در بیستم ذی قعده سال ۷۲۸ ﻫ. ق در قلعهای در دمشق اسیری در حالی که آخرین لحظههای زندگی را میگذراند، این آیه:
﴿إِنَّ ٱلۡمُتَّقِینَ فِی جَنَّٰتٖ وَنَهَرٖ ۵۴ فِی مَقۡعَدِ صِدۡقٍ عِندَ مَلِیکٖ مُّقۡتَدِرِۢ ۵۵﴾ [القمر: ۵۴-۵].
«یقیناً پرهیزگاران در باغها و نهرهاى بهشتى جاى دارند. در جایگاه صدق نزد خداوند مالک مقتدر!».
ورد زبانش بود.
باز هم از همین شخصیت شنیده شد که میفرمود: «زندان خلوتکده من است، کشته شدنم شهادتم و تبعید شدنم سیر و سیاحتم میباشد. اسیر به همان شخصی میگویند که گرفتار خواهشاتش باشد و زندانی همان شخصی را میگویند که دلش از طرف خداوند محبوس باشد. «ما یفعل بی أعدائی». «دشمنانم با من چه میتوانند بکنند».
راویان میگویند که آن اسیر، شیخالاسلام علامه ابن تیمیه رحمه الله بود، یک دفعه با ظلم و ستم بدخواهان مواجه گشته راهی زندان گردید، در زندان متوجه میگردد که زندانیان از یاد خدا غافل و نسبت به آخرت هیچگونه احساسی ندارند. این عارف بالله با موعظههای خالصانهاش همگی را به توبه و انابت بسوی الله فرا میخواند. مؤرخین بیان میکنند: همان افرادی که تا دیروز دزد و راهزن بودند، چهرههایشان بر اثر سجده، تابان و زبانهایشان سرشار از یاد خدا و قلبهایشان مملو و منور از نور الهی شده بود.
نمیخواهم به عنوان خائن در جهنم افکنده شوم
حضرت عمر بن عبدالعزیز رحمه الله یک دفعه به منزل آمد و به همسرش گفت: اگر پولی است بده تا انگور بخرم، همسرشان در پاسخ گفت: من پولی ندارم، اما (جای تعجب در این است) جناب عالی با توجه به اینکه خلیفه هستی باز هم توان خرید انگور را نداری. حضرت عمر بن عبدالعزیز رحمه الله فرمود: آری، همین وضعیت برایم به مراتب بهتر از این است که فردای قیامت به عنوان یک خائن در جهنم افکنده شوم[۱].
[۱]– تاریخ الخلفاء از سیوطی ص ۲۳۵٫