نماز بخوانم زیرا دوست دارم برای پروردگارم نماز بگذارم؛ حسین رضی الله عنه و یارانش آن شب را با دعا و نماز و استغفار سپری کردند.
صبح روز جمعه وقتی حسین رضی الله عنه گفت که تسلیم ابن زیاد نمیشوم جنگ میان هر دو گروه در گرفت، جنگ، جنگ نابرابری بود و یاران حسین دیدند که نمیتوانند با این لشکر بزرگ بجنگند بنابراین تنها هدفشان این بود که مانع از رسیدن دشمن به حسین شوند و از او دفاع کنند و یکی پس از دیگری در دفاع از حسین کشته میشدند تا اینکه همه کشته شدند و کسی جز خود حسین بن علی –رضی الله عنهما– باقی نماند.
شهادت حضرت حسین رضی الله عنه
بعد از آن تا مدتی طولانی کسی به حسین نزدیک نمیشد و هیچ کس نمیخواست که دستش به خون حسین رضی الله عنه آلوده شود، و وضعیت همچنان ادامه یافت تا آن که شمر بن ذی الجوشن آمد و فریاد زد وای بر شما! مادرانتان به عزایتان بنشینند! او را محاصره کنید و او را بکشید، آنگاه آمدند و حسین را محاصره کردند او چون شیر درنده در میان آنها از این سو و آن سو شمشیر میزد تا اینکه افرادی از آنها را کشت، اما تعداد زیاد بر شجاعت غالب میآید.
شمر بن ذی الجوشن فریاد زد وای بر شما منتظر چه چیزی هستید؟! جلو بروید. آنگاه آنها به سوی حسین رفتند و او رضی الله عنه را به شهادت رساندند – انا لله و انا الیه راجعون- کسی که حسین را به شهادت رساند و سرش را از تن جدا کرد «سنان بن انس نخعی» بود، و گفتهاند که شمر بن ذی الجوشن او را کشت.
پس از شهادت حسین سر او را به کوفه پیش عبیدالله بن زیاد بردند، وقتی سرش را پیش عبیدالله بن زیاد آوردند او چوبی که همراه داشت را به دهان حسین وارد میکرد و میگفت: «گر چه بهترین دهان است.» انس بن مالک رضی الله عنه آن جا نشسته بود بلند شد و گفت: «سوگند به خدا تو را رسوا میکنم، پیامبر خدا را دیدهام که همین جایی از دهان حسین که تو چوب در آن داخل میکنی را بوسیده است…»
ابراهیم النخعی رضی الله عنه میگوید: اگر من از قاتلان حسین میبودم و سپس به بهشت میرفتم از نگاه کردن به چهرهی پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) شرمم میآمد.
چه کسانی در آن جا به همراه حسین کشته شدند؟
بسیاری از اهل بیت به همراه حسین در آنجا به شهادت رسیدند، از جمله کسانی که در این جنگ در کنار حسین کشته شدند، از فرزندان علی بن ابی طالب خود حسین و جعفر و عباس و ابوبکر و محمد و عثمان کشته شدند.
و از فرزندان حسین، عبدالله و علی اکبر (او علی زین العابدین نیست)
و از فرزندان حسن، عبدالله و قاسم و ابوبکر کشته شدند.
و از فرزندان عقیل، جعفر و عبدالله و عبدالرحمن و عبدالله بن مسلم بن عقیل در کربلا کشته شدند و مسلم بن عقیل خودش در کوفه کشته شد.
و از فرزندان عبدالله بن جعفر، عون و محمد کشته شدند.
هیجده نفر که همه از اهل بیت پیامبر خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) بودند در این جنگ نابرابر به شهادت رسیدند.
نقش یزید در کشتن حسین رضی الله عنه
یزید، عبیدالله بن زیاد را فرستاد تا نگذارد که حسین به کوفه برسد و او را به کشتن حسین دستور نداد، بلکه خود حسین نسبت به یزید گمان نیک داشت و گفت: مرا بگذارید پیش یزید میروم و دستم را در دست او میگذارم.
به اتفاق اهل نقل یزید به ابن زیاد نوشت که به حسین اجازه ندهد که بر عراق فرمانروایی کند، و وقتی یزید از کشته شدن حسین خبردار شد از این فاجعه دردمند و ناراحت شد و در خانهاش گریه کرد.
او زنان آنها را اسیر نکرد بلکه اهل بیت حسین را گرامی داشت و به شهرشان بازگرداند. اما روایاتی که در آنها ذکرشده که زنان اهل بیت پیامبر صلی الله علیه وسلم مورد توهین قرارگرفته وبه اسارت گرفته شده وبه شام برده شدند، همه بی اصل واساس هستند بلکه بنی امیه بنی هاشم را گرامی میداشتند.
ونیز آنچه گفته اند که سر بریده حسین پیش یزید فرستاده شد واقعیت ندارد . بلکه پیش عبیدالله درکوفه فرستاده شده بود و همانجا ماند و حسین درمکانی که قبرش معلوم ومشخص نیست دفن شد. ولی مشهور است که او در کربلا که به شهادت رسید دفن شد.
موضع اهل سنت درمورد یزید بن معاویه
میتوان مواضع اهل سنت را دراین گفته ی امام ذهبی رحمه الله علیه خلاصه نمود که “نه او را دوست میداریم ونه اورا لعن ونفرین میکنیم”، زیرا از یک سو کفر او ثابت نشده وحتی در فاسق دانستن وی دلیلی در دست نیست و این باید ثابت شود وتمام روایاتی که درباره شرابخوار بودن و فسق وفجورش نقل میشود ضعیف وغیرقابل استناد میباشد، و ازسوی دیگر وی دربرخی موضع گیریها وتصمیم گیریهایش اشتباهاتی کرده است وبعضی افراد نامناسب را درامور گمارده که موجب حوادث ناگواری همچون واقعه کربلا گردید.
اما اهل سنت وی را لعن ونفرین نمیکنند زیرا لعنت فرستادن بر مرده ای که خدا وپیامبرش اورا لعنت نکرده اند، جایزنیست.
وپیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده است: ” اولین لشکری که با شهر قیصر میجنگند بخشیده شده اند و این لشکر را یزیدبن معاویه فرماندهی میکرد که بزرگان صحابه چون عبدالله بن عباس،عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، ابو ایوب وحتی خود حسین رضی الله عنهم اجمعین در این جنگ یزید راهمراهی میکردند که این جنگ در سال۴۹ هجری قمری اتفاق افتاد.
نگاه اهل سنت به این مصیبت
آنچه خداوند مقدر کرده باشد وگرچه مردم نخواهند رخ میدهد. و کشته شدن حسین از کشته شدن پیامبران خدا بزرگتر وبالاتر نیست. سر یحیی پیامبر علیه السلام را بریدند و زکریا پیغمبر را کشتند. وقصد قتل موسی وعیسی علیهماالسلام راکردند وپیامبران دیگری کشته شده اند. همچنین عمر،عثمان وعلی رضی الله عنهم کشته شده اند و اینها همه از حسین برتر وافضلتر بوده اند.
ومسلمانان هرگاه چنین مصیبت هایی پیش می آید همان چیزی را میگویند که خداوند متعال فرموده است: “الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون” <بقره۱۵۶>.
وصلی الله علی محمد و علی آله و صحبه وسلم