اگر علّت با نص و اجماع ثابت نشد، مجتهد به استنباطِ علّت با سَبر و تقسیم رجوع میکند. سبر، به معنیِ آزمایش و اختبار است و تقسیم، به این معنی است که مجتهد، همهی اوصافی را که شایستهی این میبیند که علّت حکم باشند، کنار هم میچیند و سپس، آنها را یکی یکی مورد بررسی و آزمایش و تأمل قرار میدهد و آنهایی را که شایستهی باقیماندن نمیداند، باطل کرده، اوصافِ صالح برای علّت بودن را باقی میگذارد تا آن که بعد از این الغا و ابقاء، به این برسد که یک وصف مشخص علّت حکم است، نه غیر آن. مجتهد، در این عملیات، از شروطی که قبلاً برای علّت ذکر شد، راهنمایی میجوید و فقط وصفی را باقی میگذارد که ظاهر، منضبط، مناسب و قابل تسری است؛ به عنوان مثال: نص در مورد تحریم خمر وارد شده است، لکن حدیث «کل مسکرٍ خَمر» به یکی از مجتهدان نرسیده، یا رسیده اما وی آن را صحیح نمیداند؛ در این حالت، او به طریق سَبر و تقسیم، به بحث از علّت تحریم خمر میپردازد و به این منظور، اوصافی را که ممکن است یکی از آنها علّت تحریم خمر باشد، گِرد میآورد، مانند این که: خمر از انگور است، یا: خمر مایع است، یا: خمر مستکننده است، و سپس با توجّه به شروطِ علت، به بررسیِ این اوصاف میپردازد و وصف اول را به این علّت که قاصر است لغو میکند، زیرا شرط این است که علّت وصفی قابل تسری باشد و سپس وصف دوم، یعنی مایعبودن خمر را هم لغو میکند، زیرا این وصف طردی، یعنی اتفاقی است و هیچ رابطهای با حکم ندارد و تأثیری در آن ندارد؛ پس وصفِ سوم، یعنی مستکنندهبودنِ آن را باقی میگذارد، زیرا این وصف، وصفی ظاهر و مناسب با حکم است.
نیز، مانند ورود نص در مورد ولایت پدر بر تزویج دختر باکره و صغیر خود که علّت این حکم نه با نص و نه با اجماع ثابت نشده است. پس مجتهد در نص نگاه میکند و علّت را در یکی از این دو: باکرهبودن یا صغیر بودنِ دختر محصور میکند و آنها را مورد بررسی و دقت نظر قرار میدهد و بعد از تأمل، بعید میداند که علت، باکرهبودن دختر باشد، زیرا شارع این وصف را به هیچ وجه معتبر نگرفته است و در نتیجه، او وصف صغیر بودن را باقی میگذارد، زیرا شارع آن را به عنوان علتی برای اثبات ولایت بر مالِ صغیر معتبر گرفته است و این دلالت بر آن دارد که شارع وصف معینی را -که در این جا صغیر بودن است- به عنوان علتی برای جنس حکم، یعنی ولایت مطلق معتبر گرفته است، زیرا ولایت بر مال و ولایت بر تزویجِ صغیر باکره از یک جنس هستند، پس مجتهد حکم میکند بر آن که علتی که به دنبال آن است صغیر بودن است نه باکرهبودن و در این هنگام، زنِ بیوهی صغیر را، در ثبوت ولایت پدر بر وی در تزویج، بر دختر باکرهی صغیر قیاس میکند.
شکی نیست که نظر مجتهدان در عمل سَبر و تقسیم باهم تفاوت دارد؛ چون که گاهی که یک مجتهد وصفی را مناسب میداند، حال آن که مجتهد دیگر آن را مناسب نمیبیند، مثلاً احناف معتقدند که: علّت ولایت پدر در تزویج دختر باکره و صغیر خود، صغیر بودن وی است نه باکرهبودنش، در حالی که شافعیه معتقدند که علّت باکرهبودنِ دختر است نه صغیر بودن وی.
از دیگر اختلافاتِ فقها در استنباط علّت است این که: در سنت، مبادلهی برخی از کالاها با جنس خودشان به صورت متفاضل -یعنی یکی بیشتر از دیگری باشد- حرام شده است و این کالاها عبارتند از: طلا، نقره، جو، گندم، خرما و کشمش و به روایتی، نمک و دلیلی شرعی از نص یا اجماع هم بر علّت این حکم وجود ندارد. پس مجتهد به جستجوی علّت این حکم میپردازد و با اجتهادش -به طریق سبر و تقسیم- گاهی، به این نتیجه میرسد که: علت، اتحاد جنس و قابل توزینبودنِ این اجناس است؛ -که این قول احناف و موافقان آنان است- و یا به این نتیجه میرسد که: علت، اتحادِ جنس و مواد غذاییبودن یا ثمنبودن این اجناس است -که این قول شافعیه و موافقان آنهاست- و یا به این نتیجه میرسد که: علت، اتحادِ جنس اینها و از موادِ غذاییِ قابل ذخیرهشدن و یا ثمنبودنِ آنهاست -که این قول مالکیه و موافقان آنان است-. براساس نوع علتی که فقها استنباط کردهاند، است که قیاس انجام میگیرد. پس بنا بر رأیِ احناف، همهی چیزهایی که قابل توزین هستند، گرچه از مواد غذایی یا مواد غذاییِ قابل ذخیرهشدن هم نباشند، بر موضع نص قیاس میشوند، و بنابر رأیِ شافعیه، فقط چیزهایی که غذایی یا ثَمن هستند، بر آنها قیاس میشوند و بنابر رأیِ مالکیه، واجب است که مقیس قوت و ماده غذاییِ قابل ذخیرهشدن و یا ثمن باشد.