آن دو مدت کوتاهی با هم زندگی کردند؛ مدتی کمتر از یک ماه.. اما در هر چیزی با هم شریک بودند؛ در هر چیز.. در یک ظرف میخوردند و از یک ظرف هم مینوشیدند.. یک آسمان رواندازشان بود و یک زمین هم زیرانداز..
نیمه شب صدایشان را میشنیدی که با هم گرم گفتگو هستند و به دوستی عمیقی که در میانشان به وجود آمده بود، با وجودی که آن دو از دو جنس مختلف بودند، به خوبی پی میبردی و در میانشان انسجام و هماهنگیای را احساس میکردی که کمتر در میان دیگر علاقهها دیده بودی.
هنگامی که میدیدی آنها بر زمین خفتهاند، احساس میکردی که عاشق و معشوق در هوایی پاک و صاف بر کنارهی دریایی آرام سایه گرفته تا آنها را از شعاع گرم خورشید بپوشاند.
با چشمهایشان دور و اطراف را مینگریستند و آرامش خود را به خاطر هر چه که باشد، خراب نمیکردند، آنها فقط زیر شعاع خورشید در مقابل نانوایی کشاورزی گرد آمده و از سکون و راحتی خاصی برخوردار بودند.
با هم اختلاف نمیکردند و صدایشان در فضا بلند نمیشد، با هم تسبیح خدا را با سکونت و وقار ادا میکردند.
شاید میپنداری که من از دو انسان صحبت میکنم.
نه به خدا! سخن من دربارهی یک الاغ و یک گوسفند است!!
هنگامی که ما کوچک بودیم، پدربزرگم گوسفندی خرید تا آن را قربانی کند. آن را در کنار الاغش پشت منزل کشاورزانهی زیبایش به دیوار بست. یک ماه قبل از عید قربان آن را خریده و در کنار الاغ بسته بود. هر یکی از اینها با دیگری انس گرفته بود، اگر به جای الاغ میبودم از شدت خوشحالیای که از این مهمان تازه وارد که به من دست داده بود تا مونس تنهاییام باشد، یک اسب میشدم یا به پرواز در میآمدم!
اما هنگامی که وقت قربانی رسید، پدر و داییهایم بعد از نماز عید آمدند تا این دو دوست صمیمی را از هم جدا کنند، گوسفند را گرفته و دستها و پاهایش را بستند و بسم الله، الله أکبر گفته، کارد را بر گلویش نشاندند. ناگهان دیدیم که الاغ حرکات عجیب و غریبی انجام میدهد و صدایش نیز دیگرگون است؛ چنین فهمیده شد که خشمگین است یا ترسیده یا دلش میسوزد و یا اینکه غمی بزرگ او را فرا گرفته است.
وقتی که چنین دیدیم، دانستیم که ما با این پندارمان که حیوانات هیچگونه احساس و شعوری ندارند و چیزهای اطرافشان را درک نمیکنند، اشتباه کردهایم. آری، الاغ از قربانی شدن رفیقی که فقط یک ماه با او زیسته بود، اندوهگین شد.
از این داستان چه چیزی به ذهنت خطور کرد؟
آری! هنگامی که این واقعه را به یاد آوردم، این چیز به ذهن من هم آمد که حیوان نسبت به قتل رفیقش اندوهگین شد؛ در حالی که بعضی از انسانهای زمان ما نسبت به قتل برادران دینی یا ملی خود یا هر انسانی که به نا حق کشته شود، اصلاً ناراحت نمیشوند.
حیوانات ثابت کردهاند که قلبهایش نرمتر و شفقتشان بیشتر و فطرتشان سالمتر از بسیاری از انسانهایی است که الله به آنها عقل و شعور داده است.
آری! گاهی حیوان به نزد خداوند از انسانی که دارای قلبی مرده باشد، بهتر است.
یهودیای نزد ابراهیم بن ادهم آمد و گفت: ای ابراهیم! آیا ریش تو از دُم سگ من بهتر است یا اینکه دُم سگ من از ریش تو بهتر است؟ ابراهیم در آرامش مؤمنانهاش جواب داد: اگر ریش من به جهنم برود، پس دُم سگ تو بهتر است و اگر به بهشت برود، پس ریش من بهتر از دُم سگ توست.
خوانندهی گرامی! اگر نسبت به کشته شدن بسیاری از برادران و خواهران بیگناهت ناراحت و خشمگین نشدی، و اگر نمیتوانی که انسانی با فطرت سالم باشی، پس نصیحتم رُک و پوست کنده به تو این است که: حیوان باش!
[تو کز محنت دیگران بی غمی /∗/ نشاید که نامت نهند آدمی]
نویسنده: دکتر احمد رزق شرف (شبکه الألوکه)
ترجمه: زبیر حسین پور