برخی از فقها، از جمله امام محمد بن حسن، (شاگرد ابوحنیفه) معتقدند که: سفیه با نفسِ سفه محجور است و نیازی به این ندارد که قاضی حکم به محجور شدن وی بدهد. استدلال اینان هم آن است که سفه علّت حجر است و اگر علّت ایجاد شود، معلول -یعنی حجر- نیز ایجاد میشود و هرگاه منتفی شود، حجر نیز منتفی میشود، چنان که در مورد جنون و عته و صغیر نیز وضع به همین منوال است.
برخی دیگر از فقها، از جمله امام ابویوسف، معتقدند که: سفیه فقط با حکم قاضی محجور میشود. استدلال این گروه این است که: مبنایِ اعمالِ حجر حفظ مصلحت محجور است و این مصلحت در نَوَسان است، بین این که محجور شود تا اموال وی حفظ شود و این که محجور نشود تا اموالش هدر نرود و در اموری که دارای دو وجه میباشند هم، ترجیح فقط بر عهدهی قاضی است نه کسی دیگر. نیز، سفه امر محسوسی نیست و فقط با زیان دیدن و فریبخوردن در معاملات است که بر سفیه بودن شخص استدلال میشود که گاهی هم این ضرر دادن نوعی حیله است و این فقط با قضاوت قاضی ثابت میشود. همچنین، محجور کردنِ سفیه موردِ اختلاف فقها است؛ پس این هم به مانند حجر به سببِ دَین، فقط با حکم قاضی ثابت میشود و همچنان که حجر فقط با حکم قاضی ثابت میشود، رفع حجر نیز فقط با حکم قاضی انجام میگیرد.
ثمرهی اختلاف بین این دو قول آن است که بنابر رأی ابویوسف و پیروان وی، تصرفاتِ سفیه قبل از حجر قاضی بر وی صحیح و نافذ است؛ اما از دیدگاه محمد و موافقانش، موقوف و غیر نافذ است، یعنی چنین فرض میشود که انگار این تصرف از فردی سفیه صادر شده که با حکم قاضی محجور شده است.
با توجّه به دلایلِ رأی ابویوسف و موافقان وی، نزد ما این قول راجح است، یعنی این که ثبوت و همچنین رفعِ حجر تنها با حکم قاضی صورت میگیرد.