آن است که از وجودش عدمِ وجود حکم لازم میآید، گرچه سبب این حکم هم با شرایط کامل وجود داشته باشد.
مانع از این جهت سدی در برابر وجود حکم میشود که در آن خصوصیتی وجود دارد که با حکمت و فلسفهی حکم متفق نیست، یعنی هدف مورد نظر از حکم را محقق نمیسازد، مانند مانعشدنِ پدرِ مقتول بودن از قصاص قاتل، زیرا اگر پدری فرزند خود را عمداً و عدواناً بکشد، گرچه دیه بر وی لازم است، اما قصاص نمیشود، زیرا فلسفهی تشریع قصاص بازداشتن افراد از اقدام به قتل است و مهربانی و شفقت و عطوفتی که پدر نسبت به فرزند خود دارد، برای بازداشتن وی از قتل فرزند خود کفایت میکند و بنابراین، ایجاب قصاص بر پدر، حکمت و غرضِ تشریع قصاص، یعنی بازداشتن را محقق نمیسازد، زیرا پدر به طور عمد و عدوانی فرزند را نمیکشد و فقط در حالات نادری اقدام به قتل فرزند خود میکند که مستلزم تقریر قصاص در مورد وی نمیباشد، بلکه مستلزم استثناء کردن وی است[۱] و همینطور، برای آن که پدر سبب حیات فرزند است، پس فرزند نمیتواند سبب اعدام پدر خود گردد[۲].
[۱]– این قول جمهور علماست و به این حدیث شریف استدلال کردهاند که میفرماید: «لَا یُقْتَلُ وَالِدٌ بِوَلَدِهِ»، «هیچ پدری به خاطر قتل فرزند خود قصاص نمیشود».
[۲]– این استدلال گاهی چنین مورد معارضه قرار گرفته که سبب اعدام پدر، کاری است که وی مرتکب شده است و بنابراین، تعلیلی که ذکر کردیم درست است.