امامیهی اثنی عشری جهت اثبات اعتقادشان به دلیل بسیار ضعیفی چنگ میزنند که مفاد آن چنین است: اهل سنت به (مهدی) معتقد هستند. پس وقتی همه در عقیده مشابهی مشترکاند، چرا شیعیان مورد انکار قرار میگیرند؟
و این، بنا به دلایل زیادی مغالطهای آشکار است؛ از جمله:
مهدی اهل سنت کسی است غیر از آن مهدیای که اثنی عشری بدان معتقد هستند او محمد بن حسن عسکری نیست، اسم او محمد بن عبدالله است و از نسل حسین نیست، بلکه از نسل حسن است و او اکنون وجود ندارد. یا کسی نیست که بیشتر از هزار سال پیش به دنیا آمده و در سرداب سامرا غایب شده باشد، بلکه در زمان خودش به گونهای کاملا طبیعی متولد میشود و هیچ خوارق عادتی در آن نیست و به شریعت آل داود علیه السلام حکومت نمیکند بلکه به شریعت محمدصلی الله علیه و سلم حکم میکند و عرب را نمیکشد بلکه عرب اولین مددکاران ایشان هستند.
اهل سنت معتقد نیستند به اینکه ایمان به مهدی رکنی از ارکان اسلام باشد و یا اعتقاد به وجود او اصلی از اصول دین نیست که ایمان جز با آن صحیح نباشد و براساس آن هیچ کسی را تکفیر نمیکنند و هیچ حکمی از احکام شرعی را بر آن پایهگذاری نکردهاند و یا تعطیلش ننمودهاند، بلکه او نزد اهل سنت از اعتقادات فرعیای است که اختلاف در آن ضروری نیست و انکارش هیچ لطمهای در ایمان ایجاد نمیکند.
اهل سنت بر این عقیده اجماع ندارند، بلکه عدهای قبولش دارند و عدهای دیگر انکارش میکنند و از کسانی که منکرش هستند از پیشینیان ابن خلدون و از متأخران استاد عبدالمنعم النمر در کتاب (الشیعه ـ الدروز ـ المهدی) و شیخ عبدالله بن زید آل محمود رئیس مسایل دینی و دادگاههای شرعی در قطر در کتابش (لا مهدی ینتظر بعد الرسول محمدصلی الله علیه و سلم خیر البشر) میباشند.
و منکران برای اثبات نظر خود چنین استدلال میکنند که این امر در قرآن و در صحاح سنت مانند بخاری و مسلم نیامده است و تنها در روایاتی ضعیف یا آحادی که قابل احتجاج نیست، آمده است. گفتنی است که چنین بینشی از طریق عقاید یهودیت و نصرانیت و شیعه به عقاید ما رخنه کرده است. و من شخصاً به این رأی اعتقاد دارم، اما بر آن قاطع نیستم.
بر طبق آنچه نزد اهل سنت آمده هیچ ضرر بزرگ و خطرناکی در لزوم اعتقاد به مهدی نیست، برخلاف آنچه که در نزد شیعه به آن دستور داده شده است و ما جنبههای کمی از ضررهای خطرناکش بر طبق آنچه که نزد آنها آمده است را ذکر کردیم.
از اهل سنت کسانی که به آمدن (مهدی) معتقد هستند، بنا به روایات صحیحی از دیدگاه خودشان، اعتقاد یافتهاند نه از طریق استدلال عقلی.
اعتقاد به شخصی که زمین را پر از عدل میکند پس از آنکه پر از جور شده است. اگر منظور از زمین همه آن باشد – به ویژه اینکه عموم شیعه تصور میکنند که این امر با فرمانی ساحرانه رخ میدهد. و به مجرد آمدن مهدی همهی امور تغییر خواهد کرد و تصفیه خواهند شد و در مورد آن، این گفته را میسرایند که (ای مهدی! طلوع کن و صفا بده) ـ در این صورت این گفته از سخیفترین و پستترین گفتههای مخالف با منقول و متضاد با معقول است، زیرا خود رسول اللهصلی الله علیه و سلم و دیگر انبیاء و صحابهی کرام و خود علی ابن طالب رضی الله عنه که از مهدی موهوم برتر هستند به این نقشه خیالی نپرداختهاند بلکه حضرت علی در امرش مغلوب بود و در پایتخت خلافتش چه رسد به سایر نقاط در توسعهی عدالت ناکام ماند.
و عقلاً محال است که شخصی به تنهایی زمین را پر از عدل کند بعد از اینکه با جور پر شده است. خصوصاً بعد از اینکه ساکنان زمین زیاد شده و به میلیاردها رسیدهاند و دارای امکانات سهمگین و اسلحههای ویرانگر و قادر بر یورش و مقاومت هستند. مگر در این صورت که همهی بشریت نابود گردند جز روستایی کوچک که مهدی در آن حکومت میکند و برای شیخ قبیله با امکانات سادهای ممکن است که عدل مطلوب در آن روستا را گسترش دهد.
ممکن نیست که فطرت بشر یک مرتبه تغییر کند و با این سرعت سحرآمیز اصلاح شود.. بلکه این مخالف با سنت خداوند در آفریدههایش است که بر ترقی و پیشرفت از چیزی به چیز دیگر مبتنی است. پس انتقال از نهایت ظلم و فساد به نهایت عدل و رحمت ـ در یک نسل ـ امری محال است. و گرنه برای موسی علیه السلام با بنی اسرائیل رخ میداد و لازم نبود که ۴۰ سال در سرزمینی سرگردان باشند.
هدف خداوند این نیست که در این زمین ظلم کاملاً از بین رود بلکه آن چیزی است که برای زندگی آخرت به تأخیر انداخته شده، آنگاه که میگوید:
﴿لَا ظُلْمَ الْیَوْمَ﴾ [غافر: ۱۷].
«امروز هیچ ظلمی وجود ندارد.»
زمانی که عدل خداوند به صورت واقعی متجلی میشود.
پس چه معنی دارد که ظلم چند سال محدود از بین برود در حالی که هزاران سال بوده است و زیر فشار و زورش از پا در آید؟ آیا این امر استحقاق این همه اهتمام و وعدهها و بشارتها را دارد؟! پس چه استفادهای دارد در حالی که هزاران نسل مردند و از ظلم و شکنجه رنج کشیدند؟!