جمهیه: پیروان جهم بن صفوان؛ بدعت جبر و نفی صفات پروردگار
جهم بن صفوان در سمرقند خراسان رشد کرد و پرورش یافت و شاگرد جعد بن درهم بود و منهج تاویلی وی را فراگرفت.
روایت شده است که خالد بن عبدالقسری (در خطبهی نماز) خطاب به مردم گفت: (ای مردم، قربانی کنید، الله متعال از شما قبول کند و من نیز جعد بن درهم را قربانی میکنم چرا که او میپندارد، خداوند ابراهیم را به عنوان خلیل خود برنگزیده و با موسی صحبت نکرده است؛ پاک و منزه است الله متعال از آنچه جعد بن درهم میگوید. سپس از منبر پایین آمده و او را ذبح کرد.»
ذهبی میگوید: «جمهیه و معتزله چنین میگویند و در این موارد، کتاب الله را تحریف کرده و می پندارند که خداوند از این چیزها منزه و مبرا است.»[۱]
اعتقاد به جبر و نفی صفات پروردگار نیز به جهم منتسب است و علما او را بدعتی و فاسق میدانند زیرا تاویلات وی منحرف و مخالف با نصوص شرعی بود، چرا که نصوص شریعت صفات و اسامی نیکوی پروردگار را اثبات میکند و اثباتگر آزادی انسان و مسئولیت وی نسبت به اعمالش است و جبر را از او نفی میکند. امامان اهل سنت امثال ابن حنبل، ابن قتیبه، ابن مبارک و امثال آنها، او را رد کردند. جای تعجب اینجاست با اینکه جهم بن صفوان معتقد به جبر بود خود همراه حارث بن سریح بر علیه بنی امیه خروج کرد و جنگید برخلاف اعتقادی که در مورد جبر داشت چون اگر واقعا معتقد به جبر بود تاثیر این اعتقاد بر عملش آشکار میشد و او را از خروج بر علیه بنیامیه باز میداشت.
او با وجود اینکه چنان که شهرستانی گفته است، جبری مسلک بود، در همان زمان یکی از شیوخ معتزله به شمار میآمد چرا که به نفی صفات پروردگار و خلق قرآن اعتقاد داشت.[۲]
اشعری چهرهای واضحتر و دقیقتر از اعتقادات او برای ما ترسیم نموده است، وی میگوید: «درحقیقت هیچکس هیچ عملی انجام نمیدهد جز پروردگار یکتا؛ و فقط او فاعل است و افعال مردم به طور مجازی به آنها منتسب میشود، چنانکه گفته میشود: درخت و زمین به حرکت درآمد و خورشید غروب کرد، درحقیقت الله متعال است که با خورشید، زمین و درخت چنین میکند و تنها تفاوت با انسان در این است که او تعالی برای انسان یک قوه و نیرو آفریده تا با آن کارها را انجام دهد و برای انجام این فعل، برای او اراده و اختیار قرار داده است همچنان که برای وی قامت، رنگ و روی آفریده است.»[۳]
در این سخن به روشنی شاهد مغالطه هستیم به این صورت که او افعال بندگان و صفاتی را که این افعال بدان وجود میآیند، یکسان قرار داده است و آنها را یکی و متساوی دانسته است، درواقع خلقت طول و عرض و رنگ و دیگر صفات انسان با اراده و خواست و قدرت انسان نبوده است، اما افعال و اعمال انسان، تحت خواست و قدرت انسان میباشند و این افعال از او و تحت قدرت و ارادی او میباشند.[۴]
در ابتدا صحابه اصطلاح «بدعت» را در برابر سنت به کار بردند چرا که هرچه علیه سنت و به دشمنی آن برخیزد، بدعت است (سنتی که تبعیت از آن واجب است، سنت رسول خدا میباشد، سنت شامل اصول، اعتقادات، اعمال و عبادات می باشد و هر دوی اینها در آنچه الله متعال خبر داده و امر کرده داخل میشوند.)[۵]
ابن تیمیه بدعت را به دو نوع تقسیم کرده است: نوع اول بدعتی است که پیروان آن می خواهند از نصوص پیروی کنند اما در فهم آیات قرآن و احادیث دچار خطا و اشتباه می شوند مانند خوارج و شیعه ی میانه و معتدل و مرجئه؛ اما نوع دوم بدعت – همان جمهیه می باشند – اصل دین آنان پیروی از قرآن و سنت نیست چرا که آنها صفاتی را که نصوص، تایید کرده اند، نفی میکنند.
ابن تیمیه در عبارتی جامع میگوید[۶]: «جایز نیست در قرآن مواردی باشد که مخالف صریح عقل و احساس انسان باشد مگر اینکه در قرآن معنای آن بیان شود، چرا که خداوند متعال قرآن را شفای دلها و بیان روشنی برای مردم قرار داده است پس جایز نیست که خلاف آن باشد اما آثار رسالت در برخی مکانها و برخی زمانها، پنهان مانده است به گونهای که آن مردمان، آنچه را رسول خدا آورده است نمیدانند و نمیشناسند و این پنهان ماندن یا به سبب عدم شناخت و معرفت نسبت به لفظ و معنای آن است که در این صورت به سبب عدم شناخت نور نبوت، در جاهلیت به سر میبرند و به این ترتیب، شر و بدی و تفرقه به وقوع میپیوندد مانند فتنههایی که در اثر جنگ بوجود میآید. بدین سبب، فتنه های قولی و عملی ناشی از جاهلیت است، جاهلیتی که به سبب پنهان ماندن نور نبوت از آنها به وجود آمده است و چون نور نبوت قطع شود در بدعتها گرفتار شده و بدعتها و گناهان به وجود آمده و شر و بدی میان آنان به وقوع میپیوند. و اگر نزاع در اصول و فروع به الله و رسول او عرضه نشود حقیقت روشن نمیشود بلکه افراد درگیر همچنان سر درگم و بدون دلیل در کار خود باقی میمانند.
قبل از ورود به دایرهی متکلمین که این جداییها به آنان باز میگردد، خصوصا بحث در مورد بزرگترین گروههای متکلمین یعنی معتزلیها و اشعریها، اکنون به بیان موضع سلف میپردازیم؛ ابوحنیفه با توصیف خود، گرایش صحیح را برای ما روشن میکند. گرایش و راهی که برای مسلمانانی که در نزاع و دیگری با یکدیگر به سر می برند، راه نجات و کمک کننده است؛ از ایشان در مورد جماعت پرسیده شده و ایشان فرمود: «جماعت هفت چیز است: اینکه ابوبکر و عمر را برتر از سایر صحابه و مردمان پس از انبیا بدانی، عثمان و علی را دوست داشته باشی، هرکس از اهل قبله که مرد و گناهکار بود، بر وی نماز گذاری، با رای و نظر خود در مورد الله چیزی نگویی بلکه او را همانطور که خودش توصیف نموده، وصف کنی.»
همچنین امام ابویوسف که یکی از شاگردان و یاران اوست میگوید: «مذهب اهل جماعت نزد ما و فقیهانی که اهل بدعت و هوای نفس نیستند این است که: هیچیک از اصحاب رسول خدا را دشنام ندهی، از آنها عیبجویی نکنی، اختلافات آنها را ذکر نکنی که سبب انحراف و کج شدن قلوب میشود، در این شک نکنی که آنها مومن بودند، هیچیک از اهل قبله را که به اسلام اقرار کرده و به قرآن ایمان دارد، تکفیر نکنی، حتی اگر گناهی کرده بود او را از دایرهی ایمان خارج نکنی، سخن قدریها را نگویی، در دین با یکدیگر جنگ و دشمنی نکنید که از بزرگترین بدعتها است.»
و اینچنین عقیده ی اهل سنت و جماعت روشن شد تا همچنین پاسخی باشد برای شکافی که در امت به دست معتزله روی داد چنانکه خواهیم دید.
[۱] – ذهبی: العلو للعنی الغفار
[۲] – احمد امین، فصحی الاسلام، ج ۳، ص ۸۱
[۳] – اشعری: مقالات الاسلامیین، ج ۱، ص ۳۱۲ تحقیق محی الدین عبدالحمید، چاپ النهضه ۱۹۵۰ م.
[۴] – ابن تیمیه: منهاج السنه، ج ۱، ص ۵۸
[۵] – ابن تیمیه: النبوات ص ۶۷ (سنت و بدعت با تفصیل)
[۶] – ابن تیمیه: النبوات، ص ۹۵