۱۱۷- «عَنْ أَنَسِ بْنِ مَالِکٍ، عَنْ مَالِکِ بْنِ صَعْصَعَهَ رضی الله عنهما أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و سلم قَالَ: بَیْنَا أَنَا عِنْدَ الْبَیْتِ بَیْنَ النَّائِمِ وَالْیَقْظَانِ، إِذْ أَقْبَلَ أَحَدُ الثَّلَاثَهِ بَیْنَ الرَّجُلَیْنِ، فَأُتِیتُ بِطَسْتٍ مِنْ ذَهَبٍ، مَلْآنَ حِکْمَهً وَإِیمَانًا، فَشَقَّ مِنِ النَّحْرِ إِلَى مَرَاقِّ الْبَطْنِ، فَغَسَلَ الْقَلْبَ بِمَاءِ زَمْزَمَ، ثُمَّ مُلِئَ حِکْمَهً وَإِیمَانًا، ثُمَّ أُتِیتُ بِدَابَّهٍ دُونَ الْبَغْلِ وَفَوْقَ الْحِمَارِ، ثُمَّ انْطَلَقْتُ مَعَ جِبْرِیلَ علیه السلام فَأَتَیْنَا السَّمَاءَ الدُّنْیَا، فَقِیلَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: جِبْرِیلُ، قِیلَ: وَمَنْ مَعَکَ؟ قَالَ: مُحَمَّدٌ. قِیلَ: وَقَدْ أُرْسِلَ إِلَیْهِ؟ مَرْحَبًا بِهِ، وَنِعْمَ الْمَجِیءُ جَاءَ، فَأَتَیْتُ عَلَى آدَمَ علیه السلام فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ، قَالَ: مَرْحَبًا بِکَ مِنَ ابْنٍ وَنَبِیٍّ. ثُمَّ أَتَیْنَا السَّمَاءَ الثَّانِیَهَ، قِیلَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: جِبْرِیلُ. قِیلَ: وَمَنْ مَعَکَ؟ قَالَ: مُحَمَّدٌ، فَمِثْلُ ذَلَکَ، فَأَتَیْتُ عَلَى یَحْیَى وَعِیسَى علیه السلام، فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِمَا، فَقَالَا: مَرْحَبًا بِکَ مِنْ أَخٍ وَنَبِیٍّ. ثُمَّ أَتَیْنَا السَّمَاءَ الثَّالِثَهَ, قِیلَ: مَنْ هَذَا؟ قَالَ: جِبْرِیلُ. قِیلَ: وَمَنْ مَعَکَ؟ قَالَ: مُحَمَّدٌ، فَمِثْلُ ذَلِکَ، فَأَتَیْتُ عَلَى یُوسُفَ علیه السلام, فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ قَالَ: مَرْحَبًا بِکَ مِنْ أَخٍ وَنَبِیٍّ. ثُمَّ أَتَیْنَا السَّمَاءَ الرَّابِعَهَ، فَمِثْلُ ذَلِکَ، فَأَتَیْتُ عَلَى إِدْرِیسَ علیه السلام فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَقَالَ: مَرْحَبًا بِکَ مِنْ أَخٍ وَنَبِیٍّ. ثُمَّ أَتَیْنَا السَّمَاءَ الْخَامِسَهَ، فَمِثْلُ ذَلِکَ، فَأَتَیْتُ عَلَى هَارُونَ علیه السلام فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ قَالَ: مَرْحَبًا بِکَ مِنْ أَخٍ وَنَبِیٍّ. ثُمَّ أَتَیْنَا السَّمَاءَ السَّادِسَهَ، فَمِثْلُ ذَلِکَ، ثُمَّ أَتَیْتُ عَلَى مُوسَى علیه السلام فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَقَالَ: مَرْحَبًا بِکَ مِنْ أَخٍ وَنَبِیٍّ, فَلَمَّا جَاوَزْتُهُ بَکَى, قِیلَ: مَا یُبْکِیکَ؟ قَالَ: یَا رَبِّ! هَذَا الْغُلَامُ الَّذِی بَعَثْتَهُ بَعْدِی یَدْخُلُ مِنْ أُمَّتِهِ الْجَنَّهَ أَکْثَرُ وَأَفْضَلُ مِنْ أُمَّتِی، ثُمَّ أَتَیْتُ السَّمَاءَ السَّابِعَهَ، فَمِثْلُ ذَلِکَ، فَأَتَیْتُ عَلَى إِبْرَاهِیمَ علیه السلام فَسَلَّمْتُ عَلَیْهِ فَقَالَ: مَرْحَبًا بِکَ مِنِ ابْنٍ وَنَبِیٍّ, ثُمَّ رُفِعَ لِیَ الْبَیْتُ الْمَعْمُورُ, یُصَلِّی فِیهِ کُلَّ یَوْمٍ سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَکٍ، فَإِذَا خَرَجُوا مِنْهُ لَمْ یَعُودُوا آخِرَ مَا عَلَیْهِمْ، ثُمَّ رُفِعَتْ لِی سِدْرَهُ الْمُنْتَهَى، فَإِذَا نَبْقُهَا مِثْلُ قِلَالِ هَجَرَ، وَإِذَا وَرَقُهَا مِثْلُ آذَانِ الْفِیَلَهِ، وَإِذَا فِی أَصْلِهَا أَرْبَعَهُ أَنْهَارٍ: نَهْرَانِ بَاطِنَانِ، وَنَهْرَانِ ظَاهِرَانِ، أَمَّا الْبَاطِنَانِ فَفِی الْجَنَّهِ، وَأَمَّا الظَّاهِرَانِ فَالْفُرَاتُ وَالنِّیلُ. ثُمَّ فُرِضَتْ عَلَیَّ خَمْسُونَ صَلَاهً, فَأَتَیْتُ عَلَى مُوسَى، فَقَالَ: مَا صَنَعْتَ؟ قُلْتُ: فُرِضَتْ عَلَیَّ خَمْسُونَ صَلَاهً. قَالَ: إِنِّی أَعْلَمُ بِالنَّاسِ مِنْکَ، إِنِّی عَالَجْتُ بَنِی إِسْرَائِیلَ أَشَدَّ الْمُعَالَجَهِ، وَإِنَّ أُمَّتَکَ لَنْ یُطِیقُوا ذَلِکَ، فَارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ, فَاسْأَلْهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنْکَ، فَرَجَعْتُ إِلَى رَبِّی, فَسَأَلْتُهُ أَنْ یُخَفِّفَ عَنِّی, فَجَعَلَهَا أَرْبَعِینَ، ثُمَّ رَجَعْتُ إِلَى مُوسَى علیه السلام, فَقَالَ: مَا صَنَعْتَ؟ قُلْتُ: جَعَلَهَا أَرْبَعِینَ, فَقَالَ لِی مِثْلَ مَقَالَتِهِ الْأُولَى، فَرَجَعْتُ إِلَى رَبِّی جل جلاله، فَجَعَلَهَا ثَلَاثِینَ، فَأَتَیْتُ عَلَى مُوسَى علیه السلام فَأَخْبَرْتُهُ, فَقَالَ لِی مِثْلَ مَقَالَتِهِ الْأُولَى، فَرَجَعْتُ إِلَى رَبِّی, فَجَعَلَهَا عِشْرِینَ, ثُمَّ عَشَرَهً, ثُمَّ خَمْسَهً، فَأَتَیْتُ عَلَى مُوسَى علیه السلام, فَقَالَ لِی مِثْلَ مَقَالَتِهِ الْأُولَى, فقلتُ: إِنِّی أَسْتَحِی مِنْ رَبِّی جل جلاله أَنْ أَرْجِعَ إِلَیْهِ، فَنُودِیَ أَنْ قَدْ أَمْضَیْتُ فَرِیضَتِی, وَخَفَّفْتُ عَنْ عِبَادِی, وَأَجْزِی بِالْحَسَنَهِ عَشْرَ أَمْثَالِهَا».
- «از انس بن مالک از مالک بن صعصعه رضی الله عنهما از پیامبرصلی الله علیه و سلم روایت شده است که فرمودند: «زمانی که در کنار بیت (کعبه) در حالتی بین خواب و بیداری بودم، یکی از آن سه نفر [که به طرف من میآمدند]، از میان دو مرد دیگر جلو آمد و ظرفی از طلا نزدم آورده شد که پر از حکمت و ایمان بود، آنگاه [آن فرشته] از بالای سینه تا نرمی شکم [من] را شکافت و قلبم را با آب زمزم شست و آنگاه [قلبم] از حکمت و ایمان پُر شد. سپس حیوانی برایم آورده شد که کوچکتر از قاطر و بزرگتر از الاغ بود. سپس با جبرئیل علیه السلام رفتم و به آسمان دنیا رسیدیم، گفته شد: کیست؟ گفت: جبرئیل، گفته شد: چه کسی با توست؟ گفت: محمدصلی الله علیه و سلم، گفته شد: دعوت شده است؟ [گفته: بله، گفته شد]: درود بر او و فرخنده و خوش آمد، آنگاه به آدم علیه السلام رسیدم و به او سلام کردم، آدم گفت: خوش آمدی ای فرزندم و ای پیامبر خدا! سپس به آسمان دوم رفتیم، گفته شد: کیست؟ گفت: جبرئیل، گفته شد: چه کسی با توست؟ گفت: محمد و مانند آنچه در آسمان اول گفته شد، تکرار شد، سپس به یحیی و عیسی علیهما السلام رسیدم، بر آنها سلام کردم، آنها گفتند: خوش آمدی ای برادر و ای پیامبر خدا! سپس به آسمان سوم رفتیم، گفته شد: کیست؟ گفت: جبرئیل، گفته شد: چه کسی با توست؟ گفت: محمد صلی الله علیه و سلم و مانند آنچه در آسمان اول گفته شد، تکرار شد، سپس به یوسف علیه السلام رسیدم و بر او سلام کردم، گفت: خوش آمدی ای برادر و ای پیامبر خدا! سپس به آسمان چهارم رفتیم و آنچه در آسمانهای قبل اتفاق افتاده بود، در اینجا نیز اتفاق افتاد، پس به ادریس علیه السلام رسیدم و بر او سلام کردم، [او نیز] گفت: خوش آمدی ای برادر و ای پیامبر خدا! سپس به آسمان پنجم رفتیم و آنچه در آسمانهای قبل اتفاق افتاده بود، در اینجا نیز اتفاق افتاد، پس به هارون علیه السلام رسیدم و بر او سلام کردم، [او نیز] گفت: خوش آمدی ای برادر و ای پیامبر خدا! سپس به آسمان ششم رفتیم و آنچه در آسمانهای قبل اتفاق افتاده بود، در اینجا نیز اتفاق افتاد، پس به موسی علیه السلام رسیدم و بر او سلام کردم، [او نیز] گفت: خوش آمدی ای برادر و ای پیامبر خدا! وقتی او را ترک کردم، گریه کرد، گفته شد: چه چیزی تو را به گریه واداشت؟ گفت: خدایا! این مرد جوانی که بعد از من مبعوث کردهای، از امتش افراد بیشتر و برتری از امت من وارد بهشت میشود، سپس به آسمان هفتم رفتیم و آنچه در آسمانهای قبل اتفاق افتاده بود، در اینجا نیز اتفاق افتاد. پس به ابراهیم علیه السلام رسیدم و بر او سلام کردم، او گفت: خوش آمدی ای فرزندم و ای پیامبر خدا! سپس بیت المعمور بر من ظاهر شد، جایی که هر روز هفتاد هزار فرشته در آنجا نماز میخوانند و وقتی از آنجا خارج شدند، به آنجا برنمیگردند (یعنی هر گروه که وارد و خارج میشوند، دیگر به آنجا برنمیگردد و روز بعد گروه دیگری وارد میشود)، سپس سدره المنتهی بر من ظاهر شد و دیدم که میوههایش مانند کوزههای بزرگ شهر هَجَر و برگهایش همچون گوشهای فیل هستند و دریافتم که چهار رود در ریشههای آنجاست، دو رود مخفی و دو رود نمایان، دو رود مخفی، در بهشت قرار دارند و دو رود نمایان، رودهای فرات و نیل میباشند، سپس پنجاه نماز بر من واجب گردید، آنگاه نزد موسی علیه السلام برگشتم، گفت: چه کار کردی؟ گفتم: پنجاه نماز بر من واجب شد، گفت: من بیشتر از تو مردم را میشناسم، من با بنی اسرائیل به سختی تلاش کردم، امت تو نمیتوانند آن را انجام دهند، پس نزد پرورگارت برگرد و از او بخواه که برایت تخفیف دهد، من هم نزد پروردگارم برگشتم و از او خواستم که برایم تخفیف دهد، پس آن را چهل نماز قرار داد، سپس نزد موسی علیه السلام برگشتم، گفت: چه کار کردی؟ گفتم: آن را چهل نماز قرار داد، پس مانند آنچه را که قبلاً گفته بود، به من گفت و من نزد پروردگارم برگشتم، خداوند آن را به سی نماز تخفیف داد، نزد موسی علیه السلام آمدم و به او خبر دادم، او نیز مانند آنچه را که قبلاً گفته بود، به من گفت و من نزد پروردگارم برگشتم [و از او تخفیف خواستم]، پس خداوند نمازها را به بیست نماز تخفیف داد، سپس به ده نماز، سپس به پنج نماز، پس نزد موسی علیه السلام آمدم [و به او خبر دادم] و او آنچه را که قبلاً به من گفته بود، به من گفت، گفتم: من شرم میکنم که نزد پروردگارم برگردم، آنگاه [از جانب خدا] ندا زده شد که واجبم را تأیید و اجرا کردم و بر بندگانم تخفیف دادم و در برابر هر کار نیک ده برابر آن را اجر و پاداش میدهم»([۱]).
۱۱۸- «عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، قَالَ أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ، وَابْنُ حَزْمٍ رضی الله عنهما قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و سلم: فَرَضَ اللَّهُ جل جلاله عَلَى أُمَّتِی خَمْسِینَ صَلَاهً، فَرَجَعْتُ بِذَلِکَ حَتَّى أَمُرَّ بِمُوسَى علیه السلام فَقَالَ: مَا فَرَضَ رَبُّکَ عَلَى أُمَّتِکَ؟ قُلْتُ: فَرَضَ عَلَیْهِمْ خَمْسِینَ صَلَاهً. قَالَ لِی مُوسَى: فَرَاجِعْ رَبَّکَ جل جلاله فَإِنَّ أُمَّتَکَ لَا تُطِیقُ ذَلِکَ. فَرَاجَعْتُ رَبِّی، فَوَضَعَ عَنی شَطْرَهَا، فَرَجَعْتُ إِلَى مُوسَى، فَأَخْبَرْتُهُ، فَقَالَ: رَاجِعْ رَبَّکَ، فَإِنَّ أُمَّتَکَ لَا تُطِیقُ ذَلِکَ. فَرَجَعْتُ رَبِّی جل جلاله، فَقَالَ: هِیَ خَمْسٌ، وَهِیَ خَمْسُونَ، لَا یُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَیَّ. فَرَجَعْتُ إِلَى مُوسَى، فَقَالَ: رَاجِعْ رَبَّکَ. فَقُلْتُ: قَدِ اسْتَحْیَیْتُ مِنْ رَبِّی جل جلاله».
- «از ابن شهاب از انس بن مالک و ابن حزم رضی الله عنهما روایت شده است که آن دو گفتند: پیامبرصلی الله علیه و سلم فرمودند: «خداوند متعال پنجاه نماز را بر امتم واجب کرد و من با آن دستور برگشتم تا این که از کنار موسی علیه السلام گذشتم، موسی گفت: پروردگارت چه چیزی را بر امتت واجب کرد؟ گفتم: بر آنها پنجاه نماز واجب کرده است، موسی به من گفت: نزد پروردگارت برگرد [و از او تخفیف بخواه]، زیرا امتت نمیتواند آن را انجام دهد و من نزد پروردگارم برگشتم، پس قسمتی از آن را از دوشم برداشت (تخفیف داد) و نزد موسی برگشتم و به او خبر دادم، گفت: نزد پروردگارت برگرد [و از او تخفیف بخواه]، زیرا امتت نمیتواند آن را انجام دهد، پس نزد پروردگارم برگشتم، فرمود آن، پنج نماز است [که بر امتت واجب کردم] و این، پنجاه اجر و پاداش است [که برایش مقرر کردم]، سخن من تغییری نمیکند، پس نزد موسی برگشتم، گفت: نزد پروردگارت برگرد، گفتم: از پروردگارم شرم میکنم».
۱۱۹- «عَنْ یَزِیْدَ بْنِ أَبِیْ مَالِکٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ رضی الله عنه أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و سلم قَالَ: أُتِیتُ بِدَابَّهٍ فَوْقَ الْحِمَارِ وَدُونَ الْبَغْلِ، خَطْوُهَا عِنْدَ مُنْتَهَى طَرْفِهَا، فَرَکِبْتُ وَمَعِی جِبْرِیلُ علیه السلام، فَسِرْتُ فَقَالَ: انْزِلْ فَصَلِّ، فَفَعَلْتُ. فَقَالَ: أَتَدْرِی أَیْنَ صَلَّیْتَ؟ صَلَّیْتَ بِطَیْبَهَ، وَإِلَیْهَا الْمُهَاجَرُ، ثُمَّ قَالَ: انْزِلْ فَصَلِّ، فَصَلَّیْتُ، فَقَالَ: أَتَدْرِی أَیْنَ صَلَّیْتَ؟ صَلَّیْتَ بِطُورِ سَیْنَاءَ، حَیْثُ کَلَّمَ اللَّهُ جل جلاله مُوسَى علیه السلام، ثُمَّ قَالَ: انْزِلْ فَصَلِّ، فَنَزَلْتُ فَصَلَّیْتُ. فَقَالَ: أَتَدْرِی أَیْنَ صَلَّیْتَ؟ صَلَّیْتَ بِبَیْتِ لَحْمٍ، حَیْثُ وُلِدَ عِیسَى علیه السلام. ثُمَّ دَخَلْتُ بَیْتَ الْمَقْدِسِ، فَجُمِعَ لِیَ الْأَنْبِیَاءُ عَلَیْهِمُ السَّلَامُ, فَقَدَّمَنِی جِبْرِیلُ حَتَّى أَمَمْتُهُمْ، ثُمَّ صُعِدَ بِی إِلَى السَّمَاءِ الدُّنْیَا, فَإِذَا فِیهَا آدَمُ علیه السلام، ثُمَّ صُعِدَ بِی إِلَى السَّمَاءِ الثَّانِیَهِ, فَإِذَا فِیهَا ابْنَا الْخَالَهِ عِیسَى وَیَحْیَى عَلَیْهِمَا السَّلَامُ، ثُمَّ صُعِدَ بِی إِلَى السَّمَاءِ الثَّالِثَهِ، فَإِذَا فِیهَا یُوسُفُ علیه السلام، ثُمَّ صُعِدَ بِی إِلَى السَّمَاءِ الرَّابِعَهِ فَإِذَا فِیهَا هَارُونُ علیه السلام ثُمَّ صُعِدَ بِی إِلَى السَّمَاءِ الْخَامِسَهِ، فَإِذَا فِیهَا إِدْرِیسُ علیه السلام، ثُمَّ صُعِدَ بِی إِلَى السَّمَاءِ السَّادِسَهِ، فَإِذَا فِیهَا مُوسَى علیه السلام، ثُمَّ صُعِدَ بِی إِلَى السَّمَاءِ السَّابِعَهِ, فَإِذَا فِیهَا إِبْرَاهِیمُ علیه السلام. ثُمَّ صُعِدَ بِی فَوْقَ سَبْعِ سَمَاوَاتٍ، فَأَتَیْنَا سِدْرَهَ الْمُنْتَهَى، فَغَشِیَتْنِی ضبَابُهٌ, فَخَرَرْتُ سَاجِدًا, فَقِیلَ لِی: إِنِّی یَوْمَ خَلَقْتُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ، فَرَضْتُ عَلَیْکَ وَعَلَى أُمَّتِکَ خَمْسِینَ صَلَاهً، فَقُمْ بِهَا أَنْتَ وَأُمَّتُکَ، فَرَجَعْتُ إِلَى إِبْرَاهِیمَ، فَلَمْ یَسْأَلْنِی عَنْ شَیْءٍ، ثُمَّ أَتَیْتُ عَلَى مُوسَى، فَقَالَ: کَمْ فَرَضَ رَبُّکَ عَلَیْکَ وَعَلَى أُمَّتِکَ؟ قُلْتُ: خَمْسِینَ صَلَاهً, قَالَ: فَإِنَّکَ لَا تَسْتَطِیعُ أَنْ تَقُومَ بِهَا أَنْتَ وَلَا أُمَّتُکَ, فَارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ، فَاسْأَلْهُ التَّخْفِیفَ، فَرَجَعْتُ إِلَى رَبِّی، فَخَفَّفَ عَنِّی عَشْرًا، ثُمَّ أَتَیْتُ مُوسَى، فَأَمَرَنِی بِالرُّجُوعِ، فَرَجَعْتُ، فَخَفَّفَ عَنِّی عَشْرًا، ثُمَّ رُدَّتْ إِلَى خَمْسِ صَلَوَاتٍ. ثُمَّ أَتَیْتُ مُوسى، قَالَ: فَارْجِعْ إِلَى رَبِّکَ, فَاسْأَلْهُ التَّخْفِیفَ، فَإِنَّهُ فَرَضَ عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ صَلَاتَیْنِ, فَمَا قَامُوا بِهِمَا. فَرَجَعْتُ إِلَى رَبِّی فَسَأَلْتُهُ التَّخْفِیفَ, فَقَالَ: إِنِّی یَوْمَ خَلَقْتُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ، فَرَضْتُ عَلَیْکَ وَعَلَى أُمَّتِکَ خَمْسِینَ صَلَاهً، فَخَمْسٌ بِخَمْسِینَ، فَقُمْ بِهَا أَنْتَ وَأُمَّتُکَ. فَعَرَفْتُ أَنَّهَا مِنَ اللَّهِ – تَبَارَکَ وَتَعَالَى – صِرَّى فَرَجَعْتُ إِلَى مُوسَى علیه السلام فَقَالَ: ارْجِعْ، فَعَرَفْتُ أَنَّهَا مِنَ اللَّهِ صِرَّى فَلَمْ أَرْجِعْ».
- «از یزید بن مالک رضی الله عنه روایت شده است که گفت: انس بن مالک برایمان گفت که پیامبرصلی الله علیه و سلم فرمودند: حیوانی که بزرگتر از خر و کوچکتر از قاطر بود و گامهایش را در منتهای دید چشمانش میگذاشت، برایم آورده شد، با جبرئیل علیه السلام بر آن سوار شدم و رفتم، جبرئیل گفت: فرود بیا و نماز بخوان. پس آن را انجام دادم، گفت: آیا میدانی که کجا نماز خواندی؟ در شهر طیبه (مدینه) نماز خواندی، منطقهای که مهاجرت تو و یارانت به آنجا خواهد بود (به سوی آن مهاجرت میکنی)، [رفتیم تا به جایی دیگر رسیدیم]، جبرئیل گفت: فرود بیا و نماز بخوان، پس نماز خواندم، گفت: آیا میدانی کجا نماز خواندی؟ در کوه طور سینا نماز خواندی، جایی که خدا با موسی علیه السلام سخن گفت، [رفتیم تا به جایی دیگر رسیدیم]، جبرئیل گفت: فرود بیا و نماز بخوان، پس فرود آمدم و نماز خواندم، گفت: آیا میدانی کجا نماز خواندی؟ در بیت لحم نماز خواندی، جایی که عیسی علیه السلام متولد شد، سپس داخل بیت المقدس شدم، آنگاه همهی پیامبران‡ را برای من گرد آوردند، سپس جبرئیل مرا جلو فرستاد و من برایشان به امامت نماز خواندم، سپس به آسمان دنیا برده شدم، در آنجا آدم علیه السلام بود، سپس به آسمان دوم برده شدم، در آنجا فرزندان خاله عیسی و یحییإ بودند، سپس به آسمان سوم برده شدم، در آنجا یوسف علیه السلام بود، سپس به آسمان چهارم برده شدم، در آنجا هارون علیه السلام بود، سپس به آسمان پنجم برده شدم، در آنجا ادریس علیه السلام بود، سپس به آسمان ششم برده شدم، در آنجا موسی علیه السلام بود، سپس به آسمان هفتم برده شدم. در آنجا ابراهیم علیه السلام بود، سپس به بالای هفت آسمان برده شدم و به سدره المنتهی رفتیم (همراه با جبرئیل)، ابری مرا پوشاند و من سجدهکنان به زمین افتادم و سپس به من گفته شد: من روزی که آسمانها و زمین را آفریدم، بر تو و امت تو پنجاه [نوبت] نماز واجب کردم، پس تو و امتت بر انجام آنها اقدام کنید، سپس نزد ابراهیم برگشتم، او از من در بارهی چیزی نپرسید، سپس به موسی رسیدم، موسی گفت: خداوند بر تو امتت چه مقدار [عبادت] واجب کرد؟ گفتم: پنجاه [نوبت] نماز، گفت: تو و امتت نمیتوانید آن را انجام دهید، نزد پروردگارت برگرد و از او تخفیف بخواه و من نزد پروردگارم برگشتم، ده نوبت را برایم تخفیف داد، سپس نزد موسی آمدم، او مرا به برگشتن نزد پروردگارم سفارش کرد، پس برگشتم و ده نوبت دیگر را برایم تخفیف داد، سپس برگشتم تا این که نمازها به پنج نوبت رسید، سپس نزد موسی آمدم، گفت: نزد پروردگارت برگرد و از او تخفیف بخواه، زیرا او بر بنی اسرائیل دو نوبت نماز واجب کرد، اما آن را به درستی انجام ندادند و من نزد پروردگارم برگشتم و از او تخفیف خواستم، فرمود: من روزی که آسمانها و زمین را آفریدم، بر تو و امت تو پنجاه [نوبت] نماز واجب کردم، پس اکنون پنج [نوبت نماز] در مقابل پنجاه [اجر و پاداش]، پس تو و امتت بر انجام آنها اقدام کنید، آنگاه من دانستم که این از جانب پروردگارم قطعی و ثابت میباشد. نزد موسی علیه السلام برگشتم، گفت: برگرد، اما من دانستم آن مقدار از جانب پروردگارم قطعی و ثابت میباشد و غیر قابل تغییر است، پس دیگر برنگشتم».
[۱]– در این که فرمودند: «نهران باطنان ونهران ظاهران» باید گفت: ما به آنچه که به طور قطع از زبان پیامبر صلی الله علیه و سلم صادر شده است، ایمان کامل داریم و علم بر حقیقت آن را به خدای متعال واگذار میکنیم و علاوه بر این میگوییم: آب، رحمت خداست که از آسمان بر بندگان نازل میشود و بهشت نیز محل رحمت اوست و شاید حدیث نیز به این مطلب اشاره کند که به واسطهی ساکنان اطراف این دو نهر ظاهری، اسلام در جاهای دیگر منتشر شود – والله أعلم.
«سدره المنتهی» یعنی مکانی که علم فرشتگان به آنجا منتهی میشود و کسی جز پیامبر اسلام صلی الله علیه و سلم از آنجا به بالاتر نگذشته است و به قول ابن مسعود رضی الله عنه علت تسمیهی آن مکان به این نام به این خاطر است که اوامر خدا از بالا و پایین آن به آنجا منتهی میشود. [شرح امام نووی بر صحیح مسلم].