غزوۀ مریسیع یا بنی مصطلق (شعبان سال پنجم هجری)

غزوۀ مریسیع یا بنی مصطلق

(شعبان سال پنجم هجری)([۱])

«خزاعه» یکی از قبایل تحت حمایت و هم‌پیمان قریش بود. قریش که خود را از نسل حضرت ابراهیم می‌دانستند، به این فکر افتادند که باید در تمام امور از دیگران ممتاز باشند، از این جهت تصمیم گرفتند تا در موسم حج به میدان عرفات که خارج از محدودۀ حرم است، حاضر نشوند و به جای آن در «مزدلفه» که داخل حرم است بمانند؛ نیز امتیازات دیگری از این قبیل برای خود قایل شدند و بنابراین، خصوصیت‌ها لقب خود را «احمس» گذاشتند، آن‌ها خوان کرم را بیش از این گستردند و به قبایل دیگر که این محدودیت‌ها را می‌پذیرفتند، نیز این لقب را اعطا نموده، با آن‌ها وصلت می‌کردند. این وصلت و افتخار نصیب قبیلۀ خزاعه نیز گردید([۲]).

یکی از تیره‌های خزانه بنوالمصطلق بود، آنان در محل «مریسیع» که به فاصلۀ نه مایل (حدود پانزده کیلومتر) از مدینه منوره قرار داشت زندگی می‌کردند. رئیس این خاندان «حارث بن ابی ضرار» بود، او با تحریک قریش و یا با تصمیم خود برای حمله به مدینه آماده شد. وقتی رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم آگاه شدند، برای تحقیقات بیشتر حضرت «زید بن خصیب» را به آن محل فرسادند. او پس از انجام مأموریت، خبر آماده‌شدن بنی المصطلق به مدینه را تأیید کرد.

آن حضرت  صلی الله علیه و سلم فرمان آماده‌باش سپاه اسلام را صادر نمودند و در دوم ماه شعبان از مدینه به قصد «مریسیع» حرکت کردند. حارث و افراد او که از آمدن آن حضرت آگاه شدند، منطقه را ترک کرده پا به فرار گذاشتند، ولی اهل «مریسیع» صف‌آرایی کردند و پس از زد و خورد کوتاهی ده نفر از آن‌ها به قتل رسید و باقی‌مانده حدود ششصد نفر اسیر شدند. مسلمانان دو هزار شتر و حدود پنج هزار گوسفند را به غنیمت گرفتند؛ این روایت از ابن سعد است. در صحیح بخاری([۳]) و صحیح مسلم([۴]) مذکور است که آن حضرت  صلی الله علیه و سلم در حالی بر بنی المصطلق حمله کردند که آن‌ها بی‌خبر و مشغول آب‌دادن حیوانات خود بودند.

ابن سعد([۵]) نیز روایتی را که در صحیح بخاری و مسلم مندرج است نقل کرده است؛ ولی نوشته است که روایات سیرت بر روایات صحیحین قابل برتری نیست، اما واقعیت این است که این روایت طبق اصول حدیث قابل حجت نمی‌باشد، زیرا که سلسله روایت به «نافع» منتهی می‌شود و «نافع» نه اینکه در آن جنگ شرکت نداشته، بلکه رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم را نیز زیارت نکرده است، از این حهت این روایت طبق اصطلاح محدثین منقطع است.

این جنگ یک معمولی بود، ولی با پیش‌آمدن وقایع خاصی از شدت اثرگذاری عمومی بیشتری در جامعه آن روز برخوردار بود. یکی از ویژگی‌های این جنگ این است که بسیاری از منافقین بر اثر مال‌پرستی و چشمداشت به مال غنیمت، در آن شرکت کرده بودند.

دامن زدن رییس منافقین به آتش اختلاف

منافقین که سرشت و باطن خبیثی داشتند، همواره در صدد فتنه‌انگیزی و ایجاد اختلاف بودند. یک روز میان یک نفر از انصار و یک نفر از مهاجرین بر سر برداشتن آب از یک چشمه، جدالی روی داد. انصاری طبق مرام قدیمی عرب‌ها فریاد زد: «یا للأنصار» «ای انصار! کمک کنید». و مهاجر فریاد زد: «یا معاشر المهاجرین» «ای مهاجران! کمک کنید». با شنیدن این دو فریاد، دو گروه از انصار و مهاجرین بر ضد یکدیگر شمشیر کشیدند و نزدیک بود جنگ و کشتار ناخواسته‌ای آغاز گردد، ولی بعضی از مسلمانان مانع از آن شدند.

عبدالله بن ابی که رئیس منافقین بود، فرصت را غنیمت دانست و خطاب به انصار گفت: شما خودتان این مصیبت را برای خود آوردید، شما مهاجرین را پناه دادید و حالا آن‌ها اسباب زحمت برای شما شده‌اند؛ هنوز وقت باقی است دست از حمایت آنان بردارید تا مدینه را ترک کنند. پیامبر اکرم  صلی الله علیه و سلم از جریان آگاه شدند، حضرت عمر خشمگین شد و به آن حضرت عرض کرد: به یک نفر اجازه دهید تا گردن این منافق را بزند. آن حضرت فرمودند: آیا این مناسب است که مردم بگویند: محمد  صلی الله علیه و سلم یاران خود را به قتل می‌رساند؟([۶])

جای شگفتی است که از یک طرف می‌بینیم عبدالله ابن ابی با این شدت، منافق و دشمن سرسخت اسلام و مسلمین است و از طرف دیگر فرزند او عبدالله یکی از جانبازان و فداکاران اسلام به شمار می‌آید!

هنگامی که سول اکرم  صلی الله علیه و سلم از گفته‌های عبدالله بن ابی آگاه و از آن ناخشنود شد، این خبر شایع گردید که آن حضرت قصد کشتن او را دارند؛ با شنیدن این خبر فرزندش عبدالله به محضر آن حضرت حضور یافت و عرض کرد: همه می‌دانند که من تا چه حد خدمتگذار پدرم هستم؛ ولی اگر چنین دستوری هست، پس بفرمایید تا خودم آن را اجرا کنم، من همین حالا سرش را از تنش جدا کرده به محضر حضرت عالی خواهم آورد، من از این بیمناکم که شما به کسی دیگر فرمان قتل پدرم را بدهید، آنگاه من تحت تأثیر عواطف پدری و حمیّت عربی قرار گرفته قاتل را به قتل برسانم و عاقبت خود را با ریختن خون مسلمانی تباه کنم. آن حضرت  صلی الله علیه و سلم به وی اطمینان دادند که چنین تصمیمی ندارمم و با او مدارا خواهم کرد([۷])، این وعدۀ مدارا با وی چنان به انجام رسید که وقتی عبدالله بن ابی وفات کرد، آن حضرت  صلی الله علیه و سلم پیراهن مبارک خود را برای کفن او عنایت کردند و بر وی نماز جنازه گزاردند.

حضرت عمر  رضی الله عنه خواستند تا مانع از اقامۀ نماز جنازه بر آن منافق شوند، ولی چه کسی می‌توانست از الطاف و عنایات بیکران رحمت عالمیان، جلوگیری کند!؟

 

[۱]– ابن اسحق که طبری و ابن هشام نیز از وی تبیعت کرده‌اند، این غزوه را در سال ششم هجری ذکر کرده است و طبق روایت موسی بن عقبه در سال پنجم واقع شده. امام بخاری نیز در صحیح بخاری این اختلاف را ذکر کرده است، ولی به طور اشتباهی به جای سال پنجم به سوی ابن عقبه سال چهارم را نسبت داده است. علامه ابن حجر در فتح الباری ۷/ ۳۳۶ به نقل از بیهقی، حاکم، موسی بن عقبه و ابومعشر سال پنجم را ترجیح داده است. ابن سعد نیز سال پنجم نوشته است. برای توضیح بیشتر ر. ک: به فتح الباری. «سلیمان ندوی»

[۲]– این وقایع را ابن هشام به طور مفصل بیان کرده است.

[۳]– باب العتق.

[۴]– صحیح مسلم کتاب الجهاد والسیر.

[۵]– طبقات ابن سعد جلد مغازی /۴۵، ۴۶٫

[۶]– صحیح بخاری، /۷۲۸٫

[۷]– این وقایع را سعد و طبری به طور مفصل نوشته‌اند و در ابواب مختلف صحیح بخاری نیز مذکورند.

مقاله پیشنهادی

روش حج رسول الله صلی الله علیه وسلم

عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللهِ رضی الله عنهما قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه …