از اسامه بنشریک روایت است که گفت: نزد پیامبر صلی الله علیه و سلم بودم بادیه نشینان آمدند و گفتند: ای رسول خدا! آیا خودمان را مداوا کنیم؟ فرمود: بله: ای بندگان خدا، از دوا استفاده کنید، چون خداوند هیچ دردی نیاورده مگر آن که برای آن دوایی گذاشته است به جز یک درد. گفتند: آن درد چیست؟ فرمود: «پیری». [روایت امام احمد][۱].
ابنقیم میگوید: «این احادیث اسباب و مسبّبات را اثبات مینماید و قول منکران آن را باطل کرده است و در این احادیث به معالجه و مداوا کردن امر شده و بیان شده که این با توکل منافاتی ندارد همانطور که دفع درد گرسنگی، تشنگی، گرما و سرما بوسیلهی ضدشان، منافاتی با توکل ندارد، بلکه حقیقت توحید کامل نمیگردد مگر با استفاده از اسبابی که خداوند آن را به صورت تقدیری و شرعی مقتضی مسبّبات آن قرار داده است. اما استفاده نکردن از این اسباب توکل را خدشهدار مینماید، همانطور که در امر و حکمت، خدشه پدید میآورد و آن را سست میکند چرا که شخصی که اسباب را رها میکند میپندارد که ترک آنها، توکل را قویتر میسازد در حالی که ترک آن عجزی است که با توکل منافات دارد، توکلی که حقیقت آن اعتماد و تکیهی قلب بر خداوند در به دست آوردن آنچه بنده را در دین و دنیایش سود میدهد و آنچه به ضرر دین و دنیای اوست ، میباشد؛ پس باید بر خداوند اعتماد و به همراه این اعتماد و تکیه کردن از اسباب استفاده نماید. وگر نه امر، حکمت و شریعت را رها و انکار کرده است؛ پس نباید بنده ضعف و ناتوانی خود را توکل بداند و نباید توکل خود را ضعف بشمار آورد[۲]».
در مورد درمان علماء اختلاف کردهاند که آیا مباح بوده و ترک آن بهتر است یا اینکه مستحب است یا واجب است؟
قول مشهور امام احمد همان نظریهی اول (مباح) است و دلیلش همین حدیث و احادیثی است که به معنای آن آمدهاند، اما با توجه به آنچه گذشت به طور کامل نمیتوان از این حدیث این را استنباط کرد، چون نزد شافعیها قول دوم مشهور است، حتی نووی در شرح مسلم[۳] میگوید: این مذهب آنها و مذهب جمهور سلف و عموم خلف است و وزیر ابوالمظفر نیز آن را انتخاب کرده است[۴]. ومیگوید: در مذهب ابوحنیفه این امر موکد و نزدیک واجب است، ولی در مذهب مالک درمان کردن و درمان نکردن برابر است و میگوید: درمان کردن و یا ترک آن نیز اشکالی ندارد.
شیخ الاسلام میگوید: «نزد جمهور ائمه واجب نیست و بلکه آن را فقط گروه اندکی از اصحاب شافعی و احمد واجب قرار دادهاند[۵]».
گفتهاش: (آنگاه عکاشه بن مِحصَن[۶] به سوی او برخاست) عکاشه بن محصن اسدی از بنیاسد بن خزیمه و از همپیمانان بنیامیه بود، وی از پیشگامان در پذیرفتن اسلام و یکی از خوش سیماترین مردان عرب بود. هجرت کرد و در جنگ بدر حاضر و در آن جنگید. ابناسحاق میگوید: به من رسیده که پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «بهترین جنگجو و اسب سوار در (بین) عرب عکاشه است[۷]».
مناقب و فضائل او معروف است، وی در جنگ با مرتدین با خالد بن ولید همراه بود و به دستان طلیحه اسدی در سال دوازدهم کشته شد، سپس بعد از آن طلیحه مسلمان شد[۸].
(گفت: دعا کن خداوند مرا از زمرهی آنان بگرداند. فرمود: «تو از آنها هستی.»)
در روایت بخاری آمده که پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: (بار خدایا او را از آنان بگردان)[۹] و همچنین در روایت ابوهریره در بخاری همین طور آمده است[۱۰]. در بعضی از روایات اینگونه آمده است که آیا من از آنها هستم؟ فرمود: بله[۱۱].
حافظ میگوید: «هر دو حدیث اینگونه جمع بندی میشود که عکاشه ابتدا از پیامبر خواست که برایش دعا کند و پیامبر برای او دعا کرد سپس پرسید که آیا اجابت شده است؟ پیامبر او را خبر داد (که تو از آنها هستی)[۱۲]». و این حدیث اشاره به این است که از فردی که برتر است طلب دعا میشود.
گفتهاش: (سپس مردی دیگر بلند شد) جایی ندیدهایم که اسم این مرد ذکر شده باشد مگر از طریق ضعیفی که خطیب در «المبهمات»[۱۳] از أبی حذیفه اسحاقبن بشر[۱۴] که یکی از ضعفاء است از دو طریق از مجاهد روایت کرده که پیامبر صلی الله علیه و سلم وقتی از غزوهی بنی مصطلق برگشت داستانی طولانی تعریف نمود که در آن گفته شده است.
حافظ میگوید: «این با وجود ضعف و مرسل بودنش با توجه به بزرگی سعد بن عباده بعید به نظر میرسد و اگر درست باشد شاید کسی دیگر است که اسم او و پدرش با اسم سردار خزرج و پدرش یکی است، چون در میان صحابه یکی دیگر هم هست که اسم او سعد است[۱۵] و در مسند بقی بن مخلد حدیثی از او روایت شده است. همچنین در میان صحابه سعد بن عماره نیز است؛ شاید اسم پدرش تحریف شده و عباده گفته شده است[۱۶]».
گفتهاش: (عکاشه به آن از تو پیشی گرفت) ابن بطّال میگوید: یعنی عکاشه در اِحراز این صفات توکل و بدفالی نگرفتن بر تو پیشی گرفته است. نگفت تو از آنها نیستی یا تو رفتاری چون آنان نداری چون با اصحاب خود مهربان بود و رفتاری خوب با آنها داشت[۱۷]».
قرطبی میگوید: «نفر دوم حالات و وضعیتی که عکاشه داشت را دارا نبود به خاطر همین، خواستهی او را نپذیرفت چون اگر میپذیرفت ممکن بود همه حضار این را میخواستند و تسلسل به وجود میآمد و اینگونه پیامبر باب آن را بست. این بهتر از توجیه کسانی است که گفتهاند آن مرد منافق بود؛ این توجیه مناسب نیست به دو دلیل:
اول اینکه: اصل در صحابه این است که منافق نبودهاند، پس خلاف این اصل ثابت نمیشود مگر با نقل صحیح.
دوم اینکه: اغلب چنین خواستههایی با نیت درست و یقین داشتن به تصدیق پیامبر صلی الله علیه و سلم مطرح میشوند و چگونه منافقی چنین خواستهای را مطرح میکند؟![۱۸]».
میگویم: این توجیه بهتر است و شیخالاسلام به همین گرایش دارد.[۱۹]
مؤلف رحمه الله میگوید: استفاده از کنایه در سخن و اخلاق نیکوی پیامبر صلی الله علیه و سلم در این حدیث اثبات میشود.
[۱]– امام احمد المسند (۴/۲۷۸) و طیالسی در مسند ش (۱۲۳۲) و حُمیدی در مسند خود (۸۲۴) و بخاری در الأدب المفرد (۲۹۲) و ابوداود در سنن خود (۳۸۵۵) و سنن ترمذی (۲۰۳۸) و میگوید حسن و صحیح است و ابن ماجه در سنن (۳۴۳۶) و ابنحبّان (۶۰۶۱) و حاکم در المستدرک (۱/۲۰۸) و غیره آن را روایت کردهاند و حاکم آن را صحیح قرار داده و ذهبی تائید کرده است و اسناد آن صحیح است. سفیان بن عیینه میگوید: «امروز در روی زمین اسنادی بهتر از این نیست».
[۲]– زادالمعاد (۴/۱۴-۱۵).
[۳]– شرح مسلم ش (۱۴/۱۹۱)
[۴]-الإفصاح (۱/۱۸۴) الآداب الشرعیه (۲/۳۳۴).
[۵]– مجموع الفتاوی (۲۴/۲۶۹).
[۶]– در شرح نیز چنین آمده است روایت از بخاری در الصحیح ش (۶۱۷۵) اما روایتی که شیخ محمد بن عبدالوهاب در کتاب التوحید بر آن تکیه کرده این است: «فقام عکاشه بن محصن».
[۷]– ابن اسحاق میگوید همان طوری که درسیرهی ابن هشام (۲/۳۰۳ دارالصحابه) آمده است که: رسول الله صلی الله علیه و سلم در آنچه از اهل ایشان به ما رسیده است فرموده: «بهترین جنگجو در بین عربها از ماست.» گفتند: او کیست؟ فرمود: «عکاشه بن محصن». ضرار بن اَزوَر اسدی گفت: او از ماست ای رسول خدا. فرمود: «از شما نیست بلکه به خاطر همپیمانی از ماست». این حدیث به علت منقطع بودن ضعیف است.
[۸]– الإصابه فی تمییز الصحابه (۴/۵۳۳).
[۹]– صحیح بخاری (۵/۲۳۹۶ البغا) ش (۶۱۷۵).
[۱۰]-صحیح بخاری (۵/۲۱۸۹ البغا) ش (۵۴۷۴) و مسلم (۱/ ۱۹۷) ش (۲۱۶).
[۱۱]-صحیح بخاری (۵/۲۱۵۷) ش (۵۳۷۸ و۵/۲۱۷۰) ش (۵۴۲۰).
[۱۲]-فتح الباری (۱۱/۴۱۲).
[۱۳]-الأسماء المبهمه و الأنباء المحکمه خطیب بغدادی ص (۱۰۵-۱۰۷).
[۱۴]– اسحاق بن بشر بن مقاتل ابویعقوب کاهلی کوفی است. فلاس و غیره گفتهاند: متروک است وابن أبی شیبه و موسی بن هارون و ابوزرعه او را تکذیب کردهاند و دارقطنی او را در شمار جاعلان حدیث قرار داده است. و ابن جوزی میگوید: اتفاق کردهاند که او دروغگویی بوده که حدیث وضع میکرده است. نگا: الموضوعات در (۱/۳۳۶) والمیزان (۱/۱۸۶) ولسان المیزان در (۱/۵۴۲-۵۴۵).
[۱۵]– حافظ در الإصابه (۳/۶۵) میگوید: اسم او سعد بن عبّاد است.
[۱۶]-فتح الباری (۱۱/۴۱۲).
[۱۷]-شرح صحیح بخاری ابن بطّال (۹/۴۰۸-۴۰۹) با اندکی تصرف حافظ در فتح الباری (۱۱/۴۱۱).
[۱۸]– المفهم (۱/۴۶۹).
[۱۹]– نگا: ابن قیم در الجواب الکافی ص (۲۶) از شیخالاسلام نقل کرده است.