اگر مردم را به خاطر استعدادهایشان تشویق کنی و به آنها توجه نمایی، تو را دوست میدارند و این، شیوه ای قرآنی است: ﴿وَلَا تَطۡرُدِ ٱلَّذِینَ یَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰهِ وَٱلۡعَشِیِّ﴾ [الأنعام: ۵۲] «و کسانی را که پروردگارشان را صبح و شام میخوانند، طرد مکن». ﴿وَٱصۡبِرۡ نَفۡسَکَ مَعَ ٱلَّذِینَ یَدۡعُونَ رَبَّهُم بِٱلۡغَدَوٰهِ وَٱلۡعَشِیِّ﴾ [الکهف: ۲۸] «و با کسانی همنشین شو که پروردگارشان را صبح و شام میخوانند».
﴿عَبَسَ وَتَوَلَّىٰٓ ١ أَن جَآءَهُ ٱلۡأَعۡمَىٰ ٢ وَمَا یُدۡرِیکَ لَعَلَّهُۥ یَزَّکَّىٰٓ ٣﴾ [عبس: ۱- ۳] «چهره در هم کشید و روی برگرداند که نابینا به نزد او آمد و تو چه میدانی؛ شاید پاکیزه گردد».
سیرت نگاران نوشتهاند: چیزی که جبله بن ایهم را از اسلام برگرداند، این بود که به اندازه مقامش، آنطور که شایسته گمانش بود، مورد توجه قرار نگرفت.
طه حسین در کتاب (الایام) مینویسد: یکی از علمای ازهر آمد تا از من امتحان بگیرد؛ پس به من گفت: سوره کهف را بخوان ای نابینا!. این کلمه، در گوش طه حسین ماند و همواره او را تکان میداد و ناراحتش میکرد و نتیجهاش این شد که ازهر را به باد دشنام و ناسزا گرفت و سپس برای همیشه آن را ترک کرد. چه کسی هست که خودش را کم ارزش بداند؟ چه کسی فکر میکند که چیزی نیست؟
نه؛ همه، خودشان را دوست دارند و همه، ارزش خود را بالا میپندارند و همه، قدر خود را میدانند. نگاه کنید شما وقتی در یک مجلس نشستهاید، گوینده از خودش میگوید و از صیغه اول شخص مفرد، زیاد استفاده میکند؛ مثلاً میگوید: من بیرون رفتم، دیدار کردم؛ به من گفته شد؛ با من تماس گرفتند. آیا درست است که با بیتوجهی، این احساسات را خرد کنیم؟!
در سال دوم متوسطه در دبیرستان ریاض درس میخواندم؛ به شعر اهمیت میدادم و شعر میسرودم. قطعه شعری در نشریه داخلی دبیرستان نوشتم؛ یکی از اساتید، مرا ستود؛ پس من پیش خود احساس کردم ابوتمام یا متنبی یا کمی بهتر از آنها هستم. گروهی از دانش آموزان دبیرستان دیگری به دبیرستان ما آمده بودند؛ جلسهای برگزار شد و از من خواستند تا شعری بخوانم؛ چون در میان دانشآموزان، شاعر یا کسی که مانند من ادعای شاعری داشته باشد، نبود؛ از اینرو من انتخاب شدم تا شعری آماده کنم. ﴿فَلَمۡ تَجِدُواْ مَآءٗ فَتَیَمَّمُواْ صَعِیدٗا طَیِّبٗا﴾ [النساء: ۴۳] «اگر آب نیافتید، با خاک پاک تیمم کنید».
استاد ادبیات دبیرستان، قصیده من و روش آن و مختصر بودن کلمات آن را ستود؛ من گمان کردم که شعرم واقعاً چنین ویژگیهایی دارد و آن را زیبا وکم نظیر پنداشتم، اما وقتی بزرگ شدم و طعم ادبیات را چشیدم و با شعر آشنا شدم، به خودم و قصیدهام خندهام گرفت. قصیده را با این شعر آغاز کردم:
لک یا معهدی الأجل سلامی | عامر الود والأمانی أمامی |
«سلام من به تو ای دبیرستان بزرگ و سرشار از محبت! من، آرزوهایی در پیش دارم».
از خرد کردن دیگران، چه چیزی عاید من و شما میشود؟ آنها، از راه خود برنمیگردند و ما، فقط آنها را ناراحت میکنیم وآنان را با خود دشمن مینماییم.
پس باید قسمت درخشان زندگی مردم را بستایی و از صفات پسندیده آنها تقدیر کنی و از بدیها و عیبهایشان چشم بپوشی.