قوم عرب از میان گویشهای خود این معنا را نمیشناسد که برای لفظ امام حادث شده است.
در واقع و نفس الامر، عرب وقتی لفظ امام را برای شخصی عنوان کنند، آنان این لفظ را برای قدوه (الگو و سرمشق) اطلاق مینمایند، لازم به ذکر است که شرط امام (الگو) نزد آنها این نیست که معصوم باشد و یا مقام و منصبی از جانب پروردگار داشته باشد. در طول تاریخ عرب از آنها دیده نشده است که آنان شخصی را به عنوان امام برگزیده باشند، و به او اقتدا نموده باشند که در بر دارندهی همهی این اوصاف باشد، یا چنین صفاتی را برای او به شرط گرفته باشند.
پس چطور لفظ را در معنایی که برای آنها نا آشناست و وجود ندارد استعمال میکنند؟! یعنی چطور قومی، لفظی را برای معنای غیر آشنا و غیر معروف و یا اسمی را برای مسمای غیر موجود وضع میکند؟! مگر این طور نیست که وجود مسمی بر وجود اسم سبقت دارد؟ و اسم نیاز و حاجتی است که بعد از وجود مسمی به وجود میآید؟
در زندگی عرب تنها یک روز نیاز به وجود قدوهی (الگو) معصوم احساس نشده است، آنان چنین معنایی را برای امام نمیشناسند، در حالی که قوم عرب از لحاظ بزرگداشت اشخاص و خضوع و خشوع در برابر آنها و تقلید کورکورانه از آنها، از دورترین مردمانند.
اصحاب و تابعین هم فوت کردند و چنین معنایی را از امام (که امامیه ادعا میکنند) نشناختند. آنان همانند گذشتگانشان در محیط عرب از شخص پرستی دوری میکردند، بلکه حتی با خود رسول الله صلی الله علیه و سلم در امور خارج از دائرهی وحی مناقشه میکردند؛ رسول الله صلی الله علیه و سلم نیز نصائح و مشورت آنها را قبول میکرد و آنها را به آن تشویق مینمود. و در همین خصوص این قول خداوند نازل شد:
﴿وَشَاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ﴾ [آل عمران: ۱۵۹].
«و در کارها با آنان مشورت و رایزنی کن».
سپس وقتی رسول الله صلی الله علیه و سلم فوت کرد اصحاب، با خلفا و امامانشان مانند اشخاص مقدس و معصومی معامله نکردند، بلکه با آنها در مواردی که برای آن نص صریحی همراه با شرایط اصولی و معروفش وجود نداشت، مناقشه میکردند و بر آنها رد میدادند و همه چیز را از آنان نمیپذیرفتند. اصحاب، این گونه با ابوبکر و عمر و عثمان و علی رضی الله عنهم و دیگران معامله میکردند.
این چیزی است که خود کتابهای امامیه آن را روایت کردهاند؛ در کتاب نهج البلاغه به نقل از علی رضی الله عنه چنین آمده است:
(از گفتن حق، یا مشورت در عدالت خودداری نکنید، زیرا خود را برتر از آنکه اشتباه کنم و از آن ایمن باشم، نمیدانم، مگر آنکه خداوند مرا حفظ فرماید، پس همانا من و شما بندگان و مملوک پروردگاریم که جز او پروردگاری نیست)[۱].
(آنچه که بین من و خدا نارواست اگر انجام دهم و مهلت دو رکعت نماز داشته باشم که از خدا عافیت طلبم، مرا اندوهگین نخواهد ساخت)([۲]).
از وصیت حضرت علی رضی الله عنه برای فرزندش حسن رضی الله عنه: (اگر درباره آن مشکلی برای تو پدید آمد آن را به عدم آگاهی ارتباط ده، زیرا تو ابتدا با ناآگاهی متولد شدی و سپس علوم را فرا گرفتی، و چه بسیار است آنچه را که نمیدانی و خدا میداند، که اندیشهات سرگردان و بینش تو در آن راه ندارد، سپس آنها را میشناسی)([۳]).
(همانا کسانی با من بیعت کردهاند که با ابابکر و عمر و عثمان، با همان شرایط بیعت نمودند، پس آنکه در بیعت حضور داشت، نمیتواند خلیفهای دیگر برگزیند و آنکه غایب است، نمیتواند بیعت مردم را نپذیرد، همانا شورای مسلمین از آنِ مهاجرین و انصار است، پس اگر بر امامت کسی گرد آمدند و او را امام خود خواندند، خشنودی خدا هم در آن است)([۴]).
بنابراین، امام یک انتخاب بشری است و با اجماع امت (از مهاجرین و انصار) تحقق مییابد.
امامت یا خلافت هم همینطور است، و منصب و مقام الهی نیست که جز با انتخاب الله تعالی صورت نگیرد!
بله، غیر عربها (عجم) پادشاهانشان را مقدس میشمردند و شبیه خداوندانشان به حساب میآورند؛ اما قرآن به زبان عجم و در محیط عجم نازل نشده است.
اما امام به معنای اصطلاحی امامیه حتی در یک جای قرآن وارد نشده است و حتی اشارهای در قرآن نیست که ائمه به این معنایی که امامیه میگویند قبل از اسلام وجود داشته باشند. در حالی که ذکر انبیاء و اسماء آنها و سیره و روش آنها در قرآن وجود دارد و در قرآن برای عظمت و بزرگی اسم (امامت) آیهای وجود ندارد که پیامبر صلی الله علیه و سلم یا بقیهی انبیاء -علیهم السلام- خود را به آن (امامت) مشغول کرده باشند و یا اقوامشان را به آن مشغول کرده باشند، بر سر آن (امامت) جنگیده باشند، برای اثبات آن با دلایل و معجزهها اقدام کرده باشند و شبهات را از آن نفی کرده باشند. هیچ پیامبری نبوده که به همراه نبوتش به امامت احدی همراه او دعوت کرده باشد، یا برای بعد از خودش به امامت وصیت کرده باشد. مشکل پیامبر صلی الله علیه و سلم با قومش چیزی جز توحید، نبوت و معاد نبود و ذکر این امور سهگانه در قرآن واضح و آشکار است، بلکه بیشتر قرآن در اینباره است.
[۱]– ۲/۲۰۱٫ بعضی خواستهاند به این عبارت «إلا أن یکفی الله من نفسی ما هو أملک به منی»: (مگر آنکه خداوند مرا حفظ فرماید) به عنوان دلیلی برای عصمت علیس متوسل شوند، با وجود آنکه در این عبارت علی کسی که برای او ادعای عصمت میشود و غیر او با هم برابرند، بنابراین، برای هر انسانی صحیح است که بگوید: (زیرا خود را برتر از آنکه اشتباه کنم و از آن ایمن باشم، نمیدانم، مگر آنکه خداوند مرا حفظ فرماید). پس هر انسانی مادامی که خداوند با لطف و عنایت خود به دادش نرسد و او را از خطا و وقوع در آن باز ندارد، بدون شک در آن میافتد. و آخر آن قول حضرت علی هم به این اشاره دارد: (پس همانا من و شما بندگان و مملوک پروردگاریم که جز او پروردگاری نیست).