بسم الله الرحمن الرحیم
قیامت خواهد آمد !
قیامت نزدیک است ، نزدیکتر از چشم به ابرو !
خیلی نزدیک است باور کنیم .
آیا هیچ باورمان می آید که شاید تا چند لحظه دیگر زنده نباشیم ؟
چیزی که برای عده ای حتمی است ، خود ما هم مشاهده کرده ایم و می کنیم . همه اینها برای باور ماست ، چه بسا فردا هم ما « مرده ای » باشیم که بر صحنه یقین دیگران حک بشویم ! تازه آنوقت به خود بیاییم و فریاد بزنیم : خدایا ! مرا به دنیا باز گردان ، تا انسان صالح و مفیدی باشم !
و جواب بشنویم : هرگز !
این صحنه ، حقیقتی است که واقع خواهد شد همانطور که قیامت بر پا خواهد شد .
قیامت نیز مانند « مرگ »در یک لحظه تحقق می یابد ، بلکه زودتر از یک لحظه ؛ از یک چشم به هم زدن نیز کمتر ، خیلی خیلی زود !
چه بسا در آینده ای نزدیک ، زمین زیرورو شود ؛ دریاها بخشکند ، کوهها از هم بپاشند ، خورشید بی فروغ شود و قیامت تحقق یابد .
آیا آماده مسافرت هستیم ؟ اگر جواب مثبت است ، پس کوله بار خود را آماده کنیم ؛ توشه سفر برگیریم ؛ حساب ها را تسویه کنیم که مرگ نزدیک است و پس از مرگ نیز قیامت حتمی است ؛ جایی که انسانهای خوب از بدان جدا می شوند و عاقبت هر گروهی در گرو اعمال خویش است ؛ عده ای در بهشت برین ، جام شادمانی بر می گیرند و تعدادی نیز در « عذاب دوزخ » برای همیشه معذبند .
اکنون با هم به تماشای صحنه هایی از قیامت می رویم ، تا بیشتر باورمان شود که « آخرت » کجا است و چه ماجراهایی دارد .
آمدن قیامت و سپیده دم رستاخیز
آفتاب ، روشنایی را از دست داده است : ستارگان از هم پاشیده اند ؛ کوه ها فرو ریخته اند ؛ دریاها شعله ور شده اند ؛ مادران شیرده از وحشت ؛ بچه های خود را رها کرده و پا به فرار
گذاشته اند .
و بالاخره با دمیدن مرحله اول « اسرافیل » در شیپور ، قیامت شروع و همگی موجودات و مخلوقات از بین می روند و با دمیدن اسرافیل در صور ( شیپور ) «برای بار دوم » همه زنده
می شوند و آدمیان ، همین که از قبر خارج می شوند ، با سرعت شروع به دویدن می کنند ؛ گویا علامت و تابلوی مخصوصی را هدف قرار داده اند و اینان می خواهند هر چه زودتر خود را به آن برسانند ! با چشمانی اشک آلود به اطرافشان نگاهی می اندازند و می گویند .
قَالُوا یَا وَیْلَنَا مَن بَعَثَنَا مِن مَّرْقَدِنَا هَذَا یس: ۵٢
« ای وای بر ما ، چه کسی ما را از خوابگاهمان بر انگیخت ؟!»
و سپس با سرعت سرشان را بالا می اندازند و در حالی که پلک چشم هایشان بی حرکت است ، دلشان فرو می ریزد و با دیدن « عذاب الهی » سخت متحیر می گردند و از خود می پرسند :
اینجا دیگر کجاست ؟ حتماً « قیامت » شده و اینجا یکی از توقف گاههای آن است !
آه ! نکند قیامت بر پا شده باشد ؟!
به هر طرف که می روی بیشتر حیران می مانی ، هیچ کس به فکر تو نیست ؛ روزها پشت سر هم می گذرد و عذاب « حیرت » آزارت می دهد و نمی دانی چه بکنی ؛ به خود وعده می دهی که شاید در توقف گاه بعدی آرامتر باشم ، اما چنین نیست به توقف گاه بعدی هم نزدیک می شوی ؛ همهمه همه جا را پر نموده است و عده ای دل هایشان در گلوهایشان گیر کرده است .
إِذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَنَاجِرِ کَاظِمِینَ غافر: ١٨
« آنگاه که جان ها از شدت ترس به گلوگاه می رسد » .
وَالَّذِینَ کَسَبُواْ السَّیِّئَاتِ جَزَاء سَیِّئَهٍ بِمِثْلِهَا وَتَرْهَقُهُمْ ذِلَّهٌ مَّا لَهُم مِّنَ اللّهِ مِنْ عَاصِمٍ َیونس: ٢٧
« آنان که مرتکب گناه شده اند ، باید مجازاتی همانند گناه خود با ذلت و خواری ببینند و هیچ قدرتی وجود ندارد که بتواند آنان را از سخط الهی و کیفر عادلانه او بر کنار نگاه دارد »
وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَالصافات: ٢۴
«اینان را در مواقف ، متوقف سازید که مسئول اعمال خویش هستند .»
و «تو» با خود می گویی :
«بهتر است نزد اقوامم بروم و به هر صورت ممکن ، از آن ها مدد بگیرم ، شاید بتوانم به بهشت راهی پیدا نمایم ! و : «راه فرار کجاست؟» و پاسخ می شنوی : «راه فرار و پناهگاهی وجود ندارد .»
به طرف محل قبلی ات حرکت می کنی و در میان آن همه جمعیت آن همه غوغا دنبال دوستان و خویشانت می گردی ، تا این که یکی از آن ها را پیدا نموده و از «او» درخواست می کنی تا «تو» را یاری نماید .
و او می گوید :
اتفاقاً من هم دنبال تو می گشتم تا از تو کمک بگیرم ! پس وای بر من ! و «تو» ناراحت و خشمگین و درمانده ، به فکر فرجام سرنوشت خویشی و با خود می گویی : آیا امیدی می رود که نجات پیدا کنم ؟ !
صدایی را می شنوی که می گوید :
«کجا هستید کسانی که شما در دنیا آنها را شریک من می پنداشتید؟ . . .
شرکای خود را به فریادرسی بخوانید ! »
و «تو» جواب می دهی : وَاللّهِ رَبِّنَا مَا کُنَّا مُشْرِکینِالأنعام: ٢٣
«سوگند به خدا ، پرودگار ما ، که ما مشرک نبوده ایم .»
و با این دروغ ، «مُهری» بر لب هایت زده می شود و به جای لب ها ، پوست بدن و دست ها و پاهایت به گمراهی و گناهان «تو» گواهی می دهند !
کم کم پرده ها کنار می رود و می فهمی که دیگر جای انکار و دروغ باقی نیست .
با دیدن این منظره ، ترس و وحشت بیش تر می شود و در میان آن «هیاهو» از خود
سؤال می کنی :
عاقبت چه خواهد شد ؟ بالاخره به کجا می روم ؟ کی محاسبه ام تمام می شود ؟ اما کسی را نداری که پاسخت را بگوید و جواب سؤال هایت را بدهد . همه در فکر خودشان هستند ؛ هر کسی با خود بگو مگو هایی دارد و تو در حال زاری و ترس هستی که به موقف سوم می رسی ؛ تازه فهمیده ای که کجا هستی ؛ از اطرافیان درباره گناهان و ثواب هایشان سؤال می کنی .
وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ یَتَسَاءلُونَ الصافات: ٢٧
«بعضی به بعضی رو می کنند و از یکدیگر پرس و جو می کنند .»
و هر کدام جوابی می دهند .
جواب آنها دردی بر دردهایت اضافه می کند و تو را بیش تر دچار تردید و ترس می نماید و در سختی و دشواری به سر می بری و انتظار عبور از توقف گاه را می کشی که ناگهان نگاهت به برادرت می افتد و با سرعت به طرفش می روی و صدایش می زنی :
برادر ! ….. برادر ! ……
بیا ! ….. بیا اینجا ، من اینجا هستم !
و «او» بادیدن «تو» پا به فرار می گذارد ، و «تو» او را دنبال می کنی تا حرفت را به «او» بگویی ، ولی هر چه می دوی ، «او» سرعتش را بیش تر می کند و «تو» نا امید و خسته و کوفته ، توقف می کنی ، عرق ، سر و رویت را پوشانده است و می خواهی آن ار پاک کنی ، ولی مگر می شود !
سرت را از شرمندگی به پایین می اندازی و می خواهی به طرف جلو بروی ، که «پدرت» تو را می خواند و «تو» با دیدن «او» از شرمندگی گناهانی که کرده ای پا به فرار می گذاری و با خود
می گویی :
باید از این صحنه «فرار» کنم و بیرون روم !
اما فریادی تو را متوجه خود می کند که :
وَالَّذِینَ کَسَبُواْ السَّیِّئَاتِ جَزَاء سَیِّئَهٍ بِمِثْلِهَا وَتَرْهَقُهُمْ ذِلَّهٌ مَّا لَهُم مِّنَ اللّهِ مِنْ عَاصِمٍ َ یونس: ٢٧
«آنان که مرتکب گناه شده اند ، باید مجازاتی همانند گناه خود با ذلت و خواری ببینند و هیچ قدرتی وجود ندارد که آنان را از سخط الهی و کیفر عادلانه او بر کنار گناه دارد»
وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْئُولُونَ الصافات: ٢۴
« اینان را در مواقف ، متوقف سازید که مسئول اعمال خویش هستند .»
و « تو» با خود می گویی :
« بهتر است نزد اقوامم بروم به هر صورت ممکن ، از آن ها مدد بگیرم ، شاید بتوانم به بهشت راهی پیدا نمایم ! و : « و راه فرار کجاست ؟» و پاسخ می شنوی : « راه فرار و پناهگاهی وجود ندارد .»
به طرف محل قبلی ات حرکت می کنی و در میان آن همه جمعیت آن همه غوغا دنبال دوستان و خویشانت می گردی ، تا این که یکی از آنها را پیدا نموده و از « او» درخواست می کنی تا « تو» را یاری نماید .
و او می گوید :
اتفاقاً من هم دنبال تو می گشتم تا از تو کمک بگیرم ! پس وای بر من ! و « تو» ناراحت و خشمگین و درمانده ، به فکر فرجام سرنوشت خویشی و با خود می گویی : آیا امیدی می رود که نجات پیدا کنم ؟!
صدایی را می شنوی که می گوید :
« کجا هستند کسانی که شما در دنیا آنها را شریک من می پنداشتید ؟ …..
شرکای خود را به فریادرسی بخوانید ! »
و « تو» جواب می دهی : قَالُواْ وَاللّهِ رَبِّنَا مَا کُنَّا مُشْرِکِینَ الأنعام: ٢٣
«سوگند به خدا ، پروردگار ما ، که ما مشرک نبوده ایم .»
و با این دروغ ، «مُهری » بر لب هایت زده می شود و به جای لب ها ، پوست بدن و دست ها و پاهایت به گمراهی و گناهان « تو» گواهی می دهند !
کم کم پرده ها کنار می رود و می فهمی که دیگر جای انکار و دروغ باقی نیست .
نامه اعمال
در این هنگام صدایی شنیده می شود .
بیا ! بیا !خودت « نامه عملت » را بخوان ! خودت مشاهده کن !
و « تو» بیش تر در حیرت فرو می روی . این دیگر صدای کیست ؟
باز می شنوی : کَفَى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبًا الإسراء: ١۴
امروز تو خود برای حساب کشیدن از خود بسنده ای »
و « تو» جلو می روی تا نامه عملت را بگیری و بخوانی ، و « او» نامه ات را به دست چپت داده و «تو» را بخود وا می گذارد و رهایت می کند ، تا آن را بخوانی .
و « تو» اکنون حسابگر « خویشتن» هستی .
و «تو» نا امید از همه جا ، نگاهی به «نامه» پر از گناهت می اندازی و می گویی : «این چه کتابی است که ریز و درشت اعمال مرا ضبط کرده است ؟!»
«ای کاش این نامه را به من نمی دادند و ای کاش (در همین حال شک و تردید از سرنوشت باقی بودم) و نمی دانستم حسابم چیست ! ای کاش همان مرگ می بود و بس ! »
رنج و اندوه ، سر تا سر وجودت را فرا گرفته است ؛ سخت به خودت فکر می کنی و از عذابی که در انتظار توست ، سخت وحشت کرده ای .
َیَخَافُونَ سُوءَ الحِسَابِ الرعد: ٢١
« از بدی حساب ( روز قیامت ) بیم دارند »
عرق از سر و رویت فرو می ریزد و اطراف دهانت را احاطه کرده است و لرزش زمین تمام اندامت را می لرزاند . و با خود می گویی :
عجبا ! خیال می کردم گناهانم را می توانم پنهان نگاه دارم و گمان می بردم ، هیچ حساب و کتابی در کار نیست و انسان ها « بیهوده » آفریده شده اند !
در دنیا به گوشم می خواندند :
« کسی به اندازه سنگینی یک ذره کار خوبی کرده باشد ، آن را می بیند و کسی که اندازه سنگینی یک ذره کار بدی بکند آن را می بیند .»
و من چنین سخنانی را پوچ و بیهوده می پنداشتم !
«خدایا !» خدایا ! مرا ببخش !
اما پاسخ می شنوی :
أَفَلَمْ تَکُنْ آیَاتِی تُتْلَى عَلَیْکُمْ فَاسْتَکْبَرْتُمْ وَکُنتُمْ قَوْمًا مُّجْرِمِینَالجاثیه: ٣١
«مگر آیات من بر شما خوانده نمی شد و شما برتری جستید و قوم مجرمی بودید ؟!»
…«من» امروز در میان شما به عدالت حکم می کنم و به هیچ کس در دادگاه «من» ظلم نمی شود . امروز حق ضعیف را از قوی می گیرم ؛ امروز به نفع مظلوم ، از ظالم دادخواهی می کنم …
و « تو» که پرونده ای جز گناه و معصیت خدا نداری ، سخت به خود می پیچی و در انتظار لحظه ای هستی که دقیقاً به حسابت رسیدگی نمایند .
لحظه ها بسیار بر تو دشوار است و « تو» بسیار غمگین ، که چه خواهد شد ؟
و به این ترتیب در دادگاه عدل الهی حاضر خواهی شد . دادگاهی که در آن همه چیز آشکار خواهد شد .
وَإِن تُبْدُواْ مَا فِی أَنفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبْکُم بِهِ اللّهُ البقره: ٢٨۴
اگر آنچه را که در دل دارید ، آشکار سازید یا پنهان دارید ، خداوند طبق آن محاسبه می کند.
و « تو» با شنیدن این ندا ، می گویی :
پس اگر مرا به جهنم بردند ، از آن جا فرار خواهم کرد .
باز « ندا» بلند می شود :
وَلَهُم مَّقَامِعُ مِنْ حَدِیدٍ (۲۱) کُلَّمَا أَرَادُوا أَن یَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِیدُوا فِیهَا وَذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ الحج: ٢١ – ٢٢
( و برای آنان گرزهایی از آهن است ؛ هر گاه بخواهند از غم و اندوه های دوزخ خارج شوند و آنها را به آن باز می گردانند و ( به آنها گفته می شود) بچشید عذاب سوزان را ! )
قَالُواْ یَا حَسْرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطْنَا فِیهَا الأنعام: ٣١
«ای افسوس بر ما که در دنیا کوتاهی کردیم و از وظیفه ، سر باز زدیم !»
رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ المؤمنون: ١٠٧
«پروردگارا ! ما را از عذاب جهنم بیرون آور ، اگر دوباره خلاف کردیم ، ظالم و سزاوار دوزخیم .»
ولی جواب می شنوند :
خفه شوید ! مگر یادتان رفته که هرگاه گروهی از بندگان شایسته من در مناجات خود مرا می خواندند و ندا می دادند :
إِنَّهُ کَانَ فَرِیقٌ مِّنْ عِبَادِی یَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ المؤمنون: ١٠٩
واز من طلب عفو وبخشش می کردند شما آنان را به مسخره گرفته و می خندید ! و همین توهین و مسخره کردن سبب غفلت و بدبختی شما شد .
در آن دادگاه باز سؤال می کنند :
عمرت را چه کردی ؟ در جوانی ات ، «خود» را به چه چیزهایی مبتلا نمودی ؟
مالت را از کجا بدست آوردی و در کجا صرف کردی ؟
… از گوش تو در مورد شنیدنی ها و از چشمت ، درباره دیدنی ها و از حالات قلبت و از افکار و عقایدی که داری ، سؤال می کنند ، ولی اجزا و اندامهای وجودت هر آنچه پاسخ می گویند ، به ضرر « تو » است !
چون « تو » جز بدی کاری نکرده بودی !
سؤال ها تمام می شود دیگر فرصتی باقی نمانده است و باید به طرف « جهنم » حرکت کنی !
در آن هنگام صحنه هایی از عمل خودت در دنیا را به تو نشان می دهند .
… آفتاب طلوع کرده است که چشمانت را به هم می مالی و آهسته از رختخواب بیرون می آیی ! وجدانتان سخت آزارت داده و ندا می دهد :
« اگر از هوای نفست اطاعت نمایی ، کور و کرت می کند . »
و « تو » زیر لب می گویی :
آدم در حال خواب که تکلیف ندارد ! مگر حالا چه شده است ؟ فقط یک نمازی قضا شده ، شده که شده ! چیزی که نشده ؛ این همه نماز خوانده ام ، خداوند پاداش آنها را بدهد …
آه ! دیگر خدا از « من » چه می خواهد ؟! …
و شیطان از پشت پرده بر گوشت می خواند :
بیا ! بیا ! درست می آیی !
نماز چیه ؟!
این ها همه اش « حرفه » ! « قیامتی » در کار نیست !
و « تو » همه این حرفها رو قبول می کنی و تسلیم شیطان می شوی ؛ صحنه ها همچنان ظهور پیدا می کند و « تو» در آن صحرای قیامت ، همه اعمالت را مشاهده می کنی و از تعجب و ناراحتی سخت بر خود می پیچی و می سوزی نمی دانی که چه بکنی ؟ آری ، اینها را خودت انجام داده ای ؛ چه فراوان به خطا رفته ای ! ای کاش همچنان « عابد » باقی مانده بودی و تسلیم شیطان
نمی شدی !
فکر درباره صحنه های اعمال دنیا سخت عذابت می دهد که در این هنگام ندا داده می شود :
خُذُوهُ فَغُلُّوهُ (۳۰) ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ (۳۱) الحاقه: ٣٠ – ٣١
« ای ماموران عذاب ! او را بگیرید و به او دستبند بزنید ، سپس به دوزخ پرتابش کنید »
و « تو» ناراحت و خشمگین ، در همان حال همراه عده ای دیگر به طرف جهنم حرکت می کنی و فرشتگانی را می بینی که در کنار درب جهنم ایستاده اند و تا شما را می بینند ، می گویند :
فَادْخُلُواْ أَبْوَابَ جَهَنَّمَ خَالِدِینَ فِیهَا فَلَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ (۲۹) النحل: ٢٩
« و از درهای جهنم داخل شوید و تا ابد در آن جا بمانید ؛ بد جایگاهی است جایگاه گردن کشان »
و « تو » به همراهی آنها وارد جهنم شده ، به داخل آتش پرتاب می شوید و آتش تمامی وجودت را می پوشاند و از حرارت آن تشنگی شدیدی برایت پیش می آید که صدا می کنی :
خدایا! عطش مرا فرو نشان و تشنگی ام را پایان ده ! و با این فریاد ، آبی مانند « مس گداخته » به تو می دهند که با آشامیدن آن صورتت بریان می شود و بعد از آن ، آب جوشانی را بر سرت
می ریزند و پوست و گوشت و استخوانت می گدازد که از وحشت داد می زنی :
رَبَّنَا اکْشِفْ عَنَّا الْعَذَابَ إِنَّا مُؤْمِنُونَ (۱۲) الدخان: ١٢
« خداوندا ! عذاب را از ما رفع کن ! ما ایمان آورده ایم ! »
که صدایی پاسخت را می دهد :
فریاد کن ! زیرا امروز دیگر عجز و تذلل فایده ندارد و « تو » از طرف ما به هیچ وجه یاری
نمی شوی !
برو گم شو و مثل « سگ » در جهنم بلول و دم مزن !
و « تو» شرمسار و خجل ، سرت را پایین می اندازی و با خود می گویی :
ای کاش از « رسول الله » اطاعت کرده بودیم !
وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى یَدَیْهِ یَقُولُ یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا (۲۷) الفرقان: ٢٧
«و قیامت روزی است که ظالم از ندامت ، دست های خود را به دندان می گزد »
و فریاد می زند : ُ یَا لَیْتَنِی کُنتُ تُرَابًا النبأ: ۴٠
«ای کاش من خاک (پست و ناچیزی) بودم ( و با چنین وضعی مواجه نمی شدم !»
کافر در آن روز از تزلزل و اظطراب گوید : یَا لَیْتَنِی کُنتُ تُرَابًا یعنی :
آن که بودمی ای کاش خاک من نمی دیدم چنین هول و هلاک
یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا (۲۷) الفرقان: ٢٧
«ای کاش راهی که پیامبر در پیش گرفته بود ، من نیز در پیش می گرفتم »
اما « تو» اگر نامه اعمالت را به دست راستت داده اند با خود می گویی : الحمد لله که « من» در دنیا تسلیم حق شدم و به دستورهای الهی عمل کردم .
إِنِّی ظَنَنتُ أَنِّی مُلَاقٍ حِسَابِیهْ (۲۰) الحاقه: ٢٠
« من در دنیا می دانستم که چنین روزی هست و به فکر حسابم بودم . »
خدایا ! تو را سپاس می گذارم که مرا هدایت کردی تا در ردیف مخلصان درگاهت قرار گیرم امروز سربلند باشم و در میان این همه جمعیت شرمسار نباشم .
پروردگارا ! تو را شاکرم که مرا به « انسانیت » رهنمون ساختی و با اولیای دینت آشنا و همراه نمودی . چقدر خوب شد که حق را پذیرفتم و بدان عمل کردم .
خدایا ! شکرت خدایا ! شکرت …
و در این حال ، صدایی « تو» را متوجه خود می کند که می گوید :
به سوی بهشت حرکت نما ، تا در جایگاه همیشگی ات به استراحت بپردازی ، …
کُلُوا وَاشْرَبُوا هَنِیئًا بِمَا أَسْلَفْتُمْ فِی الْأَیَّامِ الْخَالِیَهِ (۲۴) الحاقه: ٢۴
« بخورید و بیاشامید ! گوارا باد این نعمت ها بر شما ! به خاطر آن اعمال صالحی که از پیش ، در روزگار گذشته ، برای امروز خود فرستادید . »
و در همان لحظه ، مأموران زیبا روی بهشتی را می بینی که با جام های پر از شراب روشن و سفید که لذت بخش است و هیچ گونه ضرر و مستی در آن نیست ، گرد تو می چرخند تا هرگاه میل داشته باشی از آن به تو بدهند و« تو» با لبخندی زیبا وچهره ای نورانی ، همراه ماموران بهشتی به طرف قصر بهشتی ات حرکت می کنی !
و واردجایی میشوی که قرآن می گفت :
وَسَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَهٍ مِّن رَّبِّکُمْ وَجَنَّهٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ (۱۳۳) آل عمران: ١٣٣
«بشتابید به سوی مغفرت پروردگار خود وبه سوی بهشتی که وسعت آن به وسعت همه آسمانها وزمین است و برای « پرهیزکاران » مهیا شده است » .
و تو با کوله بار « عمل صالح » خویش که در دنیا فراهم نموده ای ، وارد این جایگاه عظیم
می شوی … عجب جایی ! عجب منظره هایی !
ظرف های « طلا و نقره » روی هم چیده است ، متکاها در کنار هم در صورت مخصوصی گذارده شده اند و فرش های بسیار عالی و زیبا گسترده شده است و جوی هایی پر از شیر و شراب ناب و عسل خالص و پاک :
فِیهَا أَنْهَارٌ مِّن مَّاء غَیْرِ آسِنٍ وَأَنْهَارٌ مِن لَّبَنٍ لَّمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهَارٌ مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّهٍ لِّلشَّارِبِینَ وَأَنْهَارٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّى محمد: ١۵
« در آن ، نهرهایی از آب های صاف و خالص است که بد بو نشده و نهرهایی از شیر که طعم و مزه ی آن دگرگون نگشته و نهرهایی از شراب که مایه لذت نوشندگان است ، و نهرهایی از عسل مصفا »
درخت هایی که شاخه هایش همواره به هم می خورد و ریشه های آنها در سواحل نهر های بهشت در میان خاک های آمیخته با مشک فرو رفته است و خوشه هایی از مروارید تو که به شاخه هایی کوچک و بزرگ و محکمش آویخته شده اند و میوه های گوناگونی که از درون غلاف های خود سربرون کرده اند .
و « تو» بدون اینکه به خود زحمت « چیدن » را بدهی ، اراده ای می کنی و از آن میوه ها
می خوری !
و سپس دست های خود را با طلا و مروارید می آرایی و لباس حریر به تن می کنی و در بهشتی که از طلا و نقره به وجود آمده است و گل آن ، مشک خالص و خوشبو و سنگریزه آن ، از لؤلؤ و یاقوت و خاک آن « زعفران » است به گردش می پردازی و در آن میان ، مرغی را می بینی ، اراده می کنی که آن را بخوری ، مرغ برای « تو» مهیا می شود ، پر و بالش جدا شده و کباب می گردد و « تو» شروع به خوردن آن می نمایی ! و سپس با « الحمدلله » گفتن به راهت ادامه می دهی …
… آری ، این جایگاه توست ! جایگاهی که از گوشت لذیذ پرنده ها ، هر اندازه و از هر نوع و در هر وقت و در هر جایی از بهشت که بخواهی موجود است :
وَلَحْمِ طَیْرٍ مِّمَّا یَشْتَهُونَ (۲۱) الواقعه
« و گوشت پرنده هر چه بخواهند »
و « تو» با صورتی درخشان و سفید و شاداب و زیبا ، در آن مکان بزرگ به نعمت های الهی چشم می دوزی و با لب های خندان به آن نعمت ها می شوی و حوری ات را طلب می کنی ؛ زیرا در آنجا دیگر خستگی و دردسر و رنج و مشقت در کار نیست و « تو» هر چه را که طلب کنی برایت مهیاست .
وَفِیهَا مَا تَشْتَهِیهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْیُنُ وَأَنتُمْ فِیهَا خَالِدُونَ (۷۱) الزخرف: ٧١
« هر چه را که انسان میل و اراده کند و از هر چه که چشم لذت ببرد ، در آن جا هست »
… و تو شکر خدایت را به جا می آوری که « نعمت های بی شماری به تو ارزانی داشت و غم واندوهت را از میان برد » و سپاسگذار قرآن می شوی که در دنیا « تو» را به راه راست هدایت نمود و « تو» را به ایمان و عمل دعوت کرد تا به این جا بیایی و از نعمت های الهی بهره مند گردی .
قرآنی که پیاپی در بسیاری از آیه های خود تو را به « ایمان » و « عمل » دعوت کرد و به ایفای مسؤلیت و تلاش در راه آن واداشت و نتیجه آن را « بهشت جاوید» دانست !
و از خود نیز خوشنود می گردی و با پروردگارت زمزمه می کنی که :
« خدایا سپاس تو را ، که توانستم در مسیر تو و مسیر رسول تو گام بردارم و برای « تو » باشم و جانم را برای تو فدا کنم !»
… در حال زمزمه و راز و نیاز با خدا و سپاس گذاری از پروردگارت به سر می بری که جمع ملائک ، نگاهت را به سوی خود جلب می نمایند .
آنها آمده اند تا از « تو » اجازه ملاقات بگیرند و به تماشای جمال زیبایی « تو» بنشینند ، و « تو » به آنها اجازه می دهی و آنها فوج فوج به دیدارت می شتابند و بر تو ، درود می فرستند و تهنیت
می گویند !
زیرا « تو» با پرستیدن خدایت به مقامی رسیده ای که افراد کمی به آن رسیده اند و دست یافته اند و به جایی آمده ای که نه نور خورشیدی می بینی که از گرمی آن ناراحت شوی و نه سرمایی وجود دارد و نه خستگی و نه رنج و نه ملالت و دلزدگی حس خواهی کرد و نه با بیماری و پیری و مرگ روبه رو خواهی شد ، بلکه پیوسته در میان انبوه نعمت ها خواهی زیست و از این جایگاه خوشایند که سرمنزل مقصود تلاش های گذشته توست ، بیرون نخواهی رفت .
… و « تو » آسوده خاطر و با خیالی راحت از آن نعمت ها استفاده می کنی و برای همیشه از رنج و مشقت کارهای فرساینده و تلاش معاش و مجاهدت شبانه روزی در راه ادای تکلیف ، آسوده ای .
آنچه که هست ، عشق است و عشق ،
یاد خدا و تسبیح او ،
و همراه بودن با پیامبر و صحابه ی اکرم و مردان و زنان صالح .