ان شاء الله در این قسمت میخواهیم به صورت فوق العاده مختصر تاریخچه زندگی جمشید را بررسی کرده و به اثبات دو نکته بپردازیم، اول اینکه نوروز جشن به تخت نشستن جمشید است و دوم اینکه جمشید ادعا داشت که خداست.
جمشید اسطوره ای مشترک بین ایران باستان و هند است، در نتیجه سرگذشت وی در ادبیات فارسی (از جمله شاهنامه فردوسی)، ادبیات هندی، پهلوی و همچنین کتب تاریخی اسلامی و غیر اسلامی و نیز در کتب آتش پرستان مجوسی با کلیاتی مشابه و جزئیاتی متفاوت نقل شده است.
ان شاء الله قصد داریم داستان جمشید را به صورت مختصر از تاریخ طبری (کتاب تاریخی اسلامی) بررسی کنیم، صاحب تاریخ طبری مینویسد :
دانشوران پارسى گفته اند پس از طهمورث، جمشید به پادشاهى رسید و معنى شید به نزد آنهـا [فارس] شـعاع باشد و او را به سبب جمالش چنین لقب دادند.
وى جم پسر یونکهاون بود و برادر طهمورث بود.گویند وی پادشاهى هفت اقلیم داشت و همه جن و انس مسخر وى شد و تاج به سر نهاد و چون به پادشاهى نشست گفـت کـه خداونـد تبـارک و تعـالى ما را شوکت داد و تأیید فرمود به تاخیر رعیت بکوشیم… (۳۱۶ سال پادشاهی جمشید گذشت) آنگاه بفرمود تا چرخى از آبگینه براى او بسازند و شیاطین را در آن جای داد و بر آن نشست و در هوا از شهر خویش از دنباوند تا بابل به یک روز رفت و آن روز، هرمز روز
[اولین روز] فروردین ماه بود و مردم از این شـگفتى که دیدند نوروز گرفتند و بگفت تا این روز و پنج روز دنبال را آن عید گیرند و شادى و خوشى کنند به و روز ششم که مرداد روز [با ماه مرداد فرق دارد] بود ضمن مکتوبى به مردم خبر داد که چون خداوند روش پادشاهى وی را پسـندیده و پاداش وى این شده که مردم از گرما و سرما و بیمارى و پیرى و حسد بر کنار شده اند.
پس سیصد و شانزده سال از که پادشاهى وى گذشته بود سیصد سال به سر کردند از که این بلایا به دور بودند. آنگاه جم [یعنی جمشید] کفران نعمت خدا کرد و جن انس را فراهم آورد و خبر داد که سالار و مالک آنهاست و بـه
نیروى خویش بیمارى و پیرى و مرگ را از آنها دفع کرده است و احسان خدا عـز جـل را انکـار کـرد و در گمراهى فرو رفت و از حاضران کس جرأت جواب نداشت و مقام وى از رونق و جلوه بیفتاد و فرشـتگانى کـه خدا به تدبیر امورش گماشته بود از او دورى گرفتند و بیوراسب که ضحاک نام گرفت این را بدانسـت و سـوى جم آمد او را که درهم بشکند و او بگریخت و بیوراسب بر او دست یافت و امعاى وی را در آورد و ببریـد و او را اره کرد.
بعضى دانشوران پارسى گفته اند که تا جم یکصد سال پیش از ختم پادشاهیش روش پسندیده داشـت . آنگاه مشوش و شد دعوى خدایى کرد و کارش آشفته شد و برادرش اسفتوز بر ضد او برخاست و میخواست بکشدش و جم فرارى شد و همچنان شاه بود و از جایى به جایى رفت. آنگاه بیوراسب [ضحاک] بر ضد او خروج کـرد و ملک وى بگرفت و او را اره کرد.
بعضى پنداشته اند که پادشاهى جم هفتصد و شانزده سال و چهار و ماه بیست روز بود.
(در ادامه طبری از وهب ابن منبه روایتی شبیه روایت مذکور را نقل میکند با اندک تفاوتهایی که آخر سر شیطان پادشاه را فریب میدهد و پادشاه ادعای خدایی کرده و توسط بخت ناصر کشته میشود و اختلافی بیان میشود در باب قاتل جمشید که آیا بخت ناصر است یا ضحاک)
از هشام بن کلبى روایت کرده اند که جم از پى طهمورث به شـاهى رسـید و زیبـاتر و تنومنـدترین فرد روزگار خود بود و گفته اند که ششصد و نوزده سال مطیع و خدا عز و جل بود و کارش رونق داشت و ملک بـه نظم بود. سپس طغیان کرد و ستمکار و شد خدا، ضحاک را بر او مسلط کرد که با دویست هزار کس سوى او رفت و جم مدت یکصد سال از او فرارى بود. سپس ضحاک به او دست یافت و او را با اره به دو نیم تقسیم کرد.
و گوید همه ملک جم [جمشید] از آغاز شاهى تا وقتى که کشته شد هفتصد و نوزده سال بود. (پایان نقل قول از تاریخ طبری، منبع : تاریخ طبری، جلد اول، باب فرزندان آدم …)