بسیاری از قبرپرستان در حالی که گاو و گوسفند و انواع غذاها و اموال به همراه دارند به نزد ضریحها میروند تا قربانی صاحب ضریح کنند و بلکه برخی از آنان قبر را طواف میکنند و خاک آن را بر سر و صورت میکشند…
برخی دیگر را میبینی که به اولیا و صاحبان قبور سوگند یاد میکنند و حتی اگر به خدا قسم بخورند از یکدیگر نمیپذیرند و آن را راست نمیپندارند، اما اگر کسی از آنان به یکی از اولیا سوگند یاد کند از وی میپذیرند…
برخی از آنها کفشهای خود را به احترام صاحب قبر از پا بیرون میآورند!
یا با ضریح و گنبد آن تبرک میجویند و از خاک آن برمیدارند و یا دستان خود را بر روی قبر میگذارند و بر بدن خود میکشند… حتی میبینی زنانی را که کودک خود را بلند کردهاند و در حالی که صاحب قبر را صدا میزنند کودک خود را تکان میدهند و برای او از آن مرده برکت میخواهند! و حتی برخی را میبینی که به سوی قبر سجده میکنند…
بعضی نیزچندین روز در کنار قبر به اعتکاف مینشیند تا آنکه شفا یابند یا حاجتشان قضا شود…
همچنین بر چهرهی زائران این قبرها خشوع و فروتنی و آرامش و اندوه و گریه هویدا است، انگار این صاحبان قبور، خدایانی جز خدای یگانهاند در حالی که خداوند راضی نیست حتی پیامبران یا فرشتگان به همراه او پرستش شوند چه رسد به دیگران…
این مردگان نمیتوانند حتی به خود یاری رسانند یا سودی به خود رسانند تا چه رسد به دیگران…
چه شبیه است حال اینان که قبرها را بزرگ میدارند و از صاحبان قبور میترسند، به حال فرستادگان ثقیف هنگامی که ایمان آوردند اما از بتی که نزد آنان بود میترسیدند در حالی که آن بت قادر به سود و زیانی نبود…
هنگامی که اسلام در میان مردم منتشر شد، همهی قبائل فرستادگان خود را گسیل میداشتند تا اسلام خود را در برابر پیامبر خدا صلی الله علیه وسلم اعلام کنند…
بیش از ده نفر از مردان قبیلهی ثقیف نیز به نزد پیامبر صلی الله علیه وسلم آمدند؛ وی آنان را در مسجد سکنی داد تا قرآن را بشنوند… هنگامی که خواستند اسلام خود را اعلان کنند به یکدیگر نگاهی انداختند و یاد بتی افتادند که آن را میپرستیدند و «ربه» نام داشت…
آنگاه از پیامبر ـ صلی الله علیه وسلم ـ دربارهی ربا و زنا و خمر پرسیدند که همه را برای آنان حرام اعلام کرد…
در این موارد از وی اطاعت کردند و سپس دربارهی «ربّه» از وی پرسیدند، که با آن چکار خواهد کرد؟
فرمود: «آن را ویران کنید» گفتند: هیهات! اگر ربه بداند که میخواهی ویرانش کنی اهل طائف و اطراف آن را خواهد کشت!
عمر رضی الله عنه به آنان گفت: «وای بر شما چقدر نادانید! ربه سنگی بیش نیستند.