چند سالی است که تب افتخار به شکوه ایران باستان، چنان بالا گرفته که عده ای را به هذیان گویی واداشته است. افتخار به دوره ای که علم اندوزی به طبقه هایی خاص، اختصاص داشته و همه از موهبت آن برخوردار نبوده اند. شاهزادگان و مغان، درس می خواندند و بقیه حق کسب علم را نداشتند. یاد داستان پسرک با استعداد پینه دوز افتادم که تلاش پدر برای درس خواندنش به جایی نرسید و صاحبان مغرور قدرت، اجازه نمی دادند کسی از طبقه ی فرودست در کنارشان بنشیند و علم بیاموزد.
ننگ دیگری که مایه ی سرشکستگی و خجالت بود این که: محارم می توانستند با هم ازدواج کنند و بدترین گناه که لواط به حساب می آمد با کفاره ی این عمل شنیع تر، بخشیده می شد که صاحب عمل با خواهر یا مادرش ازدواج کند تا گناهش به حسنه تبدیل شود!
اگر جاهلیت عرب و عصبیت قومی، قبل از ظهور اسلام سرزنش می شد؛ باید به این مقوله ها در ایران قبل از اسلام هم اذعان داشت که سنگ مباهاتش را به سینه نکوفت!
استاد پورداوود با ترجمه آثار بسیار از ایران باستان؛ پرده ی بسیاری از حقایق را پاره کردند تا چهره ی کریه روابط خانوادگی هرچه شفاف تر نمایان شود.
با حمله ی سپاه اسلام به ایران، شاه بی کیاست و ظالم آن، شهر به شهر می گشت تا مردم را به مقابله ترغیب کند که مردم نه تنها حاضر به مقابله نبودند که از ظلم و تبعیض به ستوه آمدند و شاه را در خاک خودش کشتند و آسیابانی در مرو کارنامه ی ننگین اعمالش را به ابدیت سپرد.
مدعیان تفاخر به ایران باستان، معتقدند که ایرانیان اسلام را با زور و حاکمیت سلطه ی قدرت پذیرفته اند؛ باید به این سوال هم جواب دهند که چرا، زمان حمله ی اسکندر و مغول، ایرانیان به دین آنها نگرویدند در حالی که کاملا بر عکس، آنان به دین اسلام ایرانیان روی آوردند؟
اسلام دین اکراه و اجبار نیست، ورود اسلام به ایران از دروازه های سنگی و چوبی نه که از دروازه های دل بود. تسلیم ایرانیان به اسلام به خاطر درک تحقیری بود که از جانب شاهان بر آن روا داشته می شد و قبول دین مترقی اسلام، برگ زرینی بر تاریخشان شد.
فرومایگی و تحقیر، ایرانیان را بر آن داشت تا اسلام را بپذیرند و اگر غیر از این بود، باید جنگ های سختی میان آنان و سپاه اسلام روی می داد.
می گویند: زنان در اوج تفاخر و عزت و گاه پادشاهی بوده اند!
می گویم: وقتی اوج احترام به او، نگاه شهوانی پدر یا برادر است، دیگر چه کرامتی؟ در حالی که حتی از طرف پدر و برادر هم مورد تعرض قرار می گرفت و این به زعم مفتخران برترین جایگاهش بود؟!
کسب علم مختص به شاهزادگان و مغان و طبقات برتر بود! مردم متوسط و فقیر هم برده و بی سواد بودند.
در تعجبم که با این محدودیت به کدام دانشمند و عالم باید بالید و اگر بوده اند، چرا مورخ بزرگ هرودت به آن اشاره نداشته است؟
در حالی که بعد از پذیرش اسلام توسط ایرانیان و فریضه شدن علم آموزی بر هر زن و مرد، نام های بسیار درخشید و به جای ماند. ابوریحان بیرونی، خواجه نصیر طوسی، ابوعلی سینا و شاعران بزرگی چون: فردوسی و حافظ و سعدی و مولانا … همه مسلمانند.
کرّ و فرّ خیالی و توهم شکوه و افسانه های بی سند و ریشه، چگونه می تواند مایه ی مباهات ملتی باشد که فرزندانش از کسب علم محروم بوده و زنانش در قله ی افتخار مورد تعرض پدر و برادر بود!
فخر مردم عادی، داستان مبارزه های آنان با شاهان و شکست ظالمان است.
امروز اگر تفاخر به گذشته می توانست گره از کاری بگشاید که یونان بیچاره این چنین در گرداب قرض و بدهی غوطه نمی خورد و مردمش باید یکریز از سروریشان به عالم می گفتند. مردم یونان واقع بین هستند و در حال زندگی می کنند، فرزند زمان خود می باشند و تاخت و تاز فکرهای پریشان به وادی گذشتگان را به فراموشی سپرده و به فکر پس دادن قرض هایشان به کشورهای اروپایی هستند.
تاریخ اگر می خواست مایه مباهات باشد، باید درس عبرت هم باشد. خصوصا برای استادان و دانشگاهیان که خود گاه صحنه پرداز این فضای خیالی هستند و هر روز بال و پرش را می افزایند که ما چنین و چنان بوده ایم که نبوده ایم …..
مردم ایران در سایه پذیرش اسلام و رهایی از گنداب ازدواج با محارم که دهن کجی کردن به قانون طبیعت بود، توانست گردن افرازد و نشانه های ستم پیشینیان را براندازد.