موّحد واقعی بدون محاسبه وارد بهشت خواهد شد (۴)

 در صحیحین از پیامبر صلی الله علیه و سلم روایت است: «اولین گروهی که وارد بهشت می‌شوند چهره‌هایشان همچون ماه شب چهارده نورانی است و کسانی که بعد از آن‌ها وارد می‌شوند چهره‌هایشان چون ستاره‌ی درخشانی است که در آسمان می‌درخشد[۱]».

در احادیث دیگری آمده که تعدادشان از هفتاد هزار نفر بیشتر است. احمد و بیهقی در «البعث» حدیث ابوهریره را در مورد هفتاد هزار تن روایت کرده و اضافه نموده‌اند که فرمود: «از خداوند خواستم تعدادشان را بیشتر نماید آن‌گاه خداوند به ازای هر یک هفتاد هزار اضافه کرد[۲]». و حافظ می‌گوید: سند این حدیث جید است.[۳]

و در همین مورد طبرانی از ابی‌ایوب[۴] و احمد[۵]  از حذیفه و بزار از انس[۶] و ابی‌عاصم[۷] از ثوبان روایت کرده است و می‌گوید این‌ها طرقی هستند که یکدیگر را تقویت می‌نمایند و در احادیثی دیگر تعدادشان بیشتر از این آمده و ترمذی این احادیث را روایت کرده و حسن قرار داده است و طبرانی نیز روایت کرده است و ابن‌حبان در صحیح خود از ابی‌أمامه (مرفوع) از پیامبر صلی الله علیه و سلم روایت کرده که: «پروردگارم به من وعده داده که از امت من هفتاد هزارتن را وارد بهشت نماید با هر هزار، هفتاد هزار دیگر بیفزاید که این‌ها حساب و عذابی ندارند و سه مشت از مشت‌های بلاکیف پروردگارم می‌باشند[۸]».

احمد و ابویعلی از ابوبکرصدیق رضی الله عنه روایت کرده‌اند که گفت: «پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم فرمود: «هفتاد هزار تن به من داده شده که بدون حساب وارد بهشت می‌شوند، چهره‌هایشان همچون ماه شب چهارده و دلهایشان یکی است. آن‌گاه از پروردگارم خواستم که آنان را بیشتر نماید آن وقت خداوند به ازای هر یک، هفتاد هزار تن اضافه کرد[۹]».

 حافظ می‌گوید: «در سند آن دو راوی آمده که یکی حافظه‌اش ضعیف و دیگری نامش برده نشده است[۱۰].

می‌گویم: و در این اشاره شده که هر امتی همراه پیامبرش حشر می‌شود.

گفته‌اش: (ثمَّ نَهَضَ) یعنی سپس برخواست

گفته‌اش: (آن‌گاه مردم در مورد این هفتاد هزار تن به گفتگو و اظهارنظر پرداختند) امام نووی می‌گوید: یعنی سخن گفتند و مناظره نمودند.

 و گفت: این دلیلی است برای این‌که مناظره در علم و مباحثه در نصوص شریعت برای استفاده و اظهار حق جایز است[۱۱]». و این نشانه‌ی عمق علم و دانش سلف است چون آن‌ها دانستند که این گروه جز با عمل به چنین مقامی نرسیده‌اند و نشانه‌ی آن است که آن‌ها به خیر مشتاق و حریص بودند.[مؤلف]

گفته‌اش: (پس فرمود: آن‌ها کسانی هستند که رقیه نمی‌گیرند) در صحیحین این‌گونه آمده است و در روایت مسلم که مؤلف آن را آورده در این‌جا اضافه شده که «لایرقون» یعنی دم و رقیه نمی‌دهند و گویا مؤلف آن را مثل روایت های دیگر مختصر کرده است زیرا گفته شده : این روایت معلول است.

شیخ‌الاسلام می‌گوید: «این اضافه وهم و گمان راوی است و پیامبر نگفته «لایرقون: دم و رقیه نمی‌دهند» چون کسی که رقیه می‌خواند به برادرش نیکی و خوبی می‌کند. و پیامبر صلی الله علیه و سلم را در مورد رقیه پرسیدند فرمود: هرکسی از شما می‌تواند به برادرش سودی برساند، به او سود برساند[۱۲]». و فرمود: افسون اشکالی ندارد به شرطی که شرکی در آن نباشد[۱۳]».

همچنین جبرئیل پیامبر  صلی الله علیه و سلم را رقیه کرد و پیامبر اصحابش را نیز رقیه نمود.

فرق رقیه کننده و رقیه گیرنده این است که رقیه گیرنده به غیر از خدا روی آورده و رقیه کننده نیکوکار است.

می‌گوید: منظور توصیف هفتاد هزار تن به توکل کامل است که آن‌ها از دیگران نمی‌خواهد که آنان را دم و افسون نمایند و یا آن‌ها داغ کنند و بدفالی نمی‌گیرند[۱۴]».  و ابن‌قیم نیز همین را گفته است[۱۵].

اما بعضی اعتراض کرده‌اند که در صورتی که اضافه شدن امکان تصحیح داشته باشد نباید راوی را زیر سؤال برد، چون معنایی که راوی را به اشتباه می‌کشاند در رقیه کننده نیز موجود است، چون علت را چنین بیان کرد که کسی که از دیگران طلب رقیه نمی‌کند توکل کامل دارد، پس همچنین می‌توان گفت کسی که دیگران را رقیه می‌کند شایسته است اجازه‌ی چنین کاری را ندهد چون توکل او کامل است. اما کار جبرئیل و پیامبر دلیلی نمی‌تواند برای مدّعی باشد چون پیامبر در مقام تشریع و تبیین احکام چنین کرده است[۱۶]». اما این سخن از چند جهت می‌تواند اشتباه است:

اول این‌که صحیح قرار دادن این اضافه ممکن نیست مگر در صورتی که بر جهاتی حمل شود که حمل آن بر آن جهات، درست نیست چنان که بعضی می‌گویند: «منظور این است که با شرک و آن‌چه احتمال شرک دارد افسون نمی‌کنند[۱۷]». چون در حدیث چیزی نیست که براین دلالت نماید، همچنین براساس این توجیه دیگر هفتاد هزار امتیازی بر دیگران ندارند چون همه‌ی مؤمنان با کلمات شرک‌آمیز افسون نمی‌کنند.

دوم : اینکه گفته: چون معنایی که راوی را به اشتباه می‌کشاند…، این قیاس درست نیست و از نوع فاسدترین قیاس‌هاست. چگونه کسی که خواسته و طلب نموده، بر کسی قیاس می‌شود که نخواسته است؟! و از طرفی قیاس مع ‌الفارق شرعی است، از این‌رو اعتباری ندارد، چون در این قیاس دو چیز که شریعت بین آن‌ها فرق گذاشته برابر قرار داده شده‌اند. شارع می‌گوید: «هرکسی داغ کند یا دم و افسون بگیرد از توکل بری و دور گشته است. احمد و ترمذی روایت کرده و ترمذی آن را صحیح دانسته است و ابن ماجه نیز آن را روایت کرده و حاکم و ابن‌حبان آن را صحیح دانسته‌اند[۱۸].

چگونه ترک احسان و خوبی به مردم وسیله‌ای برای پیشگام بودن در ورود به بهشت می‌شود؟! و این برخلاف کسی است که بدون خواستن رقیه کند یا رقیه شود، جبرئیل پیامبر صلی الله علیه و سلم را افسون نمود و جایز نیست که گفته شود پیامبر صلی الله علیه و سلم در این حالت متوکل نبوده است.

سوم: گفته‌اش: «این‌که جبرئیل …» سخن درستی نیست بلکه جبرئیل و پیامبر سرور متوکلان هستند، پس وقتی آن‌ها این کار را کرده‌اند نشانه‌ی آن است که با توکل منافاتی ندارد.

گفته‌اش: (و داغ نمی‌کنند) یعنی از دیگران نمی‌خواهند که آن‌ها را داغ کنند، همان‌طور که از دیگران نمی‌خواهند که آنان را رقیه نماید و این‌گونه تسلیم قضا و تقدیر هستند و از بلا لذت می‌برند[۱۹].

اما داغ کردن در اصل جایز است چنان که در حدیث صحیح از جابر بن‌ عبدالله روایت است که «پیامبر صلی الله علیه و سلم نزد أبی‌بن‌کعب طبیبی فرستاد، آن‌گاه آن طبیب رگی از رگهایش را قطع کرد و سپس آن را داغ کرد[۲۰]».

و در صحیح بخاری از انس روایت است که: «او را به خاطر بیماری سینه پهلو داغ کردند و پیامبر زنده بود».

ترمذی و غیره از انس روایت کرده‌اند که: «پیامبر صلی الله علیه و سلم اسعد بن زراره را به خاطر گلودرد داغ کرد[۲۱]».

در صحیح بخاری  از ابن عباس روایت است که فرمود: «شفا در سه چیز است: حجامت کردن، شربت عسل و داغ کردن با آتش. ولی من [امتم را] از داغ کردن منع می کنم[۲۲]». و در عبارتی دیگر آمده «دوست ندارم که داغ کنم[۲۳]».

ابن‌قیم می‌گوید: «احادیث داغ چهار نوع هستند:

یکی: انجام دادن داغ.

دوم: این‌که پیامبران آن را دوست نداشته است.

سوم: این‌که پیامبر کسانی که این کار را نمی‌کنند ستوده است.

چهارم: احادیثی که از داغ کردن نهی کرده‌اند.

بحمدالله در میان این احادیث تعارض و تضادی نیست. چون انجام دادن این کار توسط پیامبر نشانه‌ی جایز بودن آن است، و این‌که آن را دوست نداشته بر منع کردن از آن دلالت نمی‌کند. اما این‌که کسانی را که داغ نمی‌کنند ستوده است نشانگر آن است که ترک آن بهتر است و اما نهی از آن بر اساس انتخاب و کراهیت است[۲۴]».

گفته‌اش: (بدفالی نمی‌گیرند) یعنی با پرندگان و امثال آن بدفالی نمی‌گیرند. در مورد بدفالی و آنچه بدان مربوط می‌شود إن شاءالله در فصل آن توضیح داده خواهد شد.

گفته‌اش: (و بر پروردگارشان توکل می‌نمایند) اصل جامعی که این کارها از آن متفرّع می‌شوند را ذکر کرد. این اصل، توکل بر خداوند و صادقانه پناه بردن به اوست و اعتماد و تکیه قلب بر الله تعالی است، که خلاصه و چکیده‌ی یکتاپرستی است و نهایت محقق کردن توحید است که محبت، خوف، امید و راضی بودن به خداوند به عنوان پروردگار معبود و راضی بودن به قضای الهی از ثمرات آن است، بلکه ممکن است بنده را به جایی برساند که از بلا لذّت ببرد و آن را از نعمت‌ها بشمارد، پاک است خداوند که به هرکسی هر نعمتی که بخواهد می‌بخشد و اوست که دارای لطف فراوان است.

بدان که حدیث بر این دلالت نمی‌نماید که این افراد، اصلاً از اسباب استفاده نمی‌کنند، آن‌طور که جاهلان گمان می‌برند، چون استفاده از اسباب در کل یک امر فطری و ضروری است که هیچ‌کس نمی‌تواند خودش را از آن جدا نماید حتی حیوان چهارپا به اسباب نیازمند است، بلکه خودِ توکل استفاده از بزرگترین اسباب است، چنان که خداوند متعال می‌فرماید:

﴿وَمَن یَتَوَکَّلۡ عَلَى ٱللَّهِ فَهُوَ حَسۡبُهُۥٓۚ﴾ [الطلاق: ۳].  «و هر کس بر الله توکل کند، الله برایش کافی است». بلکه منظور این است که آنها امور ناپسند را با اینکه به آن نیاز دارند چون بر خدا توکل دارند رها می‌کنند؛ اموری مثل طلب افسون و داغ کردن. که فرد متوکل این چیزها را به خاطر آن ترک نمی‌کند که سبب هستند، بلکه به خاطر آن رها می‌کند که سبب مکروهی هستند؛ به خصوص شخص بیمار برای شفا یافتن به هر وسیله‌ای که گمان کند سبب شفای او می‌باشد دست می‌اندازد حتی اگر تار عنکبوت باشد.

اما استفاده از اسباب و مداوا به صورتی که در آن کراهیتی نباشد برای توکل عیبی شمرده نمی‌شود و ترک اسباب و مداوا جایز نیست چنان که در صحیحین ابوهریره از پیامبر روایت می‌کند که فرمود: «خداوند هیچ دردی فرونیاورده مگر برای آن شفایی نازل کرده است[۲۵]».

 

[۱]– صحیح بخاری (۳۰۸۱ البغا) و مسلم (۲۸۳۴)

[۲]– امام احمد در المسند (۲/۳۵۹) و ابن‌منده در الإیمان (۲/۸۹۵) و بیهقی در البعث والنشور (۴۱۶) روایت کرده است، ابن‌منده می‌گوید: «اسناد آن براساس شرایط مسلم صحیح است» و همین‌طور است.

[۳]– فتح الباری (۱۱/۴۱۰)

[۴]– طبرانی در المعجم ‌الکبیر (۳۸۸۲) و ابونعیم در حلیه الأولیاء (۱/۳۶۲) این را روایت کرده است که در سند آن عبدالله ‌بن ‌لهیعه قرار دارد و او ضعیف است و از او سعید بن أبی‌مریم روایت می‌کند که از یاران قدیمی‌اش نیست و ابن لهیعه در آن مضطرب است و آن را در مسند حذیفه قرار داده که حدیث بعدی از مسند حذیفه است.

[۵]– امام احمد در المسند (۵/۳۹۳) آن را روایت کرده که در میان راویان ابن ‌لهیعه قرار دارد و ضعیف است وحسن ا‌بنُ ‌موسی از او روایت نموده که از یاران قدیمی او نیست.

[۶]– بزار در مسند خودش (۳۵۴۵)  کشف‌ الأستار این را روایت کرده که در اسناد آن مبارک ابو سُحیم مولای عبدالعزیز بن صهیب است. بزاز می‌گوید: و مبارک احادیث منکری دارد و چیزی از آقای خود نشنیده است و بخاری و دیگران گفته‌اند: او منکرالحدیث است و حافظ در التقریب ص (۵۱۸) می‌گوید: «متروک است».

[۷]– امام احمد در المسند (۵/۲۸۰) و طبرانی در المعجم الکبیر ش (۱۴۱۳) و ابن أبی عاصم در الآحاد و المثانی ش (۴۵۵) و ابن عساکر در تاریخ دمشق (۱۱/۱۷۵) روایت کرده‌اند که با شواهدش حدیث صحیحی است.

[۸]– امام احمد در المسند (۵/۲۶۸،۲۵۰) و ابن‌أبی‌شیبه در المصنف (۶/۳۱۵) و ترمذی در سنن (۲۴۳۷) روایت کرده و می‌گوید حسن و غریب است. و ابن‌ماجه در سنن خود به شماره (۴۲۸۶) و ابن‌ أبی‌ عاصم در السنه (۵۸۹،۵۸۸) و در الأحاد والمثانی (۱۲۴۷) و طبرانی در الکبیر (۸/۱۵۵) و ابن‌حبان در صحیح خود (۷۲۴۶) و دیگران آن را روایت کرده‌اند وحدیث صحیحی است.

[۹]– امام ‌احمد در المسند (۱/۶) و ابویعلی در مسند ش (۱۱۲) و ابوبکر شافعی در الغیلانیات ش (۱۱۲ دار ابن جوزی) این را روایت کرده و سند آن ضعیف است و با شواهد صحیح است. السلسله الصحیحه (۱۴۸۴).

[۱۰]– فتح‌الباری (۱۱/۴۱۱).

[۱۱]– شرح نووی بر صحیح مسلم (۳/۹۴-۹۵).

[۱۲]-صحیح مسلم (۲۱۹۹) روایت جابر.

[۱۳]– صحیح مسلم (۲۲۰۰) از حدیث عوف بن مالک.

[۱۴]– ابن قیم در مفتاح دارالسعاده (۲/۲۳۴) این را از او نقل کرده است. نگا:الفتاوی(۱/۱۸۲،۳۲۸)

[۱۵]-مفتاح دارالسعاده (۲/۲۳۴)

[۱۶]– ابن حجر در فتح‌الباری (۱۱/۴۰۹) این را نقل کرده و گوینده را نام نبرده است.

[۱۷]-فتح الباری (۱۱/۴۰۹).

[۱۸]– امام احمد در المسند (۴/۲۴۹،۲۵۳) وابن أبی‌شیبه (۵/۵۴) و عبد ابن‌حُمید در مسند ش (۳۹۳) و ترمذی (۲۰۵۵) و می‌گوید حسن و صحیح است و نسائی در سنن (۷۶۰۵) و ابن ماجه (۳۴۸۹) و ابن حبان (۶۰۸۷) و حاکم در المستدرک (۴/۴۶۱) و آن را صحیح دانسته و ذهبی نیز آن را تایید کرده است و حدیث صحیح است.

[۱۹]-صحیح مسلم (۲۲۰۷).

[۲۰]– صحیح بخاری (۵۳۸۹) و در آن اضافه شد و ابوطلحه و انس‌ بن ‌نضر حضور داشتند و زید بن ثابت و ابوطلحه مرا داغ کردند.

[۲۱]– سنن ترمذی (۲۰۵۰) و می‌گوید حسن و غریب است و ابویعلی در مسند ش (۳۵۸۲) و ابن‌حبان در صحیح خود (۶۰۷۹) و حاکم در المستدرک (۳/۴ ،۲۰۷/۴۶۲) و ابن عساکر در تاریخ دمشق (۵۹/۳۹۲) روایت نمود و گفته است معمر بن راشد راوی حدیث به این‌که در روایت این حدیث دچار وهم شده اقرار کرده است و می‌گوید: «در بصره در مورد دو حدیث که از زهری روایت کرده‌ام دچار اشتباه شده‌ام. حدیث اول از زهری از انس از پیامبر صلی الله علیه و سلم؛ که پیامبر صلی الله علیه و سلم  اسعد بن زراره را داغ کرد و دیگری که  زهری از أبی أمامه بن سهل برای ما روایت می کند و مرسل است». قول درست این است که معمر در الجامع (۱۹۵۱۵) و ابن سعد در الطبقات (۳/۶۱۱) و طبرانی در الکبیر (۵۵۸۴) و حاکم در المستدرک (۴/۲۱۴) روایت کرده‌اند و اسناد آن به شرط شیخین صحیح است یعنی معمر مرسل است چون أبوامامه بن سهل در زمان حیات پیامبر صلی الله علیه و سلم  متولد شد و از او چیزی نشنید. واضح اینکه مراسیل صحابه درست است و این حدیث شواهدی دارد که بعضی از آن‌ها صحیح هستند.

[۲۲]– صحیح بخاری (۵۳۵۶،۵۳۵۷ البغا).

[۲۳]– صحیح بخاری (۵۳۵۹،۵۳۷۵ البغا) و مسلم (۲۲۰۵) به روایت جابر رضی الله عنه.

[۲۴]-زادالمعاد (۴/۶۵-۶۶). و اضافه کرده است از نوعی که احتیاجی به آن نیست، بلکه از ترس اینکه به بیماری دچار شود انجام می دهد. والله اعلم

[۲۵]– صحیح بخاری (۵۳۵۴ البغا) و مسلم این حدیث را روایت نکرده و در تحفه الإشراف هم به مسلم نسبت داده نشده است.

مقاله پیشنهادی

نشانه‌های مرگ

مرگ انسان با افتادن و شل شدن دو طرف گیج‌گاه، کج شدن بینی، افتادن دست‌ها، …