راستی در عصر نانو، در عصردهکده جهانی، در عصر ارتباطات واطلاعات، آیا نیازی به دین وجود دارد؟ در عصرکنونی ودر میان نیازهای متنوع انسانی، دین چه جایگاهی می تواند داشته باشد؟ دین چه نقشی را در زندگی انسان امروزی، می تواند بازی کند؟ اگر دین را از صحنه زندگی خود حذف کنیم، مگر چه اتفاقی خواهد افتاد؟
اینها برخی سؤالاتی هستند که شاید ذهن بسیار ی از ما را به خود مشغول کرده باشد، و شاید تاکنون جواب قانع کننده ای هم برای آن پیدا نکرده باشیم.
در باره پیدایش ادیان نظریات گوناگونی مطرح شده است، از مهمترین نظریات شایع در باره پیدایش ادیان نظریه اوگست کنت Auguste Comte (۱۷۹۸م-۱۸۵۷م) جامعه شناس مشهور فرانسوی، وبنیانگذار مکتب وضعی(positivism) یا اثباتی است، او در این زمینه در کتاب ((دروس فلسفه اثباتی)) می گوید: ((من با بررسی توسعه کامل هوش بشری و زمینه های گوناگون فعالیت آن از نخستین جهش هایش تا امروز، خیال می کنم قانونی بنیادی را کشف کرده باشم که توسعه هوش بشری با ضرورتی تغییرناپذیر تابع آن است… این قانون مبتنی است بر این که هر یک از تلقی های اصلی ما و هر شاخه از شناسایی های ما پشت سر هم از سه مرحله تاریخی متفاوت عبور می کند: ۱- مرحله لاهوتی یا موهوم ۲- مرحله مابعدطبیعی یا انتزاعی ۳- مرحله علمی یا اثباتی.))۰ دروس فلسفه اثباتی ص۱۴۳
به بیان ساده تر نظریه کنت می گوید که انسان از لحاظ هوشی وعقلی سه مرحله را پشت سر گذاشته تا به امروز رسیده است:
۱- مرحله لاهوتی یا دینی(مرحله کودکی): در این مرحله انسان پدیده های طبیعی را با عوامل ماوراء طبیعی ووهمی تفسیر می کرد.
۲- مرحله متافیزیک یا فلسفی(مرحله نوجوانی): در این مرحله انسان پدیده های طبیعی را با دیدگاهی فلسفی تفسیر می کرد.
۳- مرحله اثباتی یا علمی(مرحله بلوغ): در این مرحله انسان پدیده های طبیعی را بروش علمی تفسیر می کرد.
من بنا ندارم در این مختصر این نظریه را نقدو بررسی کنم، تنها به برخی نارسائیهای این نظریه اشاره گذرا می کنم، نخست اینکه قانون مراحل سه گانه با سیر وقایع تاریخی هماهنگی ندارد، زیرا عملاً بشریت از مرحله ی دینی به مرحله فلسفی وسپس به مرحله علمی منتقل نشده است، حتی اگر تاریخ اروپا که کُنْت آنرا ملاک خود قرار داده، مد نظر قرار دهیم، می بینیم که بعد از مرحله فلسفی در یونان، هزار سال شاهد قرون وسطی بوده ایم که مرحله ای دینی بوده است.
وانگهی این ادعا که مرحله وضعی یا علمی پس از دومرحله پیشین ظهور کرده، ثابت ومسلم نیست، زیرا که تفکر به مفهوم علمی اش با تولد علوم تجربی در قرن ۱۷ یا قبل از آن زاده نشد، بلکه تحقیقات جدید نشان می دهد، که اساس تفکر علمی، حتی در نزد انسانهای نخستین هم وجود داشته است(مثلا در افروختن آتش).واین نشان می دهد که مراحل سه گانه کنت، بطور متوالی در تاریخ بشر اتفاق نیفتاده اند، بلکه در بسیاری موارد بموازات هم به پیش رفته اند.
جالب اینجاست که تحولات تاریخی نیز نظریه کنت را تأیید نکرد، زیرا نیاز به دین حتی در مرحله علمی از بین نرفت، حتی گهگاهی شدت هم گرفت. عجیب اینجاست که خود کنت در اواخر حیاتش مجبور شد بدنبال دین بگردد، ولذا مکتب خود را با لباس دین پوشاند، وآنرا “دین انسانی” نامید، که این خود نشان دهنده این است، که دین جزء لاینفک زندگی انسان است، ونه صرفاً مرحله ی غیر قابل بازگشت از زندگی بشر.
پلوتارک یکی از مورخین مشهور یونان باستان در قرن دوم میلادی مقوله مشهوری دارد بدین مضمون که:” در طول تاریخ شهرهایی یافت شده اند که فاقد قلعه بوده اند، شهرهایی که فاقد کاخ بوده اند، شهرهایی که فاقد مدرسه بوده اند، ولی هر گز شهری یافت نشده که فاقد معبد باشد”، ویا موریس بلوندل می گوید:” انسان بی دین بمعنای کلمه وجود ندارد”.
این گفته ها اشاره به این دارد که دین در انسان امری فطری وجزء لاینفکی از وجود اوست، لذا حتی کسانی که ادعای بی دینی می کنند، در واقع بی دین نیستند، چرا که بی دینی هم خود نوعی دین است، با این تفاوت که خدای آفریننده در نزد بی دینان طبیعت مرئی، ودر نزد بادینان خداوند نامرئی است.
فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق، و بازگشت بی سابقه ملتهای این جمهوریها به دین،(بویژه ملتهای مسلمان)، تجربه عملیی بود، که نادرستی مقوله معروف:”دین افیون ملتهاست” را به اثبات رساند، ملتهایی که نزدیک به هشت دهه با مشت آهنین ودیوار آهنین از دین جدا شده بودند.
بر خلاف نظریه ی بسیاری از جامعه شناسان که انگیزه تدین در انسان را ترس از طبیعت میدانند، و یا کسانی همچون “اوگست کونت “که مدعی بودند که تدین در انسان، تنها مرحله ی نخستین از سه مرحله زندگی انسان است، واقعیت این است که دینداری – بدون توجه به زمان ومکان زندگی بشر- یک نیاز عقلی وفکری، روحی وروانی، و بالاخره نیاز اخلاقی واجتماعی انسان محسوب می شود.
۱- دین بعنوان یک نیاز فکری وعقلی:
یکی از ویژگیهای عقل انسان در طول تاریخ طولانی بشر، حس کنجکاوی ومیل شدید او به کشف مجهولات بی شمار پیرامونش بوده است، با گذشت زمان ورشد عقل بشر، انسان توانست بسیاری از مجهولات را کشف کند، و از آنها نه تنها برای اشباع نیازهای عقلی خود بلکه در راستای برآورده ساختن نیازهای مادی خود بهره بگیرد، اما بشر با همه پیشرفتهایی که تاکنون بدست آورده، تنها توانسته به “چگونگی” مجهولات پاسخ گوید، مثلاً اینکه: انسان چگونه و طی چه مراحلی بدنیا میآید؟ چگونه بیمار می شود؟ چگونه ممکن است بهبود بیابد؟ چگونه می میرد؟ ویا: این جهان چگونه حرکت می کند؟ چه قوانینی بر آن حاکم است؟ ومجهولاتی از این قبییل.
تازه دانش انسان نسبت به چگونگی پدیده های این جهان هم، مطلق وکامل نیست، چرا که هنوز دایره مجهولات او بسیار بزرگتر از دایره معلومات اوست، به عبارتی اینطور نیست که هر چه به علم انسان افزوده شود، به همان نسبت از مجهولاتش کاهش یابد، جالب آنجاست که بین این دو، رابطه مستقیم وجود دارد، یعنی هر چه دایره معلومات انسان بزرگتر می شود به همان نسبت به دایره مجهولاتش افزوده می گردد.
با این وجود٬ دانش بشری قادر است تنها چگونگی پدیده های طبیعی را برای ما تفسیر نماید، به عبارتی دیگر دانش بشری به جزئیات وکیفیت پدیده های طبیعی پاسخ می دهد، اما به علیت وغائیت آن کاری ندارد، برای مثال علم تجربی به ما می گوید که انسان چگونه و طی چه مراحلی بدنیا می آید، چگونه بیمار می شود، چگونه ممکن است سلامتی خود را حفظ کند، اما پرسشهای بنیادین زندگی ما را بی جواب می گذارد مانند اینکه: من چرا واز کجا آمده ام؟ رسالت من در این جهان چیست؟ این جهان پهناور پیرامون من برای چیست؟ آیا من خود بخود بوجود آمده ام یا کسی مرا آفریده است؟ اگر کسی مرا آفریده، او کیست؟ رابطه من با او چگونه است؟ بعد از این زندگی چه اتفاقی می افتد؟ بعد از مرگ به کجا خواهم رفت؟ آیا جهان دیگری وجود دارد؟ آیا سرنوشت نیکوکاران وتبهکاران یکسان خواهد بود؟
اینها سؤالاتی است که علم برای آن جوابی قانع کننده ندارد، چرا که پاسخ دادن به این پرسشها ازمحدوده علم خارج است.
جان کلام اینکه مأموریت علم پاسخ دادن به”چگونه ها” است، نه پاسخ دادن به “چرا ها”
پس انسان جواب “چراها”ی خود را از کجا دریافت می کند؟
اینجاست که نقش دین مطرح می شود، و نیاز به دین احساس می گردد، آری دین به چراهای سرنوشت ما پاسخ می گوید.
دین به پرسشهای اساسی انسان که مولوی علیه الرحمه در بیت مشهورش مطرح می کند، پاسخ می دهد:
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود ******** به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
دین به ما می گوید که ما بواسطه خالقی به این دنیا آمده ایم و برای بندگی او در این جهان زندگی می کنیم، و نهایتاً هم بسوی او باز خواهیم گشت.
دین زندگی انسان را هدفمند می کند، و به آن جهت می دهد، لذا دیندار حاضر است برای این هدف حتی جان خود را هم بدهد، وپروایی هم نداشته باشد.
برای کسی که به دین وخدا و جهان بازپسین ایمان ندارد، این دنیا فقط برای این است که بخورد، بیاشامد و لذت ببرد، – وشاید هم نبرد- و سرانجام بمیرد، اما بعد از مرگ چه؟ هیچ!!!
انسانی به دنیا می آید، بزرگ می شود، تلاش می کند، به بالاترین مدارج علمی واجتماعی نائل می آید، اما ناگهان در یک لحظه مشخص وحساب نشده(البته برای او) می افتد ومی میرد، ودیگر هیچ!!! راستی دنیا با چنین نگاهی چقدر پوچ و بیهوده است؟ برای چنین کسی دنیا تبدیل به جنگلی می شود که همه برای بهره مند شدن از حداکثر لذت، درنده وار به جان هم افتاده اند، تا هر کسی بتواند سهم بیشتری را از لذت کسب نماید.
شاید همین مسئله، ظهور برخی مکتبهای فکری همچون نیهیلیسمNihilism (پوچ گرایی) و اگزیستانسیالیزمExistentialism (هستی گرایی)و… را در غرب برای ما توجیه می کند.
۲- دین بعنوان یک نیاز روحی وروانی:
دین نه تنها برای انسان یک نیاز عقلی و فکری است بلکه از لحاظ روحی و روانی نیز انسان به دین نیاز دارد، چرا که انسان موجودیست مرکب از جسم وروح، و همانطور که جسم انسان برای رشد وادامه حیات نیاز به غذا دارد، روح او نیز نیازمند غذاست.
ولی غذای روح چیست؟ با عنایت به این واقعیت که روح انسان مانند جسم او به غذا نیاز دارد، آراء صاحبنظران در این باره متفاوت است.
برخی مثلا موسیقی را غذای روح می دانند، برخی هم علم ودانش را، و برخی هم نظرات دیگری دارند، ولی قبل از اینکه به این سؤال جواب دهم اجازه دهید جمله ای را از دیل کارنِگِی روانشناس معروف نقل کنم، ایشان می گویند:”روانشناسان دریافته اند که ایمان قوی وپایبندی به دین ضامن چیره شدن بر نگرانیها واضطراب، و باعث درمان بیماریها می شود.”
بله! درست است، ایمان ودینداری غذای روح است، واگر انسان از این دو غذا محروم گردد، با مشکلات جدی روحی وروانی دست و پنجه نرم خواهد کرد، وشاید حتی به حد خودکشی هم برسد. حال اجازه دهید برای اثبات این مطلب چند مثال بزنیم:
می دانیم ژاپن در آسیا، سوئد در اروپا وایالات متحده در قاره امریکا، از مرفه ترین کشورهای دنیا محسوب می شوند، ولی آمار می گوید:”بالاترین میزان خودکشی در دنیا مربوط به کشورهای ژاپن، آمریکا و کشورهای اسکاندیناوی است و پایین ترین نیز متعلق به اسپانیا و ایرلند”.(منبع:بی بی سی )
اگر این اتفاقات مثلا در ایران بیفتد،(که می افتد) شاید تحلیلگران اجتماعی بگویند که علتش فقر، بیکاری، نداشتن تفریح برای جوانان ویا افسردگیست، ولی کشوری مثل سوئد که از لحاظ زیبایی طبیعی به قطعه ای از بهشت می ماند، واز لحاظ رفاه مادی به “بهشت تأمین اجتماعی” معروف است، جرا باید بالاترین آمار خودکشی را در دنیا یا اروپا داشته باشد؟ ژاپن وآمریکا چطور؟
چرا بیشتر مواد مخدری که در افغانستان، کلمبیا و… تولید می شود، به کشورهای اروپایی وامریکا سرازیر می گردد، چرا اروپا وامریکا بیشترین آمار مصرف أنواع داروهای آرامبخش، نشئه کننده ومواد مخدر را به خود اختصاص داده اند؟ چرا آمار افسردگی(Depression) در این کشورها روز به روز در حال افزایش است؟ و بالاخره اینکه چرا این کشورها بالاترین آمار خودکشی را دارند؟
جواب همه این سؤالات این است که این افراد از لحاظ مادی کاملا سیر و اشباع شده اند، ولی از لحاظ روحی از قحطی زدگان افریقا هم گرسنه ترند، علتش هم این است که آنها برای اشباع نیازهای روحی خود به دنبال سراب رفته اند.
بسیاری از ما تحت تأثیر بمباران تبلیغاتی، فکر می کنیم که اگر همه نیازهای مادی مان برآورده شود در آنصورت به خوشبختی واقعی دست یافته ایم، ولی وقتی به این مرحله می رسیم، تازه متوجه می شویم که نیازهای مادی، تنها جزیی از همه نیازهای ماست، و ما در کنار آسایش جسم به آرامش روان هم نیاز داریم. اینجاست که انسانها دو دسته می شوند:
۱- عده ای برای دست یافتن به آرامش روان، همه ی لذتهای مادی را تجربه می کنند، ولی وقتی همه این لذتها وکامجوییها، آنها را اشباع نکرد، به مواد آرامبخشی همچون سیگار، تریاک، هروئین، حشیش، قرصهای آرامبخش، مواد شادی آور، مشروبات الکلی، وغیره پناه می برند، واگر همه اینها آنها را إشباع نکرد به سیم آخر می زنند و خودکشی می کنند، تا به گمان خود از این جهنمی که در آن گرفتار شده اند خلاصی یابند.
علت این امر آنجاست که این افراد از آنجا که به دین و خدا اعتقادی ندارند،( شاید هم اعتقاد دارند، ولی پایبندی ندارند) و به انسان وجهان با دیدی مادیگرایانه نگاه می کنند، لذا آرامش روح وخوشبختی روان را تنها در لذتهای مادی و مواد آرامبخش جستجو می کنند، ولی ازآنجا که هیچیک از اینها نمی تواند غذای روح باشد، بجای کعبه، راه ترکستان را در پیش می گیرند، و نهایتا هم به مراد خود نمی رسند.
روح تشنه وگرسنه را نمی توان با ماده سیر کرد، چرا که غذای روح از جنس ماده نیست، بلکه از جنس روح است، وآن ایمان به خدا و اتصال به جنابش از کانال دینی است که آنرا برای همه بشریت فرستاده است.
۲- عده ای هم برای دست یافتن به آرامش روح وروان، به خالق روح وروان روی می آورند، و با او ارتباط برقرار می کنند، وبجای مدد جستن از مواد مخدر و مشروبات الکلی ، به او روی می آورند، ونهایتاً به مطلوب خود هم می رسند.
درسخن برخی از این افراد که به خوشبختی واقعی نائل شده اند، تأمل کنید:
ابراهیم بن أدهم می گوید:« لو علم الملوک وأبناء الملوک ما نحن فیه من النعیم لجالدونا بالسیوف أیام الحیاه على ما نحن فیه من لذیذ العیش» یعنی:اگر پادشاهان و شاهزادگان می دانستند که ما در چه ناز ونعمتی هستیم، تمام عمر بخاطر این خوشگذرانی ما، با شمشیر ما را می زدند. ( الجواب الکافی لمن سأل عن الدواء الشافی، إمام أبو بکر الزرعی ص۸۴)
دیگری می گوید: «مساکین أهل الدنیا خرجوا منها وما ذاقوا أطیب ما فیها، قیل: و ما أطیب ما فیها؟ قال: محبه الله تعالى ومعرفته وذکره»یعنی: بیچاره اهل دنیا!!! از دنیا بیرون رفتند و لذتبخش ترین چیز دنیا را نچشیدند! گفته شد: لذتبخش ترین چیز دنیا چیست؟ گفت: محبت خدا و شناخت ویاد او.(همان منبع)
دیگری می گوید: « انه لتمر بالقلب أوقات یرقص فیها طربا»یعنی: اوقاتی بر قلب می گذرد که از شادمانی می رقصد. .(همان منبع)
دیگری می گوید: «انه لتمر بی أوقات أقول: إن کان أهل الجنه فی مثل هذا، إنهم لفی عیش طیب » یعنی: اوقاتی برمن می گذرد،که با خود می گویم، اگر اهل بهشت این حالت را داشته باشند، واقعاً زندگی خوشی دارند.(همان منبع).
آیا تاکنون دیده اید که انسان باایمانی اینچنین، به افسردگی، اضطراب ومواد مخدر مبتلا شود، ویا دست به خود کشی بزند؟
البته در ک این حالتها برای بسیاری آسان نیست، چرا که این حالتها را باید حس کرد، تا بتوان آنرا درک نمود، درک این حالتها برای کسی که لذت ایمانداری را نچشیده، مانند این است که برای کودکی پنجساله از لذت زندگی زناشویی سخن گفت، یا در قبرستانی برای مردگان اندر فواید زندگانی سخنرانی کرد.
روح انسان منهای خدا ودین، بسان کودکیست که او را از مادر جدا کرده باشند، اگر به یک کودک جدا از مادر، همه دنیا را بدهند، دست از گریه بر نمی دارد، زیرا که هیچ چیزی بجز مادر، روح تشنه اور ا سیر نمی کند.
انسان امروز همانند آن کودکِ از مادر جدا شده است، تنها فرقش با آن کودک این است که کودک می داند بدنبال کیست، اما انسان امروز هنوز نمی داند گمشده اش کیست، یا شاید هم نمی خواهد بداند.
۳- دین بعنوان یک نیاز أخلاقی واجتماعی:
علاوه بر آنچه گذشت دین یک نیاز اخلاقی و اجتماعی نیز است، بدین معنا که برای داشتن یک اجتماع سالم وایمن، نقش دین حیاتی وسرنوشت ساز است.
لابد می پرسید: چگونه؟ واقعیت این است که دین فضائل اخلاقی را در انسان نهادینه می سازد، ووجدان انسان را با ایمان به خدا و روز بازپسین پیوند می زند، لابد شنیده اید که می گویند: وجدان یگانه دادگاهیست که به قاضی نیاز ندارد، ولی همین وجدان اگر با ایمان به خدا واعتقاد به روز بازپسین همراه نشود، براحتی میتوان آنرا به بازی گرفت، واز محاکمه آن خلاصی یافت، سیل انسانهایی که وجدان خود را به بازی می گیرند، وبقول معروف”بی وجدان” می شوند، می تواند شاهدی بر این مدعا باشد.
به عبارت دیگر، دین پلیسی را در درون انسان گماشته می کند، که در آشکار و پنهان رفتار او را کنترل می نماید، واو را از هرکار ناشایست باز می دارد، این پلیس همان ایمان به خدا و روز رستاخیز است، به همان نسبتی که این پلیس در انسان ضعیف تر می شود، به همان نسبت، سلامت و امنیت فردی واجتماعی به خطر می افتد.
در جوامع امروزی و بخصوص جوامع سکولار این معضل براحتی قابل مشاهده است، در این جوامع از آنجا که دین به حاشیه رانده شده، انگیزه ایمانی در میان افراد جامعه بسیار ضعیف گشته است، لذا میزان جرم وجنایت واحساس ناامنی در میان مردم افزایش یافته است.
این جوامع، برای حل این مشکل، از تکنولوژی کشف جرم وجنایت کمک می خواهند، وانواع واقسام دستگاههای کشف جرم وآژیرهای خطرو… را بکار می گیرند، تا بتوانند در نبود انگیزه ایمانی در میان مردم، این کمبود را جبران نمایند، ولی نتیجه عملی این اقدام، وضعیتی است که می بینیم: افزایش میزان جرم وجنایت وتبهکاری در تمام سطوح جامعه؛ از مردم عادی گرفته تا بالاترین سطوح جامعه.
شاید بپرسید: چرا با تکنولوژی حتی بسیار پیشرفته، نمی توان از جرم وجنایت جلوگیری کرد؟
به دو دلیل:
نخستاینکه به همان نسبت که دولتها امکانات وتواناییهای خود را در تکنولوژی کشف جرم وتبهکاری توسعه می دهند، به همان نسبت هم تبهکاران که غالباً در چارچوب باندهای تبهکاری فعالیت می کنند، تکنولوژی خنثی کردن این اقدامات را اختراع می کنند، ونتیجه می شود: صفر صفر، لابد می دانید که بسیاری ازتبهکاران از هوش ودانش فنی بالایی برخوردارند، و تبهکاران کم هوشتر زیر نظر آنان انجام وظیفه می کنند.
دوماینکه تکنولوژی پیشرفته، پلیس، دستگاههای هشدار دهنده وغیره، بُرد محدودی دارند، بدین معنا که با این امکانات تنها می توان افراد را در محدوده مشخصی، مثلاً در ملأ عام کنترل کرد، اما وقتی افراد با خود خلوت می کنند، واز چشم پلیس ودستگاههای هشدار دهنده دور می شوند، آیا باز هم می توان آنها را کنترل کرد، و آنها را از ارتکاب جرم باز داشت؟ امروزه این مسئله در عالم اینترنت ونرم افزارها کاملاً مشهود است، اگر از در نشد، از پنجره وارد می شوند.
بنابراین تمام امکاناتی که دولتها برای امنیت خود و مردم به کار می گیرند تنها در حکم پلیس بیرونیست، در حالی که-همانطور که گفته شد- دین وایمان پلیس درونیست، که در خلوت وجلوت انسان را کنترل می کند، واو را از عمل خلاف باز می دارد.
به اعتقاد من اگر هزینه های گزافی که برای ایجاد امنیت وکشف جرم وجنایت در جهان صرف میشود، برای نشر ایمان و فضائل اخلاقی صرف می شد، انسانها بسیار ایمن تر و خوشبخت تر بودند، در حالی که با داشتن پیشرفته ترین تکنولوژی امنیتی واطلاعاتی، دولتی مانند امریکا با این کبکبه ودبدبه، هنوز تنوانسته احساس امنیت وآرامش را برای شهروندان خود به ارمغان بیاورد(تازه بعد از حملات ۱۱ سپتامبر این احساس ناامنی بیشتر هم شده است).
در خبرها خواندم که در امریکای ۲۸۰ملیون نفری، ۲۷۵ملیون قبضه اسلحه در دست مردم است!!!واقعاً چرا ۲۷۵ملیون قبضه اسلحه؟ زیرا شهروندان احساس امنیت ندارند، شما هم اگر آنجا زندگی کنید مجبورید برای خود سلاح تهیه کنید، زیرا که با داشتن اسلحه احساس امنیت بیشتری می کنید.
یاد دارم زمانی که بیل کلینتون تازه رئیس جمهور امریکا شده بود، در مراسمی در جمع طرفداران خود دعا کرده بود، که خداوند امنیت را به کشور باز گرداند، که این خود نشان از آن دارد که بحران امنیت همه را بدنبال خود کشیده است.
ویا خواندم که در برخی شهرهای بزرگ مانند نیویورک اگر زنی بخواهد شب دیر هنگام با اتومبیل از خانه خارج شود، یک مرد پلاستیکی را پر از باد می کند وآنرا در کنار خود بر روی صندلی بغل می گذارد، تا دیگران فکر کنند که مردی با اوست، وکسی به او تعرض نکند.
یکی از توصیه های که پلیس به شهروندان می کند این است: اگرشب هنگام از خیابان تاریکی عبور می کنید، وناگهان شئ تیزی را در پشت خود احساس کردید، هر گز سعی نکنید از خود واکنش نشان دهید، حتی اگر ورزشهای رزمی بلد باشید، زیرا که شما قطعا تا چند لحظه دیگرخواهید مرد، به خواسته او جواب مثبت دهید، وجان خود را نجات دهید، سعی کنید همیشه چند دلاری را در جیب داشته باشید، چون در غیر اینصورت او ممکن است عصبانی شود وشما را بکشد.
متأسفانه همه این توصیه ها همچون قرص مسکنی است، که درد جامعه را برای مدت کوتاهی تسکین می دهد، ولی درد را ریشه کن نمی کند، ودلیلیست بر ناتوانی پلیس وتکنولوژی پیشرفته در غلبه بر جرم وجنایت، وشاهدیست مبنی بر اینکه تا زمانی که انسانها خود با پلیس درونی ایمان به خدا و روز رستاخیز نخواهند دست از جرم و جنایت بکشند، مبارزه با جرم وتبه کاری با پلیس برونی، مانند شاخ زدن به صخره است.
البته منظورم این نیست که امریکا شهر هرت است، وما در مدینه فاضله زندگی می کنیم! هرگز! امریکا را تنها برای نمونه مثال زدم، وگرنه هر جای دنیا که دین وایمان در افراد جامعه کمرنگ گردد، این ناهنجاریها پدید خواهد آمد، ایران یا امریکا فرقی نمی کند.
ایمان وامنیت:
ایمان در زبان عربی از ریشه” امن” گرفته شده است، واین بدان معناست که ایمان، به فرد امنیت فردی، وبه جامعه امنیت اجتماعی، إعطا می کند، همان امنیتی که خداوند متعال در قرآن کریم از آن چنین یاد می کند:(الَّذِینَ آَمَنُوا وَلَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُمْ مُهْتَدُونَ)]الأنعام:۸۲ [ یعنی: «کسانی که ایمان آوردند وایمان خود را با ستم آمیخته نکردند، آنان از امنیت برخوردارند، و آنان راهیافتگانند». این امنیت شامل امنیت جسمی، روحی، دنیوی واخروی می شود.
در رابطه با اهمیت امنیت اجتماعی نیز خداوند متعال در آیه دیگر خطاب به مشرکین اهل مکه می فرماید: (أَوَلَمْ یَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَمًا آَمِنًا وَیُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَفَبِالْبَاطِلِ یُؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَهِ اللَّهِ یَکْفُرُونَ)]العنکبوت:۶۷ [ یعنی: آیا ندیدند که ما حرم ایمنی قرار دادیم، در حالی که مردم از اطرافشان ربوده می شدند، آیا به باطل ایمان می آورند وبه نعمت خدا کفر می ورزند؟
در اینجا اشاره خداوند به حرم مکه است، که خداوند آنرا امن وامان قرار داده است، وکسی که در محدوده حرم زندگی می کند از امنیت برخوردار است، در حالی که قبل از اسلام اطراف آن بشدت ناامن بود.
خلاصه اینکه دین جزیی از سرشت انسان است،وانسانها در هر زمان ومکانی از آن بی نیازنیستند، وخداوند چه زیبا می فرماید: (فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ)]الروم:۳۰[یعنی:( پس روی خود را برای دین خالص مستقیم نگهدار، فطرتی است که خدا انسان را بر آن خلق کرده است، هیچ تغییری برای خلقت خدا نیست، آن دین پا برجائی است ولی بیشتر مردم نمیدانند.)
نوشته: دکتر سید احمد هاشمی