هیچ فریادرسی جز الله نیست

در سال ۱۴۱۳ هجری از ریاض به شهر دمام سفر کردم؛ حوالی ساعت دوازده ظهر به آنجا رسیدم. قصد داشتم به دیدار یکی از دوستانم بروم، اما او سرکار بود و دیر وقت از محل کارش بر می‌گشت؛ از اینرو تصمیم گرفتم تا وقتی او از سر کار می‌آید، به هتل بروم. تاکسی گرفتم و از فرودگاه به هتل رفتم. وقتی وارد هتل شدم، دیدم مردم زیاد نیستند و تعطیلات نبود که مردم زیاد باشند.

اتاقی کرایه کردم؛ اتاق من، در طبقه چهارم هتل و دور از کارمندان و کارگران هتل بود. و هیچکس هم با من در هتل نبود. وارد اتاق شدم. کیفم را روی تخت گذاشتم؛ وارد سرویس شدم تا وضو بگیرم. درب دستشویی را بستم. پس از آنکه وضو گرفتم، آمدم که در را باز کنم، اما دیدم در قفل است و باز نمی‌شود.

هرچه تلاش کردم، موفق نشدم در را باز کنم. من، در آن جای تنگ باقی ماندم؛ نه پنجره‌ای داشت که کسی را صدا کنم و نه تلفنی که تماسی بگیرم و نه کسی در آن نزدیکی بود که صدایش بزنم. پروردگار را یاد می‌کردم و حدود بیست دقیقه در جای خود ماندم؛ گویا این بیست دقیقه، دو سه روز بر من گذشت. عرق، از سراپای بدنم سرازیر بود و قلبم به تپش و اضطراب افتاده بود و به خاطر دو قضیه ناراحت بودم: یکی اینکه جای نامناسبی گیر افتاده بودم و دیگر اینکه راهی برای ارتباط نبود که دوست یا خویشاوندی باخبر شود. افکار زیادی در ذهنم دور می‌زد و در این بیست دقیقه چه‌ها که بر من نگذشت!

بالاخره به این فکر افتادم که در را با قدرت تکان دهم و با جسمی ضعیف و نحیف، شروع به تکان دادن درب نمودم و متوجه شدم که درب آهسته آهسته و مانند حرکت عقربه ساعت باز می‌شود. در را همچنان تکان می‌دادم و وقتی خسته می‌شدم، کمی درنگ می‌کردم و سپس کارم را ادامه می‌دادم. بالاخره در، باز شد و من گویا از قبری بیرون آمده بودم. به اتاقم برگشتم و خداوند را ستایش کردم و ضعف انسان و بیچارگی او و این را به یاد آوردم که مرگ، همواره به دنبال انسان می‌باشد. همچنین به کوتاهی‌های خودمان در حق زندگیمان اندیشیدم و به خاطر آوردم که ما، جهان آخرت را فراموش کرده‌ایم.

﴿وَٱتَّقُواْ یَوۡمٗا تُرۡجَعُونَ فِیهِ إِلَى ٱللَّهِۖ﴾ [البقره: ۲۸۱] «و بترسید از روزی که در آن به سوی خدا باز گردانده می‌شوید».

﴿أَیۡنَمَا تَکُونُواْ یُدۡرِککُّمُ ٱلۡمَوۡتُ وَلَوۡ کُنتُمۡ فِی بُرُوجٖ مُّشَیَّدَهٖۗ﴾ [النساء: ۷۸] «هرکجا باشید مرگ، شما را فرا می‌گیرد؛ گرچه در برج‌های محکمی‌باشید».

در این باره مطالب عجیبی خوانده و شنیده‌ام. فردی را می‌بینی که به سوی مرگ می‌رود؛ اما آنچه مرگ تصور می‌شد، باعث زندگی او می‌شود و دیگری می‌خواهد از مرگ نجات یابد و به سوی زندگی می‌رود؛ اما ناگهان می‌بینی که آنچه او به سوی آن می‌رفت، مرگ قطعی بود. یکی به دنبال معالجه است، اما همین معالجه، باعث مرگ او می‌شود و دیگری خودش را فدا می‌کند و راهی را در پیش می‌گیرد که احتمال مرگ، در آن زیاد است، اما ناگهان نجات می‌یابد. پاک است خداوند حکیم.

مقاله پیشنهادی

نشانه‌های مرگ

مرگ انسان با افتادن و شل شدن دو طرف گیج‌گاه، کج شدن بینی، افتادن دست‌ها، …