از جابر رضی الله عنه روایت شده که گفته است: رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند: «به خاطر وجه خدا چیزی جز بهشت خواسته نمیشود». [روایت ابوداود].
لایُسأل بوجه الله إلا الجنه (به خاطر وجه خدا چیزی جز بهشت خواسته نمیشود)
یعنی به خاطر تعظیم و بزرگداشت چهرهی خدا، جز غایت خواستهها که بهشت است، نباید چیزی درخواست شود. این معنا یکی از معانی این فرمودهی خداوند است: ﴿وَیَبۡقَىٰ وَجۡهُ رَبِّکَ ذُو ٱلۡجَلَٰلِ وَٱلۡإِکۡرَامِ ٢٧﴾ [الرحمن: ۲۷]: «و تنها وجه پروردگار با عظمت و ارجمند تو میماند و بس».
مؤلف میگوید: (عن جابر رضی الله عنه قال: قال رسول الله صلی الله علیه و سلم: «لایُسأل بوجه الله إلا الجنه». رواه ابوداود[۱]).
(از جابر رضی الله عنه روایت شده که گفته است: رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند: «به خاطر وجه خدا چیزی جز بهشت خواسته نمیشود». ابوداود این حدیث را روایت کرده است).
در عبارت: (عن جابر)، منظور جابر بن عبدالله است.
در فرمودهی: (لا یُسأل بوجه الله)، لفظ «لایُسأل» هم به صورت نفی[۲]و هم به صورت نهی[۳] روایت شده است. این لفظ به صورت مجهول روایت شده که در اصل نسخهی خطی به همین صورت است. این لفظ با صیغهی مفرد مخاطب هم روایت شده است.
در این حدیث، صفت: «وجه» برای خدا اثبات شده است، برخلاف رأی جهمیه و پیروانشان؛ چرا که آنان «وجه» را به «ذات» تأویل کردهاند و این باطل است؛ چون ذات و حقیقت یک چیز، وجه نامیده نمیشود. پس انسان، وجه نامیده نمیشود و به دست و پایش، وجه نمیگویند.
از نظر اهل سنت سخن دربارهی صفت «وجه» همچون سخن دربارهی بقیهی صفات خداست. اهل سنت، صفت «وجه» را آنگونه که لایق جلال و شکوه و کبریایی خداست بدون قایل شدن کیفیت برای آن و بدون مشخص کردن معنا و مفهوم دقیقش، اثبات میکنند. به گونهای صفت «وجه» را برای خدا اثبات میکنند که شبیه صفات مخلوق نیست و خدا را از مشابهت با مخلوق در این صفت، منزه میدانند ولی آن را بی معنا و بی مفهوم نمیدانند.
فرمودهی (إلا الجنه)، مانند اینکه بگوید: «اللهم إنی أسألک بوجهک الکریم أن تدخلنی الجنه»: «خدایا، به خاطر چهرهی مبارکت از تو میخواهم که مرا داخل بهشت بگردانی». بعضی گفتهاند: منظور حدیث مذکور این است که: به خاطر وجه خدا چیزی را از مردم نخواهید. مثل اینکه کسی بگوید: «به خاطر وجه خدا چیزی به من بده»؛ چون خدا عظیم تر از آن است که به خاطرش چیزی از اموال بی ارزش دنیوی خواسته شود.
میگویم: ظاهراً هر دو معنا صحیحاند. حافظ عراقی میگوید: «آوردن بهشت در اینجا فقط جهت آگاه ساختن به امور عظیم و باارزش است و برای تخصیص نیست. پس به خاطر وجه خدا امور بی ارزش خواسته نمیشود، اما امور عظیم و باارزش چنین نیست و میتوان برای دستیابی به امور باارزش یا دور کردن چیزهای بسیار خطرناک و هلاککننده، به خاطر وجه خدا، دعا شود همان طور که پناه بردن پیامبر صلی الله علیه و سلم به وجه خدا، به این مطلب اشاره دارد.
میگویم: ظاهراً منظور حدیث مذکور این است که به خاطر وجه خدا چیزی خواسته نمیشود جز بهشت یا آنچه که وسیلهای برای رفتن به بهشت است؛ مانند پناه بردن به وجه خدا از خشم خدا و از دوزخ و مانند آن، که در دعاها و تعویذات پیامبر صلی الله علیه و سلم وارد شده است. وقتی آیهی: ﴿قُلۡ هُوَ ٱلۡقَادِرُ عَلَىٰٓ أَن یَبۡعَثَ عَلَیۡکُمۡ عَذَابٗا مِّن فَوۡقِکُمۡ﴾ [الأنعام: ۶۵]: «بگو: خدا میتواند که عذاب بزرگی از بالای سرتان بر شما بگمارد». نازل شد، پیامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «أعوذ بوجهک»: «به وجه تو پناه میبرم». وقتی فرمودهی: ﴿أَوۡ مِن تَحۡتِ أَرۡجُلِکُمۡ﴾ [الأنعام: ۶۵]: «و یا از زیر پاهایتان بر شما بگمارد.». نازل شد، فرمود: «أعوذ بوجهک»: «به وجه تو پناه میبرم». [روایت بخاری].[۴]
حدیث وارده در عنوان این باب را ضیاء مقدسی در کتاب «المختاره» نیز روایت کرده است.
اما در اسناد این حدیث، سلیمان بن معاذ وجود دارد که ابن معین دربارهاش گفته است: «اهلیت روایت حدیث را ندارد» و عبدالحق و ابن قطان او را ضعیف دانستهاند.[۵]
(برگرفته از کتاب تیسیر العزیز شرح کتاب توحید محمد بن عبدالوهاب)
[۱]– ابوداود در سننش، شمارهی ۱۶۷۱؛ بزار در مسندش،- آن گونه که در «بیان االوهم والإیهام، ۵/۵۲۳ آمده-؛ ابن عدی در «الکامل فی الضعفاء»، ۳/۲۵۷؛ یعقوب بن سفیان در «المعرفه و التاریخ»، ۳/۳۵۷؛ ابن منده در «الرد علی الجهمیه»، شمارهی ۹۵؛ بیهقی در سننش، ۴/۱۹۹ و در «شعب الإیمان»، ۳/۲۷۶ و در «الأسماء و الصفات»، ۲/۹۳- ۹۴؛ خطیب در «موضح أوهام الجمع و التفریق»، ۱/۳۵۱؛ ضیاء مقدسی در «المختاره»- آن گونه که در «الجامع الصغیر»، (۶/۴۵۱- فیض القدیر آمده- و دیگران از طریق سلیمان بن معاذ از محمد بن منکدر از جابر این حدیث را روایت کردهاند. فقط سلیمان بن معاذ ضبّی تیمی این حدیث را از محمد بن منکدر روایت کرده است. راجع به ثقه دانستن وی یا مجروح دانستناش میان محدثان اختلاف نظر وجود دارد که در آخر این باب خواهد آمد. این حدیث را ابن عدی در «الکامل» آورده و ابن قطان ضعیفش دانسته و ابوداود دربارهی آن چیزی نگفته است. بغوی آن را در زمرهی احادیث حسن از کتاب «المصابیح»، ۲/۶۱ آورده و نووی در «ریاض الصالحین»، ص ۳۹۰ آورده است. ضیاء مقدسی آن را صحیح دانسته و سیوطی به صحت آن اشاره کرده است.
بیهقی در کتاب «الأسماء والصفات»، ۲/۹۵ با سندی صحیح از عبدالکریم بن مالک روایت کرده که گفته است: مردی پیش عمر بن عبدالعزیز آمد و خواستهاش را پیش او مطرح کرد و سپس گفت: «أسألک بوجه الله تعالی»: «به خاطر وجه خدا از تو میخواهم». عمر رحمه الله گفت: «قد سألت بوجهه فلم یسأل شیئاً إلا أعطاه أیاه»: «به خاطر وجه خدا چیزی خواستی که چیزی به خاطر آن خواسته نمیشود، مگر اینکه خدا آن چیز را به او میدهد». سپس عمر رحمه الله گفت: «ویحک ألا سألت بوجهه الجنه»: «وای برتو، چرا به خاطر وجه خدا بهشت نخواستی».
[۲]– آن روایت بیهقی در کتاب «الأسماء و الصفات» است که لفظش چنین است: «لا ینبغی لأحد أن یسأل بوجه الله شیئاً إلا الجنه» : «برای هیچ کسی شایسته نیست که به خاطر وجه خدا چیزی جز بهشت بخواهد».
[۳]– آن روایت بیهقی در کتاب «السنن الکبری» و خطیب در «الموضح» است که لفظش چنین است: «لا تسأل بوجه الله إلا الجنه»: «به خاطر وجه خدا جز بهشت، چیزی درخواست نکن».
[۴]– بخاری در صحیحش، به شمارهی ۷۴۰۶ این حدیث را از جابر رضی الله عنه روایت کرده است.
[۵]– درمورد سلیمان بن معاذ اختلاف است که آیا او همان «ابن قرم» است یا کسی دیگر است؛ چون بخاری، دارقطنی، خطیب، عبدالحق و دیگران میان این دو شخص فرق نهادهاند، اما ابوحاتم، ابوزرعه، بزار و قطان، آن دو را یکی دانستهاند. ابوزرعه میگوید: اهلیت روایت حدیث را ندارد. ابوحاتم میگوید: محکم و مورد اطمینان نیست. نسائی دربارهاش گفته است: قوی نیست. ابن حبان و عقیلی او را ضعیف دانسته و امام احمد او را ثقه دانسته است. علی بن مدینی دربارهاش میگوید: «قوی نیست ولی انسان صالحی است». ابن حبان او را در کتاب «الثقات» آورده و در عین حال او را در «المجروحین» نیز آورده است! دارقطنی دربارهی اسنادی که سلیمان بن معاذ در آن وجود دارد، میگوید: این اسناد، اسنادی حسن صحیح است. بخاری حدیث او را به صورت معلق آورده است و مسلم حدیث او را روایت کرده است. حاکم، برخی از احادیث او را صحیح و ترمذی برخی از احادیثش را حسن دانسته است. به شرح حالش در کتاب «تهذیب الکمال»، ۱۲/۵۱ و کتاب های رجال مراجعه کنید.