موضع ابن تیمیه در برابر غزالی از نظر شدت انتقاد و اختلاف معیارها متفاوت است این بدان سبب است که غزالی در نقد فلسفه و علم کلام با آنها موافق بوده است اما نزد شیخ الاسلام، عقیده ی صحیح مد نظر بود. و ما میدانیم غزالی به انحرافات فلسفه ی یونان و اثر آن بر برخی از فیلسوفان اسلامی پی برد، به ویژه زمانی که مساله ی قدیم بودن عالم را تاویل نمودند و قایل به قدیم بودن حسی و انکار علم خداوند متعال نسبت به جزئیات شدند؛ همچنین حشر اجساد را انکار کردند و با حقایق قرانی و احادیث نبوی مخالفت ورزیدند. همچنین غزالی خطر افکار باطنی غالیان شیعه را دیده بود چرا که جهان اسلام با آثار حرکتهای خبیث و ضد عقیده ی اسلامی آنها روبرو شد اما آن تنها یک تفسیر و تاویل از روی راستی و اخلاص و تلاش در کسب حقیقت نیست بلکه حرکتی است پوشیده از کراهیت و دشمنی که توطئه های پنهانی آنرا برانگیخته است و چه بسا دستهای توطئه گر یهود که عبدالله بن سبا را به حرکت درآورد، آنرا به جنبش درآورده باشد که تا امروز در خفا و نهانی مشغول فعالیت است. اما انتقاد غزالی از متکلمین درحالی است که در یک محیط کلامی پرورش یافته و شاگرد امام الحرمین جوینی بود. او حق داشت نسبت به تلاشهای متکلمین که درحال نابودی بیشتر عقاید و افکار اسلامی بود و آنرا به شدت تکان میداد، نگران باشد.
غزالی به اختیار و خالصانه، تصوف را انتخاب کرد چرا که او در محیطی می زیست که کسی حدیث رسول خدا را نمی شناخت و در تقسیم بندی فرقه ها، اهل سنت و جماعت از نظر وی پنهان ماند. دلیل اخلاص وی این است که تیر انتقاد خود را به سوی صوفیان منحرفی امثال حلاج و کسانی که ادعای سقوط تکالیف شرعی را میکردند، نشانه رفت.
برخی از افکار و اندیشه های فلسفی او متاثر از اندیشه های افلاطون و … و فیلسوفان اشراقی بوده است. به نظر ابن تیمیه، غزالی بر آن افکار و اندیشه ها، لباس اسلامی پوشانیده است و این نیز به سبب تفکر و مطالعه ی طولانی مدت رساله های اخوان الصفا که قاضی ابن عربی در موردش گفته است: «در بطن فلاسفه داخل شد و از آن خارج نشد» می باشد و براستی نیز چنین است.
ابن تیمیه در تالیفات خود به تفصیل، تفسیرهای اشتباه غزالی را شرح داده است چرا که غزالی بدون مطالعه و فهم صحیح، افکار برخی فلاسفه ی یونان را در اسلام داخل نمود. شیخ سلفی (شیخ الاسلام) با تفسیرات و افکار اسلامی خود، براساس میزان قرآن و سنت، نتایج فلسفی تمام فلاسفه امثال کندی، فارابی و ابن سینا و … را رد کرد و بیان داشت که آنها در عملیات تلفیق میان قرآن و عناصر سلفی که متمسک بر قرآن و سنت بودند و تاکید میکردند که قرآن منهج مهم و اصیل است، شکست خوردند.
پس هم رکاب شدن با کسانی که قرآن را تفسیر عقلی می کنند کاری شایسته و عاقلانه نیست، – امثال معتزله که پندارهای خود را بر نصوص شریعت مقدم میداشتند – یا همراه شدن با کسانی که برای وارد کردن فلسفه و یا برتری آن بر قرآن تلاش میکنند؛ چرا که قرآن کلام خداوند عزوجل است اما فلسفه اندیشه ای است در جهت شناخت وجود و بحث در اسباب شناخت انسان که حق را با خیال آمیخته است؛ و یا همراه شدن با انواع تفسیرات ظنی که فلاسفه از زمانهای دور مد نظر داشته اند و به وسیله آن با حقایق وحی آسمانی مخالفت کردند خصوصاً با مهمترین مسائل مربوط به عقیده که توحید، رسالت و معاد میباشد.
با این همه ابن تیمیه در نقدش نسبت به غزالی، لطیف و نرم بود و بسیاری از اوقات به سبب اخلاص وی از او دفاع میکرد همچنان که برخی فصلهای کتاب «احیاء علوم الدین» غزالی که قواعد سلوک اخلاقی در اسلام را بیان میکند، ابن تیمیه را به شگفت آورد مانند فصلهای «مهلکات و منجیات» و بلکه در دفاع از او عذرهایی ذکر میکند چرا که غزالی در میان محدثین رشد و نمو نیافت و از محدثین، حدیث نیاموخته بود چنانکه در ارزشگذاری وی نسبت به آرا و تالیفات عزلالی خواهیم دید.
اما شوق و علاقه ی وافر غزالی نسبت به فراگیری حدیث در پایان عمرش، دلیل دومی است که اخلاص او را در طلب حقیقت، تقویت می کند.
آنچه از آثار و تالیفات وی به ما رسیده، بیانگر آن است که مسلکها و مناهج کلامی، فلسفی و صوفیه، برای رسیدن به هدف و شناخت حق، بدون سنت صحیح که دومین ستون اسلام است، شایسته و مناسب نیست چرا که سنت مفسر قرآن کریم و بیانگر منهج و روش صحیح در عقاید، عبادات، اخلاق و شناخت حقایق عالم غیب است، حقایقی که تمام مذاهب فکری تنها با تکیه به عقل از رسیدن به آن عاجز و ناتوان اند. و عقل ناتوانتر از این است که بدون هیچ سند و مدرکی از شریعت بدان برسد.
ارزشگذاری اندیشه ها و تالیفات غزالی از سوی ابن تیمیه:
به نظر شیخ الاسلام، امام غزالی عبارات اسلامی و نبوی را در تعبیر و تفسیر مقاصد و اهداف فلاسفه به کار برده است.
و با منهج و روشی تحلیلی از مضمون کتابهای او، نظریات وی را مورد نقد قرار داده است و علم معامله و امر و نهی را به صوفیه و فقها باز میگردند و علم مکاشفه دارای مصادر بسیار و متعددی است که گاهی مسلک و منهج فلاسفه را در پیش دارد و گاهی روش متکلمین جمهیه و گاهی روش اهل حدیث را در پیش میگیرد و گاهی نیز بر آنها ایراد وارد نموده و سخنان متعارض و مغایری میگوید.
سپس این مساله را شرح داده و میگوید: «غزالی ماده ی کلام را از سخنان شیخ خود – جوینی، امام الحرمین – در «الارشاد» و «الشامل» و… فراگرفت علاوه بر چیزهایی که از قاضی ابوبکر باقلانی فراگرفت. وی در اصول فقه غالبا مسلک ابن باقلانی را که مذهب واقفه و تصویب مجتهدان است برمی گزیند اما طریقه ی وی در کلام، طریقه ی شیخیش قاضی ابوبکر می باشد و شیخ وی در اصول فقه به مذهب شافعی و طریقه ی فقها مایل است.)
ماده ی غزالی در فلسفه از کلام ابن سینا گرفته شده است به همین سبب ابوحامد میگفت کتاب «الشفاء» او را بیمار کرده است. و همچنین از سخنان اصحاب رسائل الصفا و رسائل ابوحیان توحیدی و … ماده ی فلسفی خود را گرفته است. اما تصوف بزرگترین علوم او است که بدان مشهور شده و به اوج رسید. وی ماده و اساس تصوف را از کلام شیخ ابوطالب مکی فراگرفت کسی که در فصل «منجیات» در شکر، صبر، امید، ترس، محبت و اخلاص از او یاد کرده است. و اکثر آنرا از کلام ابوطالب مکی گرفته است اما ابوطالب والا مرتبه و مقام است و آنچه که در ربع مهلکات آورده، عموما از کلام حارث محاسبی در «الرعایه» گرفته است مانند آنچه در نکوهش حسد، خودبزرگ بینی، فخر، ریا و کبر و مانند آن آورده است. ابن تیمیه محتوای کتابهایی که نسبت آن به غزالی مشکوک است مانند «مشکاه الانوار» را نیز به بوته ی نقد می کشاند چرا که این کتابها، به همان منهج و روش فلاسفه میباشد و چون محتوای امثال این کتاب، با قرآن و سنت مخالف بود، ابن تیمیه به انتقاد آنها حریص بود و به نظر وی غزالی در بهترین حالت و درحالیکه در پی فراگیری حدیث صحیحین بود، از دنیا رفت.
هنگامی که در مورد کتاب «احیاء علوم الدین» از وی سوال شد پاسخ داد: این کتاب (قوت القلوب) است به دلیل مطالبی که در مورد اعمال قلوب در آن ذکر شده است، مانند صبر، شکر، محبت، توکل، توحید و مانند آن. اما ابوطالب، صاحب کتاب «قوت القوب» در حدیث و اخبار و روایات و سخنان صوفیه و … در علوم قلوب از ابوحامد غزالی داناتر بود و کلام وی از منظر تحقیقی، بهتر و قویتر است و از بدعت دورتر می باشد در صورتی که در «قوت القلوب» احادیث موضوع، ضعیف و موارد زیادی به چشم میخورد که از از دیدگاه شریعت مردود می باشد. اما مطالبی را که غزالی در مهلکات کتاب احیاء ذکر نموده است مانند سخن از کبر، خودبزرگ بینی و عجب، حسد و … غالبا از سخنان حارث محاسبی در «الرعایه» است که بخشی از آنها قابل قبول و بخشی مردود و بخشی نیز مورد نزاع و اختلاف است.
کتاب «احیاء» فواید بسیاری دارد اما موارد مذموم و نکوهیده ای نیز در آن وجود دارد؛ امور فاسدی از سخنان فیلسوفان مربوط به توحید و نبوت، در این کتاب یافت میشود. و چون معارف صوفیه ذکر شود مانند این است که دشمن مسلمانان گرفته شود و بر تن وی لباس مسلمانان را بپوشاند. امامان دین، این مساله را بر ابوحامد انکار کرده و ناپسند دانسته و گفته اند: کتاب «الشفاء» یعنی کتاب ابن سینا در فلسفه، او را بیمار کرد که در آن احادیث و روایات ضعیف و بلکه روایات موضوع زیادی دیده می شود و همچنین بسیاری از اشتباهات صوفیه در آن یافت میشود.
در این کتاب علاوه بر این مطالب، بسیاری از سخنان مشایخ عارف و راست رو صوفیه در مورد اعمال قلوب دیده میشود که موافق با کتاب و سنت است و مواردی نیز در آن بیان شده که مربوط به عبادات و ادب است و موافق با کتاب و سنت می باشد، به همین دلیل اجتهاد و رای مردم در مورد این کتاب، مختلف است و در آن اختلاف نموده اند.
و در جایی دیگر بیشتر روشنگری نموده و می نویسد: احادیث صحیح و ضعیف و موضوع بسیاری در کتاب احیا وجود دارد؛ ماده و جوهره ی مصنف این کتاب در بخش حدیث، آثار و کلام سلف و تفسیر قرآن، ضعیف بوده است و پر رنگترین و بهترین ماده وی ماده صوفیه بوده است و اگر در آن، مسلک و روش صوفیان اهل علم و آگاه به احادیث پیامبر را دنبال کرده و از تصوف فلسفی دوری میکرد، به مقصود و مطلوب خویش میرسید اما در آخر عمر، این راه را پیمود و بهترین مطالب کتاب وی ماخوذ از کتاب ابوطالب مکی در مقامات عارفین و مانند آن است؛ ابوطالب به احوال و ذوق صوفیه و به کلام و آثار سماع آنها آگاهتر بود و با مشایخ بزرگ آنها، به طور مستقیم ارتباط داشته است.[۱]
اصول و قواعدی که ابن تیمیه وضع نموده بود، سبب شد تا از نظر علمی، اخلاقی یا مذهبی، در برابر کسی سر خم نکند چرا که شناخت حق از همه چیز بالاتر است و بیان اشتباهات با میزان حق و عدالت باید مقیاس تمامی همنشینان او باشد. چراکه پس از رسول خدا هیچکس عصمت ندارد. و در اینباره ابن تیمیه میگوید: «کسی که راه و مسلک فقر، تصوف، زهد و عبادت را پیشهی خود کند، اگر این مسلک و منش وی موافق با شریعت نباشد، از راه بیرون شده و گمراه می شود و بیش از اینکه سبب صلاح و درستی وی شود، سبب فساد وی میباشد. همچنین کسی که راه فقه، علم، اندیشه و کلام را پیش گرفته است باید پیرو شریعت بوده و به علم خود عمل کند و گر نه فاجری است که از راه گمراه شده است. و این همان اصلی است که هر مسلمان باید به آن اعتماد و تکیه کند. و ابن تیمیه آنرا مطرح نمود تا با رعایت آن اسامی درخشان صوفیانی که به اهل سنت نسبت داده میشوند مانند غزالی را نقد کند.[۲]
ترس از اطاله ی کلام و خروج از بحث، ما را بر آن داشت تا به طور کلی به این مساله اشاره کنیم اما به بحث تفصیلی این مساله در کتابمان «ابن تیمیه و تصوف» پرداختیم.[۳]
به همین سبب گرایش سلفی از زمان ابن تیمیه تاکنون را دنبال نمی کنیم؛ معروف است که این گرایش پیوسته و تا به امروز با تصوف مخالف می باشد در صورتی که موضع ابن تیمیه، موضعی میانه رو است چنانکه با آن بخش از تصوف که موافق با قرآن و سنت بود، موافق بود اما این گرایش میانه رو اکنون به شدت تغییر یافته و علمای سلف، بطور کامل تمام انواع و اشکال تصوف را رد نمودند؛ اما چرا چنین رد و انکاری به وجود آمد؟
علی رغم اینکه سلفیهای معاصر بر پیروی از منهج و اجتهادات ابن تیمیه بسیار حریص اند، اما در برخی موارد، مواضع مستقل و جدایی اتخاذ نموده اند و سبب این امر، عواملی است که در جوامع اسلامی جدیدا رخنه کرده و مظاهر بدعتها افزون گشته است و تصوف به عنوان وسیله ای برای رویارویی با حرکات سلفی معاصر، به شمار میآید. در اینجا سوالاتی مطرح است که مشکلات جدید پاسخ آنها را دشوار کرده است و نمیتوان آنها را نادیده گرفت درحالیکه در زمان شیخ الاسلام وجود نداشت.
اولین مساله: براستی علت توجه ویژه مستشرقان در فضای دانشگاهی به تصوف در اسلام به طور عام و گرایشهای منحرف به صورت خاص چیست؟ دومین سوال این است که علت همزیستس مسالمت آمیز – اگر چنین تعبیری درست باشد – مشایخ طریقتهای صوفیه و نظامهای استمارگر مگر در موارد نادر، چیست؟
ناگزیر باید اندکی درنگ کنیم تا بدانیم که دلیل فراماسونها در سرمایه گذاری برای حرکتهای اسلامی در الجزائر و شمال آفریقا از طریق اندیشه های فلسفی چیست.
سومین سوال این است که علت خشم و غضب غرب از بزرگان سلف چیست؟ و برعکس مشاهده میکنیم که با شخصیتهای نگران در اسلام، با نرمی برخورد میکنند و شاید بگوییم در مدح و ستایش امثال حلاج، ابن عربی، ابن سینا و … در مجال فلسفه، کلام و تصوف بسیار اغراق میکنند؟
پاسخ این سوالها، عامل جدیدی است که نقاد مدرسه ی سلفیت در عصر حاضر نسبت به تصوف ارائه داده است و آنرا سلبی بودن این فکر و جبرگرایی پیروان آن و ترویج بدعتها از سوی آنان و حسن ظن بزرگان آنها به نیروهای دشمن میداند. و در پاسخ به این سوال نمیگوییم اشکال در روابط مشکوک برخی از آنها با استعمار غرب است بلکه اکثر پیروان آنها همچنان که عادت پاکان است، نسبت به مشایخ خود حسن ظن دارند و بر این اساس معتقدند که آنها در برابر ورود تمدن مادیِ طاغی از غرب، با تاثیرپذیری از روح عاطفی و نرم اسلام که روح و وجدان انسان را پرورش میدهد، موضع نرمی گرفته اند.
اما کافی است به این افراد گفته شود: آیا نیازی به طریقه ی تصوف است؟ پاسخ مثبت به این سوال درواقع به این معنا است که (پناه بر خدا) اسلام به طور ناقص بر ما عرضه شده و این روش و طریقه آمده آنرا کامل نموده است درحالیکه هر مسلمان مخلصی اشتباه این پندار را می شناسد؛ اسلام به معالجه هر دو بخش وجود انسانی یعنی روح و جسم می پردازد و به هر دو جانب روحی و مادی وی اقرار می کند و هر تشخیص و علاجی در یک سو بدون توجه به طرف دیگر، در دیدگاه و جنبه عملی و تطبیقی آن خلل وارد میکند.
اکنون کاملا بی طرافانه از باب جدل چنین فرض می کنیم که – تمام ادله و براهینی که مخالفان در این مساله ذکر کرده اند نادرست است – و تصوف از هر نوع تاثیر عناصر اجنبی عاری باشد، در این صورت میگوییم: تصوف در واقع از بخش وجدانی عاطفی یا سلوک و منش اخلاقی اسلام، تعبیر میکند که با این مفهوم در واقع یک بخش را از میان سایر بخش های اسلام جدا نموده است درحالیکه اسلام متصف به صفت شمول و تکامل است و به همین سبب چون تصوف در میدان مبارزه با اندیشه ی فلسفی غربی یا نظریات اجتماعی سیاسی و اقتصادی که شب و روز ما را مطالعه میکنند و در سرزمینمان با ما می جنگند، قدم نهد به سرعت از مقاومت و دفاع ناتوان خواهد شد هرچند اصحاب و پیروان این تفکر، مثبتگرا و اهل جهاد و مبارزه باشند زیرا سیاق مذهب صوفی حتما به عجز و ناتوانی از رویارویی با افکار و آرائی میانجامد که ادعا میکنند راه حل مشکلات امروز و آینده انسان هستند.
آیا تصوف حتی بدون وجود مجاری بدعت، میتواند در برابر موج سرکش فلسفه هایی مانند مارکسیستها، وجودیه و برجماتیه که بالهای خود را در سراسر عالم گسترانیدهاند، بایستد؟
اما نزاع و درگیری تحمیلی میان این نظامها با مسیحیت به عواملی که مورخان می دانند بازمیگردد، هرگز عبارت مشهور «کارل مارکس» را فراموش نمی کنیم که میگفت: «دین افیون ملتها است.»
در مخیله مارکس، برگ و سند آمرزش و همچنین وعده های مردان کلیسا به پیروان خویش در برابر غفلت از این دنیا بود و این تصور کاملا با اندیشه ی صوفیه مطابق است حال فرقی نمی کند صاحب این اندیشه چه دینی داشته باشد چراکه یهودیان تصوف دارند و مسیحیان تصوف دارند و بوذیان نیز تصوف دارند و تصوف در هر سه این ادیان وجود دارد!!
اما اسلام از نظرگاه درست صحیح و برگرفته از مصادر تاریخیِ آن، که تمدنی برپا نموده و در طول قرون متمادی انسانیت را روشنی بخشید، مبارز و حریفی بسیار قوی در میدان نبرد است؛ اسلام به فرار از میدان زندگی برای رسیدن به نعمتهای اخروی دعوت نمیدهد بلکه حقیقت و واقعیت را ترسیم میکند؛ فرار نمی کند و واجبات و مسئولیتها را از دوش وی برنمیدارد بلکه در تمام اصول و فروع زندگی وی وارد شده تا به زندگی او نظم و نظام ببخشد و هر نظامی را که ادعا می کند اسلام برای سعادت بشر هیچ برنامه ای ندارد، به مبارزه می طلبد چرا که هر پژوهشگر بی طرف و منصف که به عقل خویش احترام گذاشته و در بحث و پژوهش، از موازین عقلی بهره میبرد، میبیند که بحرانها پی در پی در جهان جریان دارد و این بدان سبب است که از راه درست سعادت دور مانده است و آن همان راهی است که خالق انسان برای وی ترسیم نموده است.
[۱] – بغیه المرتاد، ص ۱۰، ۱۹، ۱۰۴، ۱۴ مجموع فتاوی شیخ الاسلام، ج ۱۰ ص ۵۵۱- ۵۵۲ چاپ ریاض، شرح عقیده الاصفهانیه، ص ۱۲۸ چاپ الکردی، ۱۳۲۹ هـ.
[۲] – مجموعه الرسائل والمسائل، ج ۱ ص ۲۱۹-۲۱۰، چاپ: رشید رضا ۱۳۴۱هـ.
[۳] ابن تیمیه و تصوف: دارالدعوه اسکندریه- و التصوف و الاتجاه السلفی فی عصر الحدیث.