رأی ما در این اختلاف، وجوب تفصیل است؛ پس نه قول جمهور را به صورت مطلق قبول میکنیم و نه قول مخالفان را به صورت مطلق رد میکنیم و تفصیل مورد نظر هم مستلزم مناقشه و نقد ادلّهی مخالفان است، پس میگوییم:
۲- این که استدلال کردهاند به آن که به علّت پراکندگی مجتهدان در شهرهای مختلف امکان شناخت شخص مجتهدان وجود ندارد… باید گفت که: این قول جای تأمل و مناقشه دارد و در آن، درست این است که گفته شود که روزگار علمای سلف به دو عصر متمایز تقسیم میشود: عصر صحابه و عصر افراد بعد از آنان؛ در عصر صحابه، خصوصاً در عصر ابوبکر و عمر، تعداد مجتهدان کم بود و آنان افرادی شناخته شده بودند و تقریباً همه در مدینه سکونت داشتند، یا آن که در مکانی بودند که دستیابی به آنان و شناخت آرایشان آسان بود و اجتهاد هم شکل شورا به خود میگرفت، پس در این عصر -با این توصیفی که در مورد آن شد- انعقاد اجماع جداً آسان بود و عملاً اجماعات زیادی نیز از آنان به ما نقل شده است، از جمله اجماعاتی که جمهور به آنها استدلال کردهاند و اندکی پیش ذکر گردید. آری، شاید گفته شود که: همهی این اجماعات به شکل صریح نبودهاند؛ این درست است و ما هم منکر آن نیستیم، لکن در این چه چیزی وجود دارد؟ زیرا -چنان که ذکر شد- اجماع سکوتی در نزد گروهی از علما به مانند اجماع صریح است و اگر گفته شود که: اجماعِ سکوتی از منظر عدهای حجّت نیست و پس در این صورت، اجماعِ سکوتی صحابه نه دلیلی بر وقوع اجماع است و نه بر دیگران حجّت است؛ در جواب خواهیم گفت: اجماع سکوتی صحابه به چند دلیل باید در حکم اجماع صریح باشد:
- کمبودن تعداد و شناختهشدن شخص آنها، چنان که گفتیم.
- روش آنان و پیشدستی کردنشان در آنچه که آن را حق میدانستند، بدون ترس و هراس از کسی، به علّت تمایل زیادشان به وفاداری به عهدی که خدا از علما گرفته که باید حق را بیان کنند و آن را کتمان نکنند و در استدلال بر این سخنِ ما دربارهی صحابه، همین کافی است که بگوییم که: آحاد مسلمانان دارای این صفت بودند، چه مثلاً: روزی زنی عمر را در حالی که بر منبر بود و خطبه میخواند به این خاطر که قایل به این شده بود که باید مَهریهی زنان کم شود، مورد اعتراض قرار داد، بدون این که از چیزی هم واهمهای داشته باشد و یا مناقشه و جر و بحث بلال با عمر بن خطاب در مورد مسألهی تقسیم اراضی فتح شده نیز امری شایع و معروف است که در این ماجرا، بلال آشکارا با قول عمر مخالفت نمود و حتی به تندی با او سخن گفت و این که عمر امیرِ مؤمنان بود هم، بلال را از مخالفت با وی منع نکرد و عمر فقط توانست که بگوید: «پروردگارا! مرا از دست بلال و همراهان او نجات بده». و بیشتر از این چیزی نگفت و با بلال تندی نکرد. حال، وقتی که شیوه و سیرهی این قوم چنین است، مشکل بتوان گفت که سکوت مجتهدانِ آنان از روی رضایت و موافقت نبوده است، بلکه ما تقریباً میتوانیم به صورت قطعی بگوییم که مادام که رأی به آنان رسیده باشد، سکوت آنان حمل بر رضایت و موافقت میشود و رسیدن رأی به آنان هم به علّت کمی تعدادشان و وجود آنها در مدینه یا در مکانی نزدیک به آن جا، آسان بوده است.
اما بعد از عصر صحابه، به علّت پراکندگیِ فقها در سرزمینهای دوردست و شهرهای زیاد مسلمانان و کثرت تعدادشان و اختلاف مشرب فکری آنان و عدم انجام اجتهاد به شکل شورایی به مانند عصر اول، مشکل بتوان گفت که اجماع منعقد شده است و نهایتِ چیزی که میتوان گفت این است که: احکام اجتهادیای در برخی از مسایل ایجاد شده و شهرت یافته است و مخالفی هم برای آنها پیدا و شناخته نشده است؛ لکن عدم شناخت مخالف -با وجود وضعیتی که توصیف شد- بر عدم وجود مخالف دلالت ندارد و در نتیجه، نمیتوان آن را اجماع و حتی اجماع سکوتی به حساب آورد.