«مجتهدین فی المذهب»:[۱] آنان مجتهدانی هستند که در اصول استنباط پیرو امام ابوحنیفه هستند (ولی در فروع از چنان تبعیتی برخوردار نیستند. یعنی در احکام مستنبطهی فرعی توان مخالفت از امام خود را دارند ولی) ایشان قواعد و مناهج استنباط احکام را از خود تأسیس و ترتیب ننمودهاند، بلکه به اصول و قواعد استاد خود، تسلیم و قناعت نموده و در راه و روش آن در بسیاری از موارد، نسبت به تتبّع ادلّه و بیان منبع و مأخذ، از کلام ایشان کمک گرفتهاند، و اگر چه آنان در برخی از احکام فرعی با استاد خود مخالفت میورزند ولی در اصول استنباط، پیرو استاد خویش میباشند. (به هرحال «مجتهدین فی المذهب» مقید به اصول و برنامهی یکی از مذاهب میباشند و فقط در فروع به اجتهاد میپردازند که نتایج اجتهادات آنان گاهی موافق و گاهی مخالف امام مذهب خود میباشد و در تمام مسائل چه در آن اجتهاد انجام گرفته باشد، و چه انجام نگرفته باشد اقدام به اجتهاد و استنباط احکام مینمایند.)
ابن عابدین و دیگران[۲] برای طبقهی «مجتهدین فی المذهب»، «ابویوسف»، «محمد» و سائر اصحاب امام ابوحنیفه را مثال زدهاند.
شیخ «ابوزهره» به دنبال ذکر این مثال ابن عابدین (که برای طبقه «مجتهدین فی المذهب»؛ ابویوسف و محمد و سائر اصحاب امام ابوحنیفه را مثال زده) گفته است:[۳] «کسانی چون ابویوسف و محمد و زفر و سائر اصحاب ابوحنیفه، در اندیشهی فقهی خویش (به سان امام ابوحنیفه) کاملاً مستقل بودند و مرتبهی آنان از «اجتهاد مطلق مستقل» پایینتر نمیآید و به هیچ نحو مقلد و تابع شیخ خود نبودند. و اینکه آنها به مطالعه و بررسی و تحقیق و وارسی و کشف و موشکافی آرای امام ابوحنیفه پرداختهاند و به نحو مطلوبی به تحصیل و فراگیری و کسب و دریافت اندیشههای فقهی شیخ خود همت گماشتهاند، زیانی به استقلال فکری و آزادی اجتهادی آنها نمیرساند چرا که اگر بگوئیم: هر کس به مطالعه و تحقیق و تحصیل و فراگیری آرای کسی بپردازد، مقلّد و تابع او است لازم میآید که امام ابوحنیفه نیز «مجتهد مطلق مستقل» نباشد و او نیز به سان دیگران «مجتهد فی المذهب» (یا مجتهد منتسب) باشد، زیرا او فقه «ابراهیم نخعی» را از استادش «حماد بن ابی سلیمان» فرا گرفته و به تحقیق و تخریج آرای وی پرداخته است، در حالی که میدانیم امام ابوحنیفه، فقیهی مستقل (در اندیشههای فقهی و اصولی خویش) است و هرگز در قواعد، اصول، مقاصد و علل احکام و استنباط و استخراج مسائل از مصادر اصلی از روش و برنامهی مجتهد دیگری تقلید و تبعیت نکرده است چراکه او فقه و اندیشهی فقهی ابراهیم نخعی را فراگرفت و به تحقیق و بررسی آرای وی پرداخت و مقید به اصول و برنامهی او نبود، از این رو گاهی رأی ابوحنیفه موافق رأی ابراهیم و گاهی نیز مخالف بود و هرگز از روی تقلید و تبعیت از او پیروی نکرد، بلکه موافقت او با ابراهیم همواره بر مبنای دلایل وحیانی و براهین شرعی و حجت و استدلال بود نه تقلید و تبعیت.
و این کلامی موجّه و مورد قبول است که برشاگردان و اصحاب ابوحنیفه نیز مطابقت دارد و بدون خلاف، اعتبار و ارزش اجتهادات اصحاب امام ابوحنیفه همانند خود ابوحنیفه میباشد چراکه آنها نیز فقه امام اعظم را فراگرفتند و به تحقیق و وارسی آراء و اندیشههای فقهی استاد خویش پرداختند و گاهی موافق و گاهی مخالف استاد خود نظر و رأی دادند و تئوریپردازی نمودند و در جایی که رأی آنها موافق رأی استادشان بود، هرگز این موافقت، از روی تقلید نبود بلکه چون استدلال استادشان را قانعکننده و احتجاجش را راضیکننده میدیدند و به دلیل و حجت وی مطمئن و قانع و راضی و خرسند میشدند آن را میپذیرفتند و متقاعد میشدند و رأی خویشتن را موافق رأی استادشان ابراز میکردند. و پرواضح است که مقلد چنین نمیکند و کار مقلد این چنین نیست.
و اگر چه بیشتر اصول استنباط و قواعد استخراج مسائل این شاگردان، با استادشان یکی است ولی باز هم این اتحاد و اتفاق در تمام اصولِ استنباط به چشم نمیخورد و خود این اختلاف در اصولِ استنباط، بیانگر استقلال این بزرگواران در اندیشهی فقهیشان است و روشنگر این قضیه است که این افراد نیز به سان استادشان (امام ابوحنیفه) در اندیشهی فقهی و اصول استنباط کاملاً مستقل بودند و اگر جایی نیز مشاهده شدکه روش و برنامهی استنباط شاگردان و استاد، با هم متحد و متفق است، باید این اتفاق نظر را حمل بر دلائل و براهین و حجت و استدلال کرد نه تبعیت و تقلید؛ یعنی موافقت شاگردان با استادشان همواره بر مبنای دلیل و حجت بود نه تقلید و همین چیز حد فاصل میان مقلّد و مجتهد میباشد.
و کسی که زندگی این طلایهداران عرصهی علم و دانش و پیشقراولان عرصهی حکمت و فرزانگی را مورد تحقیق و بررسی قرار میدهد، به این نتیجه میرسد که این بزرگان از تقلید به کلی بدور بودند و به هیچ نحو تابع و مقلد شیخ خود نبودند چرا که آنها تنها به یافتههای فقهی استادشان اکتفا نکردند بلکه خود به تحقیق و بررسی و مطالعه و وارسی و کشف و موشکافی قواعد، اصول، مقاصد و علل احکام پرداختند (از این رو در بیشتر مسائل فرعی و تفریعات و تطبیقات فقهی با استادشان به مخالفت برخواستند.)
و این ابویوسف است که ملازم و مصاحب اهل حدیث شده و از آنها احادیث فراوانی فرا گرفت (و شاید که امام ابوحنیفه از بسیاری از آن احادیث، اطلاعی در دست نداشت) و سپس عهدهدار مسند قضاوت شد و پس از احراز پست قضا، به احوال و اوضاعِ (فرهنگی و اقتصادی، فردی و اجتماعی، سیاسی و نظامی، عبادی و خانوادگی و…) مردم آشنا گردید، پس درنتیجه، جایی که رأی و نظرش موافق رأی استادش بود، آن را با صیقل قضاوت، جلا بخشید و در جایی که (بر مبنای دلیل و حجت) مناسب میدید بخاطر اقتضای حکم و قضاوت میان مردم، رأیی مخالف رأی استادش صادر میکرد؛ از این رو از حقیقت و انصاف بدور است که با تمام این حرفها باز هم بگوئیم: تمام آراء و نظریات و اجتهادات و تطبیقات فقهی ابویوسف بر مبنای سخنان و آرای استادش (امام ابوحنیفه) بوده است!
و شاگرد دیگر امام ابوحنیفه، «محمد بن حسن» نیز، جز مدت زمان کوتاهی – آن هم در شروع زندگی علمی و فرهنگیاش – ملازم و مصاحب امام ابوحنیفه نبود. وی پس از (وفات) امام ابوحنیفه به نزد مالک به شاگردی پرداخت و از او «موطأ» (و فقه الحدیث و روایت) را آموخت و در این زمینه به درجهای رسید که روایتش از مالک از لحاظ سند، از زمرهی صحیحترین روایات به شمار میآید.
پس اگر ما «محمد بن حسن» رامقلد و تابع تصور نمائیم پس مقلد کدام یک از آن دو امام خواهد بود؟ امام ابوحنیفه یا امام مالک؟ یا وی مقلد هر دو بود؟!
پس منطق و انصاف حکم میکند که چنین بگوئیم: «محمد بن حسن» و سائر شاگردان و اصحاب امام ابوحنیفه، از زمرهی «مجتهدان مطلق مستقل» بودند و مرتبهی آنان از اجتهاد مطلق مستقل پایینتر نمیآید و به هیچ نحو مقلد و تابع شیخ خود نبودند.
[اعتراض]:
اگر کسی گوید: چگونه ابویوسف، محمد، زفر و سائر شاگردان امام ابوحنیفه از زمرهی «مجتهدان مطلق مستقل» به شمار میآیند حال آنکه خودشان بر خلاف این قضیه تصریح کردهاند و تابع بودن خویش را در قواعد، اصول، مقاصد و عللِ استنباط احکام، روشن نمودهاند و در این جا، ما به چند سخن از آنها در این زمینه اشاره میکنیم:
ابویوسف گوید: «مٰا قُلتُ قولاً خالفتُ فیه اباحنیفه الّا قولاً قد قٰاله»
و زفرگوید: «ماخالفتُ ابا حنیفه فی شی الا قد قاله»
و از ابویوسف، محمد و زفر نقل شده که گفتهاند: «ما قلنا فی مساله قولاً الا و هو روایتنا عن ابی حنیفه».
پس از خلال این سخنان دانسته میشود که تمام آراء و نظرات و اجتهادات و تطبیقات فقهی شاگردان، برمبنای آراء و مذهب استادشان (امام ابوحنیفه) بوده و آنها مقید به اصول و برنامهی استادشان بودهاند و از آن تخطی و تجاوز نمیکردند.
نگارنده میگوید: به این اعتراض چنین پاسخ داده شده است:
اولاً: موافقت اقوال و آرای شاگردان باسخنان و آرای فقهی استادشان، برمبنای اجتهاد (ودلیل و حجت) است، نه تقلید و اتباع.
ثانیاً: امام ابوحنیفه بخاطر شدت پارسایی و پرهیزگاری خویش، برای مسألهای فقهی، فرضیههای گوناگونی را فرض میکرد و برای حل آن مسئله – که مُستنبَط از قیاس و استحسان بود – راهکارهای عدیدهای را در جلوی رویش قرار میداد، از این رو گاهی برخی از این راهکارها را – چون به نظرش با مقاصد و اصول شرعی همخوانی نداشت – وِتو میکرد و آن را نمیپذیرفت و گاهی نیز شاگردانش – در زمان حیات یا پس از وفات او – به مخالفت برخی از این راهکارها میپرداختند و فرضیهای راکه استادشان به دور از صواب و حقیقت میانگاشت آنها به تأیید و تصویب آن میپرداختند.
از این جهت، درست نیست گفته شود که شاگردان امام ابوحنیفه به این طریق قولی را انتخاب کردهاند که استادشان قبلاً آن را مطرح نموده، یا رأیی را برگزیدهاند که استادشان قبلاً آن را پیشنهاد کرده و در نظر گرفته و بعداً از آن اعراض نموده است.
و گاهی نیز اتفاق میافتاد که ابویوسف یا محمد و یا زفر، رأی و نظری را برمیگزیدند که قبلاً استادشان آن را بعنوان راهکار و حل مسأله در نظرگرفته و بعداً از آن اعراض نموده بود – و درآن هنگام این قول در حکم اقوال نسخ شده امام ابوحنیفه به شمار میآید – پس چون یکی از اصحاب امام ابوحنیفه، بدان فتوا داد و آن را برای فتوا برگزید، این بدان معنی نیست که وی قول استادش را انتخاب نموده است، بلکه این بدان معنی است که وی به دو طریق با استادش به مخالفت برخواسته است:
نخست اینکه به رأی جدید استادش، اعتنایی نکرده و آن را نپذیرفته است، و دیگراینکه با حکمی که استادش برای مسأله داده، مخالفت نموده است.
و کسی که چنین مخالفت کند، درست نیست که درحقش گفته شود که اسناد رأی به سوی او به طریق مجاز است نه حقیقت و در اصل این قول منسوب به استاد او است!
ثالثاً: گاهی اوقات مخالفت اصحاب ابوحنیفه با رأی او بدین خاطر بود که آنها بعد از وفات استادشان به حدیثی دست پیدا میکردندکه در زمان حیات استادشان، چنین حدیثی بدو نرسیده بود؛ از این رو چگونه درست است که گفته شود: قول اصحاب ابوحنیفه در اصل قول و رأی خود وی است و آراء و نظرات و اجتهادات و تطبیقات فقهی شاگردان، بر مبنای آراء و اقوال استادشان بوده است؟!
[۱]– به چنین مجتهدی، «مجتهد منتسب» نیز میگویند وقید منتسب به این معنی است که آنان در اصول، منتسب به مذهب معینی هستند هرچند درفروع مقید به آن نباشند
[۲]– رسم المفتی (۱/۱۱)و تسهیل الوصول ، اثر: محلاوی ص ۳۲۷
[۳]– ابوحنیفه – حیاته و عصره – ص۴۴۴