نگاهی به اشاعره از منظر شیخ الاسلام ابن تیمیه:

تردیدی نیست که علاقه و انگیزه دفاع از عقیده­ ی اهل سنت به طور خاص و دفاع از اسلام به طور کلی، عاملی بود که اشاعره را به استفاده از کلام و – به گمان آنها منهج و – شیوه­ی درست برای رسیدن به این هدف سوق داد اما پس از تجربه ­ی کلام بر ایشان روشن شد که این شیوه درست نبوده است و از آن باز آمدند و شاید مهم­ترین شخصیتی که از کلام دوری گزید و روش سلف بازگشت، ابوالحسن اشعری باشد و داستان بازگشت وی از اعتزال به روش و عقیده­ ی امام احمد گواهی روشن بر این مدعا است.

کسانی که شخصیت اشعری را معرفی نموده­اند که بارزترین آنها ابن عساکر است، در کتاب «تبیین کذب المفتری» ثابت کرده که کتاب «الابانه» از آخرین کتاب­های ابوالحسن اشعری بوده و دلیلی است بر استقرار ایشان بر روش امام احمد و بیانگر آن است که در منهج و عقیده­ پیرو عقیده ­ی سلف بوده است.

امام اشعری مدت زیادی در آرا و نظریات معتزله تدبیر کرد و اضطرابی فکری و آزار دهنده میان عقیده ­ای که چهل سال در آن غرق بود و از شراب آن نوشیده بود و آن­را به طور کامل فراگرفته بود و بین آنچه حق می­ دانست احساس می­کرد. اما پس از اندیشه و دقت ­نظر، از فکر اعتزالی بیرون شد و از معتزله برائت جست و اعلان کرد که راه فراری از ترجیح و انتخاب منهج صحیح یعنی روش سلف نیست.

آیا او به یک­باره از یک نقیض به ضد و نقیض آن بازگشت؟

به نظر می ­رسد تفسیر روانشناسانه این مساله متقاعد کننده نیست، صحیح­تر این است که وی پس از تامل در افکار خود در جستجوی اندیشه­ ای جدید برای جایگزین کردن آن برآمد پس به گمان خود به راه حل میانه روی­ آورد و چون دانست که آن هم راه حل مناسب نیست و بدون تردید با روش جدید و تامل در آن احساس حیرت و سرگشتگی نمود و دانست که این روش نیز مشکلات جدیدی را برای وی به دنبال دارد و این منهج همان بود که در ایام اعتزال خود کوشش می­ کرد تا از آن بیرون برود اما در نهایت حل این مشکل را در منهج سلف یافت و آن­را در کتابش به نام «الابانه»[۱] آورد و این عقیده به طور کامل با آنچه در کتاب «المقالات الاسلامیین» آورده، تطابق دارد.

 اما این سوال مطرح است که کدام یک از این دو کتاب را زودتر نوشته است. کتاب «اللمع» یا «الابانه»؛ تا آنجا که می­دانیم این مساله پیش­تر بیان نشده مگر از طریق شیخ کوثری که می­گوید که این تنها سلفی­ها هستند که ادعا می­کنند آخرین کتاب اشعری «الابانه» بوده است درحالی­که اولین امری که در این موضوع قابل توجه است این است که استناد ابن تیمیه در این قضیه به خود اصحاب اشعری بازمی­گردد و می­گوید: (اصحاب اشعری ذکر کرده­ اند که الابانه آخرین کتابی بوده که نوشته است و به آن در دفاع از او به هنگام عیبجویی از وی اعتماد کرده­اند.) ابن تیمیه: العقیده الحمویه، ص ۱۴۹؛ و بنگر به کتاب «اللمعه فی تحقیق باحث الوجود والحدوث والقدر وافعال العباد» نوشته حلبی ۱۱۹۰م. که در آن می­گوید: کتاب الابانه آخرین تصنیف اشعری می­باشد چنانکه حافظ ابن تیمیه حنبلی ذکر می­کند و همین مورد اعتماد اوست.

پس از او امام باقلانی (۴۰۲ هـ) آمد و بسیار مشتاق بود که به امام احمد بن حنبل منتسب شود تا جایی که در برخی پاسخ­های خویش نوشته است: محمد بن الطیب الحنبلی.

ائمه مذهب اشعری پس از او روش مشابهی برای آگاهی پیمودند که جالب توجه می­ باشد و به بررسی این مساله فرا می ­خواند – اگر بر چیزی دلالت کند – این مساله از جهتی دلالت به اخلاص در تحقیق و بررسی برای رسیدن به حقیقت می­کند چنانکه از جهتی دیگر بیانگر آن است که هیچ راهی برای شناخت اصول دین جز از طریق مصادر آن یعنی کتاب و سنت نمی­باشد.

امام حرمین جوینی (۴۷۸ هـ) در کتاب «الرسال النظامیه» به اختلاف مسالک و مذاهب علما در مورد این ظواهر اشاره نموده است، برخی از آنها این ظواهر را تاویل کرده­اند و این مورد به آیات قرآن و سنت صحیح پایبند می­باشند.

اما ائمه سلف بر این باورند که باید از تاویل دست برداشت و باید ظواهر را بر همان شکلی که وارد شده­اند بیان کرد و معانی آن­را به پروردگار تفویض نمود، سپس تصریح می­کند که دیدگاه مورد رضایت و دین خداوند متعال، پیروی از سلف امت است و آشکار می­کند که دلیل قاطع و حتمی در این مورد، اجماع امت است که حجت می­باشد و در شریعت قابل استناد است و اصحاب پیامبر که برگزیدگان اسلام می­ باشند بر ترک تعرض در معانی آن تاکید نموده­ اند لذا آنها بار رساندن این شریعت و رسالت را به تنهایی بر دوش گرفته و در نگاهداری و پیروی قواعد پروردگار از هیچ تلاشی دریغ نکردند و یکدیگر را به حفظ آن توصیه می ­کردند و مردم را در مورد آنچه بدان نیاز داشتند، آموزش می­دادند. و اگر تاویل این ظواهر، مشروع و قطعی می­ بود، لازم بود اهتمام و توجه صحابه به این امر بسیار بیشتر از توجه و اهتمام آنان به فروع شریعت می­بود. به همین سبب ثابت شده که آنان از تاویل خودداری می­کردند و چنین باید از آنان پیروی شود. و هر انسان دینداری باید پروردگار متعال را از صفاتی که اهل بدعت به او نسبت می ­دهند، پاک و منزه دارد و در تاویل متشابهات خود را غرق نکند و معنای آن­را به خداوند بسپارد و آیه­ی استوا و آمدن خداوند و این قول او تعالی: «لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ»: (ص ۷۵) «وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ»: (الرحمن: ۲۷) و همچنین «تَجْرِی بِأَعْیُنِنَا»: (قمر: ۱۴) و احادیث صحیحی که در همین موارد روایت شده است مانند حدیث نزول، چنان­که گفتیم معنای آن­را به الله متعال بسپارد.

(اعتقاد و باور سلف صالح در باب صفات خداوند متعال تفویض معنای این صفات به خداوند متعال نیست بلکه تفویض کیفیت صفات می­باشد و تفویض معنا اعتقاد اشاعره می­باشد. مقصود از تفویض در کلام سلف، تفویض کیفیت صفات می­باشد نه اینکه معنای صفات و روایات وارد شده در باب صفات را به خدا بسپارند، چنانکه اهل بدعت همچون اشاعره و… این مذهب را اختیار کرده و معانی صفات را اثبات نکرده و آن­را به خداوند می­سپارند. زمانیکه از امام مالک رحمه­ا الله در مورد استواء سوال شد، فرمود: «الکیف غیر معلوم والاستواء غیر مجهول والایمان به واجب والسوال عنه بدعه»: «کیفیت و چگونگی استوی معلوم نیست و (معنای) استوی مجهول نیست و ایمان به آن واجب است و سوال از چگونگی و کیفیت آن بدعت است.)

علامه عبدالله بن یوسف الجدیع حفظه­ الله در «العقیده السلفیه» (ص۵۸) می­گوید: «هرکس در پاسخ امام مالک به سوال از کیفیت استواء بر عرش دقت کند، نکات مهم و دقیقی بر وی روشن می شود:

 ۱- کیفیت و چگونگی صفات بر بندگان معلوم نیست و مجهول است.

۲- معنای صفات در زبان عربی معلوم و واضح است.

۳-  ایمان به صفات چنانکه خداوند متعال از آنها خبر داده با وجود آگاهی از معنای آنها و جهل به کیفیت و چگونگی آنها امری واجب است چراکه در عموم ایمان به الله تعالی داخل است.

۴- کم یا زیاد سوال کردن و کندوکاو در این موارد، بدعتی مذموم است که از هیچیک از سلف سراغ نداریم، چون به سخن گفتن در مورد الله بدون علم و آگاهی می­ انجامد.

ابن عبد البر می­گوید: «در مورد احادیث صفات از مالک بن انس، اوزاعی، سفیان بن سعید، سفیان بن عینیه و معمر بن راشد برای ما روایت کرده­اند که همگی آنها می­ گویند: «این احادیث را چنان­که وارد شده­اند، می­پذیریم و قبول می­کنیم.» (یعنی معنای صفات را ثابت می­دانیم و سخن در باب کیفیت آنها را رها می­کنیم.)

و عبدالله بن امام احمد رحمهما الله در «السنه» (۴۹۵) با سند صحیح از وکیع بن جراح روایت می­کند که: «این احادیث را چنان­که وارد شده­ اند، می­پذیریم و تصدیق می­کنیم و از کیفیت آنها نمی­ پرسیم و نمی ­گوییم چرا چنین است؟ احادیثی همچون حدیث ابن مسعود که در آن آمده است: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ یَحْمِلُ السَّمَاوَاتِ عَلَى إِصْبَعٍ، وَالْجِبَالَ عَلَى إِصْبَعٍ»: «الله عزوجل آسمان­ها را بر یک انگشت و کوه­ها را بر یک انگشت حمل می­کند.»

و نیز این حدیث که رسول الله می­فرماید: «قَلْبُ ابْنِ آدَمَ بَیْنَ إِصْبَعَیْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنِ»: «قلب فرزند آدم میان دو انگشت از انگشتان خداوند رحمن است.» و احادیثی که از این دسته­ اند.

و لالکائی (۷۴۰) با اسنادش از محمد بن الحسن – فقیه عراق- روایت می­کند که: «فقها از مشرق تا مغرب بر ایمان به قرآن و احادیثی که در مورد صفات خداوند از طریق ثقات از رسول الله ح وارد شده ­اند، آنهم بدون تفسیر و توصیف و تشبیه، اتفاق نظر دارند، پس هرکس چیزی از این صفات را تفسیر کند درحقیقت از راه و روش و سنت رسول الله خارج شده و جماعت (مسلمانان) را ترک گفته است. و هرکس دیدگاه جهم(بن صفوان) را داشته باشد و با او هم نظر باشد، در حقیقت جماعت (مسلمانان) را ترک گفته است. چون خداوندی که جهم توصیف می­کند، عدم است.» (یعنی صفتی را برای خداوند ثابت نمی­کند.)

دار قطنی در «الصفات» (۵۷) با سند صحیح از عباس بن محمد الدوری روایت می­کند که: «درحالی­که ابوعبید القاسم بن سلام روایاتی را در زمینه رویت و کرسی و موضع قدم­ها و خندیدن پروردگارمان از یاس و نا امیدی بندگانش درحالی­که تغییر این حالت نزدیک است و اینکه پیش از خلقت آسمان­ها پروردگارمان کجا بوده و اینکه دوزخ پر نمی­شود تا اینکه خداوند متعال قدمش را در آن قرار دهد و آنگاه دوزخ می­گوید: بس است. بس است؛ و روایاتی از این دسته را ذکر کرد، شنیدم که می­گوید: «این احادیث صحیح هستند که اصحاب حدیث و فقها آنها را با یکدیگر و در کنار هم توضیح می­دهند. و نزد ما این احادیث حق است و شک و تردیدی در آن نداریم؛ اما اگر گفته شود چگونه خداوند قدمش را روی دوزخ می­گذارد؟ و چگونه می­خندد؟ می­گوییم: این مساله (چگونگی و کیفیت) تفسیر نمی­شود و از هیچ­کس نشنیدیم که آن­را تفسیر کند.»

و امام حافظ ابوبکر احمد بن علی بن ثابت خطیب بغدادی رحمه ا­الله در «الکلام فی الصفات» می­گوید: «اما سخن در باب صفات؛ مذهب سلف -رضوان ­الله ­علیهم- در باب اخبار صحیحی که در سنن وارد شده است، اثبات این صفات و حمل آنها بر معنای ظاهری­شان و نفی کیفیت و تشبیه از آنها می­باشد. اما گروهی این صفات را نفی کرده­ اند و صفاتی را که الله عزوجل برای خود ثابت دانسته است، باطل خواندند. و گروهی هم این صفات را برای خداوند اثبات کرده ­اند اما به تشبیه و بیان کیفیت روی آوردند. مقصود این است که باید راه میانه و وسط بین این دو را پیمود و دین الله بین غلو غالی و تفریط کسی است که در آن کوتاهی می­کند. و اصل در این مساله آن است که: «سخن گفتن در صفات، بخشی از سخن گفتن در مورد ذات می­باشد و سخن گفتن در این دو مورد (در ذات و صفات) شبیه هم بوده و یکسان است.» (یعنی چنان­که ذات الله را ثابت می­دانیم و از کیفیت و تشبیه آن خودداری می­کنیم، همچنین زمانی ­که از صفات الهی سخن می­ گوییم، آنها را برای خداوند ثابت می­دانیم و از کیفیت و تشبیه آنها خودداری می­ کنیم.)

و امام حافظ ابن رجب حنبلی رحمه ­الله در «فضل علم السلف علی الخلف» (ص۲۹) می­گوید: «و دیدگاه درست و صحیح همان دیدگاه سلف صالح می­باشد که آیات صفات و احادیثی را که در باب صفات وارد شده­ اند، چنانکه وارد شده ­اند پذیرفته و تصدیق کرده ­اند بدون اینکه آنها را تفسیر کنند و به بیان کیفیت و چگونگی آنها بپردازند و برای آنها مثال و مانند بیاورند؛ از هیچیک از آنان خلاف این مساله ثابت نشده است و صحیح نمی­باشد، به ویژه امام احمد؛ و نیز سلف صالح در معانی آنها فرو نرفته و برای آنها مثال نزده­اند هرچند در میان برخی از معاصران امام احمد، عده­ای به پیروی از روش مقاتل، به چیزی از این امور پرداختند؛ که البته در این مورد به مقاتل اقتدا نمی­شود بلکه به ائمه و پیشوایان اسلام همچون ابن مبارک، مالک، ثوری، اوزاعی، شافعی، احمد، اسحاق و ابی­عبید و مانند اینها اقتدا می­شود؛ که در کلام تمام آنها، سخنی از جنس سخنان متکلمین – چه رسد به فلاسفه – دیده نمی­شود؛ و براستی چیزی از سخنان متکلمین و فلاسفه در کلام کسانی که از عیب و جَرح سالم­اند، وارد نمی­شود.

و مواردی را که در این زمینه در کتاب خود «غیاث الامم» ذکر کرده است، این مساله را تایید می­کند هرچند این کتاب به بیان فقه سیاسی اسلامی و دیدگاه وی در مورد منصب خلافت و یا امامت است، اما در باب «تفصیل ما الی الائمه و الولاه» یکی از وظایف مهم خلیفه را بازداشتن مسلمانان از غوطه ­ور شدن در مشکلات کلامی و متوجه نمودن آنها به منهج سلف می­داند و در این­باره می­نویسد: «آنچه اکنون ذکر می­کنم، بیانگر مقصود و هدف این کتاب است و آن اینکه یکی از وظایفی که امام باید نسبت به آن حریص بوده و توجه ویژه­ای داشته باشد این است که عموم مردم را بر مذهب سلف صالح جمع کند قبل از اینکه هوای نفس سرکشی نموده و نظرات باطل به وجود آید؛ صحابه از کندوکاو در ابهامات نصوص متشابه و مشکل باز می­داشتند… تا جایی که می­گوید: پیوسته آنان از آنچه متاخرین بدان پرداخته ­اند خودداری می­کردند. آنان بهترین اذهان و برترین بیان را داشتند.[۱]

دیدگاه غزالی (۵۰۵هـ) در مورد علم کلام، در کتاب­های ایشان خصوصا کتاب (احیاء) مشهور و معروف است. او در این کتاب می­نویسد: «اما در مورد فایده­ی آن؛ چنین می­پندارند که فایده­ی آن کشف حقایق و شناخت درست آن است اما بدان که کلام هرگز انسان را به این مقصود نیک و خوب نمی­رساند و ضلالت و گمراهی در آن بیش از کشف و شناخت است…»

به همین شکل، در کتاب «المنقذ من الضلال» نیز علم کلام را نکوهیده و می­گوید: دلایل علم کلام انسان را به یقین نمی­رساند. و در کتاب دیگر خود به نام «التفرقه بین الایمان و الزندقه» به تحریم کندوکاو در این علم تصریح کرده و گفته است: «اگر از چاپلوسی دوری کنیم، به صراحت بیان می­کنیم که کندوکاو در این علم، حرام است.»

غزالی بر بهترین حالت فوت کرد، او در حال فراگیری صحیحین یعنی صحیح بخاری و مسلم مرد درحالی­که مشغول فراگیری علم حدیث بود و از علم کلام به یادگیری سنت از مصادر و منابع صحیح آن رفته بود.

اما رازی (۶۰۶ هـ) که در واقع سخنگوی مذهب اشعری در مرحله­ ی اخیر زندگی خود بود و کلام و فلسفه را با هم مخلوط کرده بود، در اواخر عمر خویش به ضرورت پیروی از منهج سلف تاکید نمود و خود اعلان کرد پس از اینکه نقش خود را در علم کلام و فلسفه به جای آورد و مناهج­ مختلف و شیوه­ ها و گرایشات متفاوت را تسلیم کرد، در نهایت گفت: «در شیوه­ ها و مسلک­های کلامی و مناهج فلسفی، اندیشه کردم هرگز ندیدم که درمانده­ ای را شفا دهند و یا تشنه­ ای را سیراب کند و نزدیک­ترین و بهترین راه­ها، قرآن است که در اثبات صفات خداوند می­خوانم.

«الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى»: (طه: ۵) «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»: (فاطر: ۱۰) سپس می­گوید: «هرکس مانند تجربه ­ی من کسب کند و شناختی مانند شناخت من حاصل می­کند.» و این در ابیات زیر مشهود است:

«و روان­های ما در کالبد های­مان در ترس و نگرانی است و حاصل آنچه در دنیا کسب نمودیم جز بدبختی و عذاب چیز دیگری نیست و در طول حیات­مان از بحث و گفت و گوها بهره­ای غیر از «قیل و قال» نبردیم!!»[۲]

و در وصیت خود گفت: «خدا را سپاس و ستایش می­کنم، ستایشی که بهترین فرشتگان او در بهترین اوقات می­کنند و بزرگترین پیامبران او در کامل­ترین اوقات می­گویند بلکه این ستایش را از تاریخ حدوث و امکان می­گویم، او را به ستایش­هایی که به سبب مقام الوهیت شایسته اوست و به سبب کمال الوهیت مستوجب او گشته، ستایش و ثنا می­کنم چه او را بشناسم چه نشناسم چرا که چه نسبت خاک است با عالم پاک) … تا به آنجا که می­گوید: «شیوه­ها و مسلک­های کلامی و مناهج و طرق فلسفی را تجربه نمودم و هیچ فایده­ای در آنها مانند فایده­ای که در قرآن عظیم یافتم، نیافتم چرا که قرآن انسان را بر آن می­دارد تا در برابر بزرگی و عظمت ذات پروردگار به طور کلی تسلیم شود و از کندوکاو و تامل بیهوده در ایراد مخالفات و منافشات و تناقضات باز می­دارد و این تنها به این سبب است که عقل بشر در این تنگناهای عمیق و شیوه­ها و روش­های پوشیده، مضمحل، متلاشی و نابود می­گردد.)

و در وصیت خود ذکر می­کند که او دین محمد را به عنوان دین خود برگزیده و از الله متعال می­خواهد که این جمله را از وی قبول کرده و از او توضیح و تفصیل نخواهد.»[۳]

موارد زیادی از علما و صاحب­نظران علم کلام نیز روایت شده که ثابت می­کند به روش سلف صالح بازگشته ­اند. چنانکه از قرطبی در شرح مسلم نقل شده است که جوینی به یارانش می­گفت: «به کلام مشغول نشوید، اگر می­دانستم کلام مرا به جایی می­رساند که اکنون به آن رسیده ­ام، خود را به آن مشغول نمی ­کردم. و در هنگام مرگ گفت: خود را به دریای بی­کران (فلسفه و کلام) زدم و اهل اسلام وعلوم­ شان را به تمامی رها کردم وخود را در چیزی که از آن نهی نموده بودند انداختم. و اکنون اگر خداوند رحمت خود را شامل حالم نکند، پس وای به حال ابن الجوینی! والآن در حالی می­میرم که بر عقیده­ ی مادرم یا باور پیرزنان نیشابور هستم …» و قبل از وفات پیروانش را چچنین توصیه نمود: «روش اهل حدیث را بر خود لازم گیرید، براستی حق را همراه آنان دیدم.» و نیز سخن ابوالوفا بن عقیل به یارانش را ذکر می­کند که می­گوید: «عمر خود را در راه اصول گذراندم اما پس از آن از قهقری به مذهب مکتب یعنی کسانی که حدیث می­نویسند و به علم حدیث مشغول هستند، روی آوردم.» و همچنین شهرستانی می­گوید: «بر شماست که دین پیرزنان را بر خود لازم گیرید که آن بهترین جایزه و پاداش است.» همان، ص۱۶۸-۱۶۹

همچنین شیخ ابوعبدالله محمد بن عبد الکریم شهرستانی می­گوید: «در نزد فلاسفه و اهل کلام چیزی جز سر گشتگی و پشیمانی نیافته است» در جایی دیگر می­گوید: به راستی در طول عمرم، به دانشگاه­های زیادی سر زدم و در آنجا به دقت به اطراف خود نگاه کردم و هـیچ­کس را جز انسان­هایی که دست پشیمانی در زیر چانه گذاشته بودند یاانگشت ندامت به دندان می­گزیدند، ندیدم … !!

همچنین شمس الدین خسرو شاهی از یکی از دانشمندان پرسید: عقیده­ی شما چیست؟ گفت: آن چه مسلمانان به آن اعتقاد دارند. (شمس الدین) گفت: آیا به این عقیده ­ات یقین داری؟ گفت: بله، گفت: خدا را به خاطر این نعمت (که به تو داده است) شکر کن؛ اما به خدا سوگند! من عقیده­ ام را نمی­دانم، به خدا سوگند! من عقیده ­ام را نمی­دانم … و آنقدر گریست که محاسنش تر شد!!

ابن ابی العز در تحلیل آنچه گذشت می­گوید: اینان (فلاسفه و متکلمین) را می­یابیم که در هنگام مرگ به مذهب و عقیده­ ی پیرزنان رجوع می­کنند و عاقبت آنان – اگر از عذاب خداوند هم در امان بمانند –  همانند درجه و منزلت کودکان و زنان و بادیه نشینانی خواهند بود که از اهل علم پیروی و تقلید می­کنند!!

این مقوله­ای که از جوینی وامثال او (از علما) نقل شده است، مرادشان این بوده که بدحالی خویش را در اشتغال به دانش فلسفه و کلام – که به دور از هدایت کتاب و سنت می­باشد – بیان کنند. سرگشتگی و پریشانی و شک و تردیدی که در نتیجه­ ی دنباله ­روی از کلام و فلسفه و دوری از قرآن و سنت به آن دچار شده بودند، آنها را واداشت که آرزو کنند بر عقیده ­ی پیرزنان نیشابور یا باور مسلمانان عوام که ایمان­شان به شبهات و هوی و هوس متکلمان آلوده نشده است، از دنیا بروند و (آرزو می­کردند) که ای کاش به این علم پست و بی­ارزش (کلام و فلسفه) مشغول نمی­ شدند. و البته مقصود آنها به این معنا نبوده که ایمان پیرزنان یا عوام، هدفی مطلوب­تر و بهتر از ایمان علما و دانشمندان و فقیهان علم توحید است که دانش خود را برگرفته از قرآن و سنت و تدبر در آنها تحصیل نموده­ اند … !

ابن ابی العز الحنفی در شرحش بر عقیده­ ی طحاویه می­فرماید: «عاقبت کار غزالی – رحمه الله علیه – در مسائل کلامی به توقف و تردید انجامید و سپس از همه­ی آن روش­ها دست کشید و به مطالعه­ ی احادیث (صحیح) رسول الله – صلی الله علیه وسلم – روی آورد و در حالتی از دنیا رفت که «صحیح بخاری» بر روی سینه­اش بود.» تهذیب شرح العقیده الطحاویه: ۱۲۸٫ وشروط لااله الاالله.

به همین مقدار از سخنان بزرگترین متکلمین در مدرسه ­ی اشعری­ها اکتفا می­کنیم چرا که آنها بعد ار فاصله گرفتن و جدا شدن از کلام و فرو رفتن در قضایا و مسائل آن به نتایج محکمی رسیدند و همچنان که رازی گفت، راه قرآن را کافی و شافی و راه اهل حدیث را وصل کننده و رساننده­ ی به یقین دانست راهی که انسان را به اطمینان، آرامش و ثبات در ایمان فرا می­خواند.

و مادام که امر چنین است ما با تامل در دو مدرسه بزرگ در علم اصول دین، معتزله و اشاعره، به تاریخچه آنها می­پردازیم تا به میزان و معیاری دست یابیم که آنها با استفاده از آن منهج تاویل را در پیش گرفتند.

از معتزله آغاز کرده و می­گوییم: اگر این اسم را از مسمی و مدلول تاریخی آن جدا کنیم و مقید به معنای اصطلاحی باشیم برای ما روشن خواهد شد که این اصطلاح بر کسی اطلاق می­شود که می­کوشد اسلام را از دلایل نقلی جدا کند و آن­را عبارت از یک مضمون عقلی فلسفی بداند که خشک است و خالی از بی ­عدالتی و غلو تاویل نیست. ادعای توحید، منجر به جدا نمودن ذات پروردگار از اسامی و صفات او تعالی می­شود و در مورد خداوند متعال و توصیف وی گستاخی نموده و با کلامی او را مورد خطاب قرار می­دهند که نقص در هیبت و شکوه او تعالی است و اصول و آداب سخن گفتن در مورد مقام پروردگار در آن رعایت نشده است. و همچنین ادعای عدل، علم سابق پروردگار را نفی می­کند و اگر از دیگر استباهات آنان چشم بپوشیم، همین دو نتیجه اخیر برای مخالفت سلفی­ها با معتزله کافی است.

در مورد اشعری­ها اگر لباس تاریخی آنها را از تن­شان در آوریم و عوامل شکل­ گیری کلام اشعری را در نظر نیاوریم، می­توان آنها را پیروان گرایش وسط نامید – با وجود اختلافات و تفرداتی که بین شیوخ و بزرگان آن است – اما جای تعجب نیست که در هر دو گرایش، آرا و نظرات مختلف و متعارض میان بزرگان آنها وجود دارد که این خود دلیلی است بر اشتباه بودن این دو منبع که مخالف با شیوه سلف بوده و بر تاویل استوار است.[۴]

عامل اینکه ابن تیمیه با آنان مجادله کرد به فهم او از رابطه­ ی محکمی که میان افکار و اثر آنها وجود دارد، باز می­گردد. زیرا مبالغه و بزرگنمایی در نقش عقل انسانی و احکام آن، آنها را به سوی اموری مخالف و منحرف از حقایق قرآن و تاویلات مخالف با اصول صحیح اسلامی می­ کشاند.

دکتر محمد علی زغبی معتقد است بیماری تاویل از یهود به مسلمانان سرایت کرده است. و فیلسوف یهودی به نام فیلون مشهور به تاویل بود حتی (عزیر) را اله دانست. از گذشته تاویل یکی از ویژگی­های یهود بوده است. آنجا که خداوند به آنان دستور داد روز شنبه ماهی نگیرند با تاویل  روز جمعه گودال­هایی در کنار رودخانه ­ها حفر کردند تا اینکه ماهی ­ها در آن گرفتار شوند و یهودیان بتوانند در روز یک­شنبه آنها را صید کنند و چنان بر این تاویل ادامه دادند تا اینکه قاعده­ای نزد آنان مقرر شد مبنی بر اینکه: اگر از حقیقت ناتوان ماندی به مَجاز روی بیاور.» سپس و در اخیر، فیلسوف هلندی آنان به نام اسپینوزا به این مبدا بازگشت که «باید تورات را با تورات تفسیر کنیم.»[۵]

 

 

[۱] – الجوینی: غیاث الامم فی التیاث الظلم، ص۱۴۰-۱۴۱ تحقیق د. مصطفی حلمی و د. فواد عبدالمنعم – دارالدعوه، اسکندریه، ۱۴۰۰هـ.

[۲] –  ابن الوزیر الیمانی: الروض الباسم فی الذب عن سنه ابی القاسم ج۳ ص ۱۶۸ المطبعه السلفیه بالقاهره ۱۳۸۵هـ.

[۳] – ابن الوزیر الیمانی: الروض الباسم = ج۳ ص ۱۶۸

[۴] – نگا: منهج علماء الحدیث والسنه فی اصول الدین، ص ۱۵۷ وما بعدها – ط. دارالدعوه بالاسکندریه.

[۵] -المانوسیه فی الفراء، ص ۲۳۹

 

مقاله پیشنهادی

به صبر کنندگان مژده بده

ما از آنِ الله هستیم و به سوی او برمی‌گردیم تا به هرکس هر عملی …