تردیدی نیست که علاقه و انگیزه دفاع از عقیده ی اهل سنت به طور خاص و دفاع از اسلام به طور کلی، عاملی بود که اشاعره را به استفاده از کلام و – به گمان آنها منهج و – شیوهی درست برای رسیدن به این هدف سوق داد اما پس از تجربه ی کلام بر ایشان روشن شد که این شیوه درست نبوده است و از آن باز آمدند و شاید مهمترین شخصیتی که از کلام دوری گزید و روش سلف بازگشت، ابوالحسن اشعری باشد و داستان بازگشت وی از اعتزال به روش و عقیده ی امام احمد گواهی روشن بر این مدعا است.
کسانی که شخصیت اشعری را معرفی نمودهاند که بارزترین آنها ابن عساکر است، در کتاب «تبیین کذب المفتری» ثابت کرده که کتاب «الابانه» از آخرین کتابهای ابوالحسن اشعری بوده و دلیلی است بر استقرار ایشان بر روش امام احمد و بیانگر آن است که در منهج و عقیده پیرو عقیده ی سلف بوده است.
امام اشعری مدت زیادی در آرا و نظریات معتزله تدبیر کرد و اضطرابی فکری و آزار دهنده میان عقیده ای که چهل سال در آن غرق بود و از شراب آن نوشیده بود و آنرا به طور کامل فراگرفته بود و بین آنچه حق می دانست احساس میکرد. اما پس از اندیشه و دقت نظر، از فکر اعتزالی بیرون شد و از معتزله برائت جست و اعلان کرد که راه فراری از ترجیح و انتخاب منهج صحیح یعنی روش سلف نیست.
آیا او به یکباره از یک نقیض به ضد و نقیض آن بازگشت؟
به نظر می رسد تفسیر روانشناسانه این مساله متقاعد کننده نیست، صحیحتر این است که وی پس از تامل در افکار خود در جستجوی اندیشه ای جدید برای جایگزین کردن آن برآمد پس به گمان خود به راه حل میانه روی آورد و چون دانست که آن هم راه حل مناسب نیست و بدون تردید با روش جدید و تامل در آن احساس حیرت و سرگشتگی نمود و دانست که این روش نیز مشکلات جدیدی را برای وی به دنبال دارد و این منهج همان بود که در ایام اعتزال خود کوشش می کرد تا از آن بیرون برود اما در نهایت حل این مشکل را در منهج سلف یافت و آنرا در کتابش به نام «الابانه»[۱] آورد و این عقیده به طور کامل با آنچه در کتاب «المقالات الاسلامیین» آورده، تطابق دارد.
اما این سوال مطرح است که کدام یک از این دو کتاب را زودتر نوشته است. کتاب «اللمع» یا «الابانه»؛ تا آنجا که میدانیم این مساله پیشتر بیان نشده مگر از طریق شیخ کوثری که میگوید که این تنها سلفیها هستند که ادعا میکنند آخرین کتاب اشعری «الابانه» بوده است درحالیکه اولین امری که در این موضوع قابل توجه است این است که استناد ابن تیمیه در این قضیه به خود اصحاب اشعری بازمیگردد و میگوید: (اصحاب اشعری ذکر کرده اند که الابانه آخرین کتابی بوده که نوشته است و به آن در دفاع از او به هنگام عیبجویی از وی اعتماد کردهاند.) ابن تیمیه: العقیده الحمویه، ص ۱۴۹؛ و بنگر به کتاب «اللمعه فی تحقیق باحث الوجود والحدوث والقدر وافعال العباد» نوشته حلبی ۱۱۹۰م. که در آن میگوید: کتاب الابانه آخرین تصنیف اشعری میباشد چنانکه حافظ ابن تیمیه حنبلی ذکر میکند و همین مورد اعتماد اوست.
پس از او امام باقلانی (۴۰۲ هـ) آمد و بسیار مشتاق بود که به امام احمد بن حنبل منتسب شود تا جایی که در برخی پاسخهای خویش نوشته است: محمد بن الطیب الحنبلی.
ائمه مذهب اشعری پس از او روش مشابهی برای آگاهی پیمودند که جالب توجه می باشد و به بررسی این مساله فرا می خواند – اگر بر چیزی دلالت کند – این مساله از جهتی دلالت به اخلاص در تحقیق و بررسی برای رسیدن به حقیقت میکند چنانکه از جهتی دیگر بیانگر آن است که هیچ راهی برای شناخت اصول دین جز از طریق مصادر آن یعنی کتاب و سنت نمیباشد.
امام حرمین جوینی (۴۷۸ هـ) در کتاب «الرسال النظامیه» به اختلاف مسالک و مذاهب علما در مورد این ظواهر اشاره نموده است، برخی از آنها این ظواهر را تاویل کردهاند و این مورد به آیات قرآن و سنت صحیح پایبند میباشند.
اما ائمه سلف بر این باورند که باید از تاویل دست برداشت و باید ظواهر را بر همان شکلی که وارد شدهاند بیان کرد و معانی آنرا به پروردگار تفویض نمود، سپس تصریح میکند که دیدگاه مورد رضایت و دین خداوند متعال، پیروی از سلف امت است و آشکار میکند که دلیل قاطع و حتمی در این مورد، اجماع امت است که حجت میباشد و در شریعت قابل استناد است و اصحاب پیامبر که برگزیدگان اسلام می باشند بر ترک تعرض در معانی آن تاکید نموده اند لذا آنها بار رساندن این شریعت و رسالت را به تنهایی بر دوش گرفته و در نگاهداری و پیروی قواعد پروردگار از هیچ تلاشی دریغ نکردند و یکدیگر را به حفظ آن توصیه می کردند و مردم را در مورد آنچه بدان نیاز داشتند، آموزش میدادند. و اگر تاویل این ظواهر، مشروع و قطعی می بود، لازم بود اهتمام و توجه صحابه به این امر بسیار بیشتر از توجه و اهتمام آنان به فروع شریعت میبود. به همین سبب ثابت شده که آنان از تاویل خودداری میکردند و چنین باید از آنان پیروی شود. و هر انسان دینداری باید پروردگار متعال را از صفاتی که اهل بدعت به او نسبت می دهند، پاک و منزه دارد و در تاویل متشابهات خود را غرق نکند و معنای آنرا به خداوند بسپارد و آیهی استوا و آمدن خداوند و این قول او تعالی: «لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ»: (ص ۷۵) «وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ»: (الرحمن: ۲۷) و همچنین «تَجْرِی بِأَعْیُنِنَا»: (قمر: ۱۴) و احادیث صحیحی که در همین موارد روایت شده است مانند حدیث نزول، چنانکه گفتیم معنای آنرا به الله متعال بسپارد.
(اعتقاد و باور سلف صالح در باب صفات خداوند متعال تفویض معنای این صفات به خداوند متعال نیست بلکه تفویض کیفیت صفات میباشد و تفویض معنا اعتقاد اشاعره میباشد. مقصود از تفویض در کلام سلف، تفویض کیفیت صفات میباشد نه اینکه معنای صفات و روایات وارد شده در باب صفات را به خدا بسپارند، چنانکه اهل بدعت همچون اشاعره و… این مذهب را اختیار کرده و معانی صفات را اثبات نکرده و آنرا به خداوند میسپارند. زمانیکه از امام مالک رحمها الله در مورد استواء سوال شد، فرمود: «الکیف غیر معلوم والاستواء غیر مجهول والایمان به واجب والسوال عنه بدعه»: «کیفیت و چگونگی استوی معلوم نیست و (معنای) استوی مجهول نیست و ایمان به آن واجب است و سوال از چگونگی و کیفیت آن بدعت است.)
علامه عبدالله بن یوسف الجدیع حفظه الله در «العقیده السلفیه» (ص۵۸) میگوید: «هرکس در پاسخ امام مالک به سوال از کیفیت استواء بر عرش دقت کند، نکات مهم و دقیقی بر وی روشن می شود:
۱- کیفیت و چگونگی صفات بر بندگان معلوم نیست و مجهول است.
۲- معنای صفات در زبان عربی معلوم و واضح است.
۳- ایمان به صفات چنانکه خداوند متعال از آنها خبر داده با وجود آگاهی از معنای آنها و جهل به کیفیت و چگونگی آنها امری واجب است چراکه در عموم ایمان به الله تعالی داخل است.
۴- کم یا زیاد سوال کردن و کندوکاو در این موارد، بدعتی مذموم است که از هیچیک از سلف سراغ نداریم، چون به سخن گفتن در مورد الله بدون علم و آگاهی می انجامد.
ابن عبد البر میگوید: «در مورد احادیث صفات از مالک بن انس، اوزاعی، سفیان بن سعید، سفیان بن عینیه و معمر بن راشد برای ما روایت کردهاند که همگی آنها می گویند: «این احادیث را چنانکه وارد شدهاند، میپذیریم و قبول میکنیم.» (یعنی معنای صفات را ثابت میدانیم و سخن در باب کیفیت آنها را رها میکنیم.)
و عبدالله بن امام احمد رحمهما الله در «السنه» (۴۹۵) با سند صحیح از وکیع بن جراح روایت میکند که: «این احادیث را چنانکه وارد شده اند، میپذیریم و تصدیق میکنیم و از کیفیت آنها نمی پرسیم و نمی گوییم چرا چنین است؟ احادیثی همچون حدیث ابن مسعود که در آن آمده است: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ یَحْمِلُ السَّمَاوَاتِ عَلَى إِصْبَعٍ، وَالْجِبَالَ عَلَى إِصْبَعٍ»: «الله عزوجل آسمانها را بر یک انگشت و کوهها را بر یک انگشت حمل میکند.»
و نیز این حدیث که رسول الله میفرماید: «قَلْبُ ابْنِ آدَمَ بَیْنَ إِصْبَعَیْنِ مِنْ أَصَابِعِ الرَّحْمَنِ»: «قلب فرزند آدم میان دو انگشت از انگشتان خداوند رحمن است.» و احادیثی که از این دسته اند.
و لالکائی (۷۴۰) با اسنادش از محمد بن الحسن – فقیه عراق- روایت میکند که: «فقها از مشرق تا مغرب بر ایمان به قرآن و احادیثی که در مورد صفات خداوند از طریق ثقات از رسول الله ح وارد شده اند، آنهم بدون تفسیر و توصیف و تشبیه، اتفاق نظر دارند، پس هرکس چیزی از این صفات را تفسیر کند درحقیقت از راه و روش و سنت رسول الله خارج شده و جماعت (مسلمانان) را ترک گفته است. و هرکس دیدگاه جهم(بن صفوان) را داشته باشد و با او هم نظر باشد، در حقیقت جماعت (مسلمانان) را ترک گفته است. چون خداوندی که جهم توصیف میکند، عدم است.» (یعنی صفتی را برای خداوند ثابت نمیکند.)
دار قطنی در «الصفات» (۵۷) با سند صحیح از عباس بن محمد الدوری روایت میکند که: «درحالیکه ابوعبید القاسم بن سلام روایاتی را در زمینه رویت و کرسی و موضع قدمها و خندیدن پروردگارمان از یاس و نا امیدی بندگانش درحالیکه تغییر این حالت نزدیک است و اینکه پیش از خلقت آسمانها پروردگارمان کجا بوده و اینکه دوزخ پر نمیشود تا اینکه خداوند متعال قدمش را در آن قرار دهد و آنگاه دوزخ میگوید: بس است. بس است؛ و روایاتی از این دسته را ذکر کرد، شنیدم که میگوید: «این احادیث صحیح هستند که اصحاب حدیث و فقها آنها را با یکدیگر و در کنار هم توضیح میدهند. و نزد ما این احادیث حق است و شک و تردیدی در آن نداریم؛ اما اگر گفته شود چگونه خداوند قدمش را روی دوزخ میگذارد؟ و چگونه میخندد؟ میگوییم: این مساله (چگونگی و کیفیت) تفسیر نمیشود و از هیچکس نشنیدیم که آنرا تفسیر کند.»
و امام حافظ ابوبکر احمد بن علی بن ثابت خطیب بغدادی رحمه االله در «الکلام فی الصفات» میگوید: «اما سخن در باب صفات؛ مذهب سلف -رضوان الله علیهم- در باب اخبار صحیحی که در سنن وارد شده است، اثبات این صفات و حمل آنها بر معنای ظاهریشان و نفی کیفیت و تشبیه از آنها میباشد. اما گروهی این صفات را نفی کرده اند و صفاتی را که الله عزوجل برای خود ثابت دانسته است، باطل خواندند. و گروهی هم این صفات را برای خداوند اثبات کرده اند اما به تشبیه و بیان کیفیت روی آوردند. مقصود این است که باید راه میانه و وسط بین این دو را پیمود و دین الله بین غلو غالی و تفریط کسی است که در آن کوتاهی میکند. و اصل در این مساله آن است که: «سخن گفتن در صفات، بخشی از سخن گفتن در مورد ذات میباشد و سخن گفتن در این دو مورد (در ذات و صفات) شبیه هم بوده و یکسان است.» (یعنی چنانکه ذات الله را ثابت میدانیم و از کیفیت و تشبیه آن خودداری میکنیم، همچنین زمانی که از صفات الهی سخن می گوییم، آنها را برای خداوند ثابت میدانیم و از کیفیت و تشبیه آنها خودداری می کنیم.)
و امام حافظ ابن رجب حنبلی رحمه الله در «فضل علم السلف علی الخلف» (ص۲۹) میگوید: «و دیدگاه درست و صحیح همان دیدگاه سلف صالح میباشد که آیات صفات و احادیثی را که در باب صفات وارد شده اند، چنانکه وارد شده اند پذیرفته و تصدیق کرده اند بدون اینکه آنها را تفسیر کنند و به بیان کیفیت و چگونگی آنها بپردازند و برای آنها مثال و مانند بیاورند؛ از هیچیک از آنان خلاف این مساله ثابت نشده است و صحیح نمیباشد، به ویژه امام احمد؛ و نیز سلف صالح در معانی آنها فرو نرفته و برای آنها مثال نزدهاند هرچند در میان برخی از معاصران امام احمد، عدهای به پیروی از روش مقاتل، به چیزی از این امور پرداختند؛ که البته در این مورد به مقاتل اقتدا نمیشود بلکه به ائمه و پیشوایان اسلام همچون ابن مبارک، مالک، ثوری، اوزاعی، شافعی، احمد، اسحاق و ابیعبید و مانند اینها اقتدا میشود؛ که در کلام تمام آنها، سخنی از جنس سخنان متکلمین – چه رسد به فلاسفه – دیده نمیشود؛ و براستی چیزی از سخنان متکلمین و فلاسفه در کلام کسانی که از عیب و جَرح سالماند، وارد نمیشود.
و مواردی را که در این زمینه در کتاب خود «غیاث الامم» ذکر کرده است، این مساله را تایید میکند هرچند این کتاب به بیان فقه سیاسی اسلامی و دیدگاه وی در مورد منصب خلافت و یا امامت است، اما در باب «تفصیل ما الی الائمه و الولاه» یکی از وظایف مهم خلیفه را بازداشتن مسلمانان از غوطه ور شدن در مشکلات کلامی و متوجه نمودن آنها به منهج سلف میداند و در اینباره مینویسد: «آنچه اکنون ذکر میکنم، بیانگر مقصود و هدف این کتاب است و آن اینکه یکی از وظایفی که امام باید نسبت به آن حریص بوده و توجه ویژهای داشته باشد این است که عموم مردم را بر مذهب سلف صالح جمع کند قبل از اینکه هوای نفس سرکشی نموده و نظرات باطل به وجود آید؛ صحابه از کندوکاو در ابهامات نصوص متشابه و مشکل باز میداشتند… تا جایی که میگوید: پیوسته آنان از آنچه متاخرین بدان پرداخته اند خودداری میکردند. آنان بهترین اذهان و برترین بیان را داشتند.[۱]
دیدگاه غزالی (۵۰۵هـ) در مورد علم کلام، در کتابهای ایشان خصوصا کتاب (احیاء) مشهور و معروف است. او در این کتاب مینویسد: «اما در مورد فایدهی آن؛ چنین میپندارند که فایدهی آن کشف حقایق و شناخت درست آن است اما بدان که کلام هرگز انسان را به این مقصود نیک و خوب نمیرساند و ضلالت و گمراهی در آن بیش از کشف و شناخت است…»
به همین شکل، در کتاب «المنقذ من الضلال» نیز علم کلام را نکوهیده و میگوید: دلایل علم کلام انسان را به یقین نمیرساند. و در کتاب دیگر خود به نام «التفرقه بین الایمان و الزندقه» به تحریم کندوکاو در این علم تصریح کرده و گفته است: «اگر از چاپلوسی دوری کنیم، به صراحت بیان میکنیم که کندوکاو در این علم، حرام است.»
غزالی بر بهترین حالت فوت کرد، او در حال فراگیری صحیحین یعنی صحیح بخاری و مسلم مرد درحالیکه مشغول فراگیری علم حدیث بود و از علم کلام به یادگیری سنت از مصادر و منابع صحیح آن رفته بود.
اما رازی (۶۰۶ هـ) که در واقع سخنگوی مذهب اشعری در مرحله ی اخیر زندگی خود بود و کلام و فلسفه را با هم مخلوط کرده بود، در اواخر عمر خویش به ضرورت پیروی از منهج سلف تاکید نمود و خود اعلان کرد پس از اینکه نقش خود را در علم کلام و فلسفه به جای آورد و مناهج مختلف و شیوه ها و گرایشات متفاوت را تسلیم کرد، در نهایت گفت: «در شیوه ها و مسلکهای کلامی و مناهج فلسفی، اندیشه کردم هرگز ندیدم که درمانده ای را شفا دهند و یا تشنه ای را سیراب کند و نزدیکترین و بهترین راهها، قرآن است که در اثبات صفات خداوند میخوانم.
«الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى»: (طه: ۵) «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ»: (فاطر: ۱۰) سپس میگوید: «هرکس مانند تجربه ی من کسب کند و شناختی مانند شناخت من حاصل میکند.» و این در ابیات زیر مشهود است:
«و روانهای ما در کالبد هایمان در ترس و نگرانی است و حاصل آنچه در دنیا کسب نمودیم جز بدبختی و عذاب چیز دیگری نیست و در طول حیاتمان از بحث و گفت و گوها بهرهای غیر از «قیل و قال» نبردیم!!»[۲]
و در وصیت خود گفت: «خدا را سپاس و ستایش میکنم، ستایشی که بهترین فرشتگان او در بهترین اوقات میکنند و بزرگترین پیامبران او در کاملترین اوقات میگویند بلکه این ستایش را از تاریخ حدوث و امکان میگویم، او را به ستایشهایی که به سبب مقام الوهیت شایسته اوست و به سبب کمال الوهیت مستوجب او گشته، ستایش و ثنا میکنم چه او را بشناسم چه نشناسم چرا که چه نسبت خاک است با عالم پاک) … تا به آنجا که میگوید: «شیوهها و مسلکهای کلامی و مناهج و طرق فلسفی را تجربه نمودم و هیچ فایدهای در آنها مانند فایدهای که در قرآن عظیم یافتم، نیافتم چرا که قرآن انسان را بر آن میدارد تا در برابر بزرگی و عظمت ذات پروردگار به طور کلی تسلیم شود و از کندوکاو و تامل بیهوده در ایراد مخالفات و منافشات و تناقضات باز میدارد و این تنها به این سبب است که عقل بشر در این تنگناهای عمیق و شیوهها و روشهای پوشیده، مضمحل، متلاشی و نابود میگردد.)
و در وصیت خود ذکر میکند که او دین محمد را به عنوان دین خود برگزیده و از الله متعال میخواهد که این جمله را از وی قبول کرده و از او توضیح و تفصیل نخواهد.»[۳]
موارد زیادی از علما و صاحبنظران علم کلام نیز روایت شده که ثابت میکند به روش سلف صالح بازگشته اند. چنانکه از قرطبی در شرح مسلم نقل شده است که جوینی به یارانش میگفت: «به کلام مشغول نشوید، اگر میدانستم کلام مرا به جایی میرساند که اکنون به آن رسیده ام، خود را به آن مشغول نمی کردم. و در هنگام مرگ گفت: خود را به دریای بیکران (فلسفه و کلام) زدم و اهل اسلام وعلوم شان را به تمامی رها کردم وخود را در چیزی که از آن نهی نموده بودند انداختم. و اکنون اگر خداوند رحمت خود را شامل حالم نکند، پس وای به حال ابن الجوینی! والآن در حالی میمیرم که بر عقیده ی مادرم یا باور پیرزنان نیشابور هستم …» و قبل از وفات پیروانش را چچنین توصیه نمود: «روش اهل حدیث را بر خود لازم گیرید، براستی حق را همراه آنان دیدم.» و نیز سخن ابوالوفا بن عقیل به یارانش را ذکر میکند که میگوید: «عمر خود را در راه اصول گذراندم اما پس از آن از قهقری به مذهب مکتب یعنی کسانی که حدیث مینویسند و به علم حدیث مشغول هستند، روی آوردم.» و همچنین شهرستانی میگوید: «بر شماست که دین پیرزنان را بر خود لازم گیرید که آن بهترین جایزه و پاداش است.» همان، ص۱۶۸-۱۶۹
همچنین شیخ ابوعبدالله محمد بن عبد الکریم شهرستانی میگوید: «در نزد فلاسفه و اهل کلام چیزی جز سر گشتگی و پشیمانی نیافته است» در جایی دیگر میگوید: به راستی در طول عمرم، به دانشگاههای زیادی سر زدم و در آنجا به دقت به اطراف خود نگاه کردم و هـیچکس را جز انسانهایی که دست پشیمانی در زیر چانه گذاشته بودند یاانگشت ندامت به دندان میگزیدند، ندیدم … !!
همچنین شمس الدین خسرو شاهی از یکی از دانشمندان پرسید: عقیدهی شما چیست؟ گفت: آن چه مسلمانان به آن اعتقاد دارند. (شمس الدین) گفت: آیا به این عقیده ات یقین داری؟ گفت: بله، گفت: خدا را به خاطر این نعمت (که به تو داده است) شکر کن؛ اما به خدا سوگند! من عقیده ام را نمیدانم، به خدا سوگند! من عقیده ام را نمیدانم … و آنقدر گریست که محاسنش تر شد!!
ابن ابی العز در تحلیل آنچه گذشت میگوید: اینان (فلاسفه و متکلمین) را مییابیم که در هنگام مرگ به مذهب و عقیده ی پیرزنان رجوع میکنند و عاقبت آنان – اگر از عذاب خداوند هم در امان بمانند – همانند درجه و منزلت کودکان و زنان و بادیه نشینانی خواهند بود که از اهل علم پیروی و تقلید میکنند!!
این مقولهای که از جوینی وامثال او (از علما) نقل شده است، مرادشان این بوده که بدحالی خویش را در اشتغال به دانش فلسفه و کلام – که به دور از هدایت کتاب و سنت میباشد – بیان کنند. سرگشتگی و پریشانی و شک و تردیدی که در نتیجه ی دنباله روی از کلام و فلسفه و دوری از قرآن و سنت به آن دچار شده بودند، آنها را واداشت که آرزو کنند بر عقیده ی پیرزنان نیشابور یا باور مسلمانان عوام که ایمانشان به شبهات و هوی و هوس متکلمان آلوده نشده است، از دنیا بروند و (آرزو میکردند) که ای کاش به این علم پست و بیارزش (کلام و فلسفه) مشغول نمی شدند. و البته مقصود آنها به این معنا نبوده که ایمان پیرزنان یا عوام، هدفی مطلوبتر و بهتر از ایمان علما و دانشمندان و فقیهان علم توحید است که دانش خود را برگرفته از قرآن و سنت و تدبر در آنها تحصیل نموده اند … !
ابن ابی العز الحنفی در شرحش بر عقیده ی طحاویه میفرماید: «عاقبت کار غزالی – رحمه الله علیه – در مسائل کلامی به توقف و تردید انجامید و سپس از همهی آن روشها دست کشید و به مطالعه ی احادیث (صحیح) رسول الله – صلی الله علیه وسلم – روی آورد و در حالتی از دنیا رفت که «صحیح بخاری» بر روی سینهاش بود.» تهذیب شرح العقیده الطحاویه: ۱۲۸٫ وشروط لااله الاالله.
به همین مقدار از سخنان بزرگترین متکلمین در مدرسه ی اشعریها اکتفا میکنیم چرا که آنها بعد ار فاصله گرفتن و جدا شدن از کلام و فرو رفتن در قضایا و مسائل آن به نتایج محکمی رسیدند و همچنان که رازی گفت، راه قرآن را کافی و شافی و راه اهل حدیث را وصل کننده و رساننده ی به یقین دانست راهی که انسان را به اطمینان، آرامش و ثبات در ایمان فرا میخواند.
و مادام که امر چنین است ما با تامل در دو مدرسه بزرگ در علم اصول دین، معتزله و اشاعره، به تاریخچه آنها میپردازیم تا به میزان و معیاری دست یابیم که آنها با استفاده از آن منهج تاویل را در پیش گرفتند.
از معتزله آغاز کرده و میگوییم: اگر این اسم را از مسمی و مدلول تاریخی آن جدا کنیم و مقید به معنای اصطلاحی باشیم برای ما روشن خواهد شد که این اصطلاح بر کسی اطلاق میشود که میکوشد اسلام را از دلایل نقلی جدا کند و آنرا عبارت از یک مضمون عقلی فلسفی بداند که خشک است و خالی از بی عدالتی و غلو تاویل نیست. ادعای توحید، منجر به جدا نمودن ذات پروردگار از اسامی و صفات او تعالی میشود و در مورد خداوند متعال و توصیف وی گستاخی نموده و با کلامی او را مورد خطاب قرار میدهند که نقص در هیبت و شکوه او تعالی است و اصول و آداب سخن گفتن در مورد مقام پروردگار در آن رعایت نشده است. و همچنین ادعای عدل، علم سابق پروردگار را نفی میکند و اگر از دیگر استباهات آنان چشم بپوشیم، همین دو نتیجه اخیر برای مخالفت سلفیها با معتزله کافی است.
در مورد اشعریها اگر لباس تاریخی آنها را از تنشان در آوریم و عوامل شکل گیری کلام اشعری را در نظر نیاوریم، میتوان آنها را پیروان گرایش وسط نامید – با وجود اختلافات و تفرداتی که بین شیوخ و بزرگان آن است – اما جای تعجب نیست که در هر دو گرایش، آرا و نظرات مختلف و متعارض میان بزرگان آنها وجود دارد که این خود دلیلی است بر اشتباه بودن این دو منبع که مخالف با شیوه سلف بوده و بر تاویل استوار است.[۴]
عامل اینکه ابن تیمیه با آنان مجادله کرد به فهم او از رابطه ی محکمی که میان افکار و اثر آنها وجود دارد، باز میگردد. زیرا مبالغه و بزرگنمایی در نقش عقل انسانی و احکام آن، آنها را به سوی اموری مخالف و منحرف از حقایق قرآن و تاویلات مخالف با اصول صحیح اسلامی می کشاند.
دکتر محمد علی زغبی معتقد است بیماری تاویل از یهود به مسلمانان سرایت کرده است. و فیلسوف یهودی به نام فیلون مشهور به تاویل بود حتی (عزیر) را اله دانست. از گذشته تاویل یکی از ویژگیهای یهود بوده است. آنجا که خداوند به آنان دستور داد روز شنبه ماهی نگیرند با تاویل روز جمعه گودالهایی در کنار رودخانه ها حفر کردند تا اینکه ماهی ها در آن گرفتار شوند و یهودیان بتوانند در روز یکشنبه آنها را صید کنند و چنان بر این تاویل ادامه دادند تا اینکه قاعدهای نزد آنان مقرر شد مبنی بر اینکه: اگر از حقیقت ناتوان ماندی به مَجاز روی بیاور.» سپس و در اخیر، فیلسوف هلندی آنان به نام اسپینوزا به این مبدا بازگشت که «باید تورات را با تورات تفسیر کنیم.»[۵]
[۱] – الجوینی: غیاث الامم فی التیاث الظلم، ص۱۴۰-۱۴۱ تحقیق د. مصطفی حلمی و د. فواد عبدالمنعم – دارالدعوه، اسکندریه، ۱۴۰۰هـ.
[۲] – ابن الوزیر الیمانی: الروض الباسم فی الذب عن سنه ابی القاسم ج۳ ص ۱۶۸ المطبعه السلفیه بالقاهره ۱۳۸۵هـ.
[۳] – ابن الوزیر الیمانی: الروض الباسم = ج۳ ص ۱۶۸
[۴] – نگا: منهج علماء الحدیث والسنه فی اصول الدین، ص ۱۵۷ وما بعدها – ط. دارالدعوه بالاسکندریه.
[۵] -المانوسیه فی الفراء، ص ۲۳۹