﴿یَعۡرِفُونَ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ ثُمَّ یُنکِرُونَهَا وَأَکۡثَرُهُمُ ٱلۡکَٰفِرُونَ ٨٣﴾ [النحل: ۸۳]. «نعمت الله را میشناسند و سپس انکارش میکنند و بیشترشان کافرند.»
منظور از این باب، رعایت ادب با ربوبیت خدا و پرهیز از به کار بردن الفاظ شرک خفی، همچون نسبت دادن نعمتها به غیر خدا میباشد؛ چون گفتن این الفاظ، بابی از ابواب شرک خفی بوده و عکس آن، بابی از ابواب شکر میباشد. همان طور که در حدیثی که ابن حبان در صحیحش از جابر به طور مرفوع آورده آمده است: «من أولی معروفاً فلم یجد له جزاء إلا الثناء فقد شکره، ومن کتمه فقد کفره»[۱]: «هر کس، نعمت خوب و پسندیدهای نصیبش شود و جز ستایش و تمجید، چیزی نگوید؛ خدا را شکرگزاری کرده و هرکس آن نعمت را کتمان نماید، خدا را ناسپاسی نموده است». در روایت ابوداود – که سندش خوب است – آمده است: «من أُبلِیَ فذکره؛ فقد شکره، ومن کتمه؛ فقد کفره»[۲]: «هر کس نعمتی به وی داده شود و خدا را یاد کند، شکر خدا را به جای آورده، و هرکس خدا را یاد نکند، او را ناسپاسی نموده است».
منذری گوید: «عبارت: (من أبلی) یعنی به وی داده شود. ابلاء به معنای انعام میباشد».[۳] وقتی ذکر چیز معروف و خوبی که خدا به دست انسانی، برای کسی تقدیر کرده، شکر گزاری خدا محسوب میشود، پس چیز معروف و خوب پروردگار جهانیان و ذکر نعمتها و نیکیهای خدا و نسبت دادن آنها به خدا، به طریق اولی شکرگزاری خدا محسوب میشود.
مؤلف میگوید: (قال مجاهد: – ما معناه -: «هو قول الرجل: هذا مالی، ورثته عن أبائی»).
(مجاهد گوید: – مفهوم گفتهاش، این است -: «این گفته کسی است که میگوید: «این مال و ثروت من است که از پدرانم به ارث بردهام»).
این روایت را ابن جریر و ابن ابی حاتم، نقل کردهاند و لفظش – آن گونه که در «الدر المنثور» آمده – این است که مجاهد گوید: «مسکن، نعمتها، لباسها و آهن که کفار قریش میشناختند و سپس منکر آن میشدند و میگفتند: این داراییها از آن پدرانمان بود که از آنان به ارث بردهایم».[۴]
ابن قیم در این زمینه میگوید- که مفهوم گفتهاش این است -: «چون کفار قریش نعمت را به غیر خدا نسبت دادند، با نسبت دادن آن به غیر خدا، منکر نعمت خدا شدند؛ چون کسی که این را میگوید، نعمت خدا را انکار کرده و به آن اعتراف ننموده است. چنین کسی همچون جذامی و کچل است که فرشته آن نعمتهای خدا که به آنان ارزانی داشته، به یادشان آورد و آنان، این نعمتها را انکار کرده و گفتند: «ما این نعمتها را نسل در نسل (از پدرانمان) به ارث بردیم». اینکه نعمتهای خدا از پدران به ارث کسی درآمده، باید بیشتر انسان را متوجه این مطلب سازد که خدا نعمتهایش را بر آنان ارزانی داشته؛ چون خدا این نعمتها را بر پدرانشان ارزانی داشته و سپس آیندگان این نعمتها را از پدرانشان به ارث بردند؛ پس هم آنان و هم پدرانشان از نعمتهای خدا بهرهمند شدند».[۵]
مؤلف میگوید: (وقال عون بن عبدالله: «یقولون: لولا فلانٌ، لم یکن کذا»).
(عون بن عبدالله میگوید: «مردم میگویند: «اگر فلانی نبود، فلان نعمت هم نمیبود»).
(برگرفته از کتاب تیسیر العزیز الحمید شرح کتاب توحید محمد بن عبدالوهاب)
[۱]– عبد بن حمید در مسندش، شمارهی ۱۱۴۷؛ بخاری در «الأدب المفرد»، شمارهی ۲۱۵؛ ابوداود در سننش، شمارهی ۴۸۱۳؛ ترمذی در سننش، شمارهی ۲۰۳۴؛ ابویعلی در مسندش، شمارهی ۲۱۳۷؛ ابن حبان در صحیحش، شمارهی ۳۴۱۵ و دیگران این حدیث را روایت کردهاند. این حدیث به کمک شواهدش، صحیح است.
[۲]– ابوداود در سننش، شماره ی ۴۸۱۴؛ ابونعیم در «تاریخ أصبهان»، ۱/۳۱۰ و دیگران از جابر رضی الله عنه آن را روایت کردهاند و اسنادش حسن است. این حدیث، صحیح است و شواهدی دارد؛ از جمله حدیث طلحه بن عبیدالله رضی الله عنه که طبرانی در «المعجم الکبیر»، شمارهی ۲۱۱؛ ضیاء در «المختاره»، شمارهی ۸۳۶ و دیگران آن را روایت کردهاند.
[۳]– الترغیب و الترهیب، ۲/۴۵٫
[۴]– ابن جریر در تفسیرش، ۱۴/۱۵۸؛ ابن منذر و ابن ابی حاتم- آن گونه که در «الدر المنثور»، ۵/۱۵۵ آمده- آن را از مجاهد روایت کردهاند و اسنادش صحیح میباشد.
[۵]– شفاء العلیل، صفحات ۳۶- ۳۷