با توجه به سئوالات بیشماری که در بخش غدیر و سقیفه، و تقابل آن دو بیان کردیم و اینجانب، موفق به یافتن پاسخی مناسب و منطقی برای آنها نشدم میتوان با اطمینان کامل، این موضوع را منتفی دانست. زیرا با وجود چنین سئوالات و قرائن فراوان و بدون جواب، نه تنها انسان در این موضوع شک نمیکند بلکه به یقین میرسد که هدف و منظور سخنان پیامبر صلی الله علیه وسلم در غدیر، انتصاب حضرت علی علیه السلام به عنوان جانشینی خودشان نبوده است. البته هضم این موضوع برای اینجانب (که شیعه هستم) بسیار سخت و سنگین است ولی از گفتن حقیقت، چارهای نیست. اگر ما انتظار داریم برادران اهل سنت، شیوه و روش امامان ما (علیالخصوص حضرت علی) و اصول تئوری و ایدئولوژیکی مکتب تشیع را قبول کنند، یا لااقل اتحاد واقعی حاصل شود، راهی جز پذیرفتن واقعیت و کنار گذاشتن دروغ و بهتان نیست. ضمن اینکه باید به این نکته توجه کنیم که نبودن نص بر انتخاب حضرت علی علیه السلام ذرهای از کمالات والای ایشان کم نمیکند و ماهیت و هدف تشیع اصیل و واقعی و جوهره اصلی این مذهب ظلم ستیز و پویا بر مبنای وجود نص بر انتخاب حضرت علی علیه السلام نمیباشد. نکته قابل ذکر دیگر این که ما ساحت مقدس آفریدگار جهان را بالاتر از تمامی مخلوقات و حتی بالاتر از پیامبران و امامان و… میدانیم پس نباید برای کوبیدن حریف یا خوشایند اطرافیان و یا هر دلیل دیگر، دروغی بر خداوند وارد کنیم که گناه آن بسی بزرگتر و نابخشودنیتر است. ﴿وَمَنۡ أَظۡلَمُ مِمَّنِ ٱفۡتَرَىٰ عَلَى ٱللَّهِ کَذِبًا﴾ [الأنعام: ۲۱]. «کیست ظالمتر از آنکه بر خدا دروغ میبندد؟».
اینکه چرا حضرت عمر و حضرت ابوبکر با وجود شخص لایقتر از خود منصب خلافت را رها نکردند. مرا به یاد سخن دختر بچهای میاندازد که میپرسید: چرا این فلسطینیها بلد نیستند چکار کنند همه با هم اسلحه به دست بگیرند انصار حزبالله هم از لبنان حمله کند آنها از داخل و حزب الله هم از خارج و اسراییل را بگیرند. ایران هم که به آنها کمک میکند! برای ما پس از ۱۴۰۰سال، صدور حکم، بسیار راحت است ولی باید دید آیا در آن شرایط و در آن مکان و زمان و در بحران سقیفه، وضعیت به همین راحتی بوده یعنی اگر حضرت ابوبکر از خلافت کناره میگرفت حضرت علی علیه السلام خلیفه میشد؟ بسیار بعید است سران مقتدر دو قبیله اوس و خزرج و حتی افراد مکاری که در تیره بنیامیه بودند چنین اجازهای به یک نفر جوان ۳۳ ساله که تمامی بزرگان و دلاوران آنها را کشته بود میدادند[۱]. و تنها: مسن بودن و سالخورده بودن و همراهی همیشگی ابوبکر با پیامبر صلی الله علیه وسلم و رابطه خویشاوندی او با پیامبر صلی الله علیه وسلم و روحیه مصلحت نگر و نرم او و سخنی که او از زبان پیامبر گفت «الأئمه من قریش» و از همه مهمتر اینکه قبیله او در تعارضات سیاسی و منازعات قبیلهای هیچ جایگاهی در تاریخ عرب به خصوص قریش نداشته[۲]، و باز مهمتر از همه اینکه او در سقیفه حضور داشت توانست اکثریت را مجاب به پذیرفتن خلافت او کند (آن هم به سختی و دشواری و مخالفتهای فراوان).
میدانیم که از نظر شیعه، عدالت یکی از شروط امام جماعت است و میدانیم که حضرت علی علیه السلام پشت سر خلفاء نماز میخواندهاند. اگر غصب خلافت، مانع عدالت باشد این قضیه چگونه توجیه پذیر است؟ مگر اینکه به همان حیله قدیمی توریه و تقیه و مصلحت و مماشات و… متوسل شویم.
حضرت علی علیه السلام در تمامی مواردی که از ایشان درباره خلافت حضرت عمر و حضرت ابوبکر سئوال شده مستقیم یا غیر مستقیم به سئوال کننده گفتهاند این موضوع ربطی به تو ندارد و این امر را موضوعی بین خود و خلفاء تلقی کردهاند که ایشان آنرا بخشیدهاند و در مواردی نیز به عدم حضور و غیبت خود در جمع سقیفه اشاره کردهاند یعنی ایشان به نحوه انتخابات معترض بودهاند و نه به اصل انتخابات.
در انتها در پاسخ ایرادهای بچه گانه شیعه و چشم بستن آنها بر موارد مثبت خلفاء، بایدگفت:
املاء ننوشته غلط ندارد.
[۱]– مگر اینکه مانند ابوسفیان نقشههایی در سر داشته باشند.
[۲]– در قبیله قریش (که ابوبکر از تیره بنی تمیم بود) تعارض اصلی بر سر قدرت همیشه بین بنیهاشم و بنی امیه در جریان بوده و شاید برای همین بر سر ابوبکر مصالحه بعمل آمد. درست مانند نقطه مقابل که بین انصار تعارض بر سر قدرت بین قوم خزرج و اوس بوده است. تاریخ فقط ۲۵ سال بعد و هنگام خلافت حضرت علی و دردسرها و نبردهای خونین بین ایشان و معاویه، این نکته را به روشنی ثابت میکند. تاریخ قبل از ورود پیامبر نیز جنگها و کشمکشهای فراوان بیم اوس و خزرج را ثبت کرده است.