«بدر» یکی از بازارهای معروف عرب بود که هر سال افراد قبایل مختلف اعراب در آنجا برای خرید و فروش و مفاخره و مشاعره گرد هم میآمدند، این محل در مسیر راه شام به مدینه و جایی که منطقه کوهستانی و صعب العبور است واقع شده و تقریباً از مدینه منوره هشتاد مایل (حدود ۱۳۰ کیلومتر) فاصله دارد. همچنانکه قبلاً ذکر شد، قریش همزمان با هجرت رسول اکرم صلی الله علیه و سلم خود را برای حمله به مدینه آماده کرده بودند و نامهای به عبدالله بن ابی بدین مضمون نوشتند: یا محمد را بقتل برسان و یا اینکه ما به مدینه حمله آورده و تو را نیز با او به قتل خواهیم رساند. دستههای کوچکی از قریش به طور متناوب جهت گشتزنی به سوی مدینه اعزام میشد، «کرز فهری» به چراگاههای مدینه حمله برده و غارتگری کرده بود.
برای یک حمله تمام عیار نیز به تأمین هزینه و مخارج کافی جنگ بود، لذا کاروان بازرگانی قریش که به منظور تأمین زینه جنگ به شام حرکت نمود، با چنان سرو سامانی رخت سفر بست که هرکس از اهل مکه با مقدار کالایی که در اختیار داشت، در آن شرکت کرد([۱]). نه تنها مردان، بلکه زنان نیز که خیلی کم در امور بازرگانی نقش و دخالت مستقیم دارند، در آن کاروان شرکت داشتند؛ کاروان هنوز از شام حرکت نکرده بود که حادثۀ قتل «حضرمی» روی داد، و آتش خشم و کینۀ قریش را بیش از پیش برافروخت. در همین اثناء این خبر نادرست در مکه شایع شد که مسلمانان به منظور غارت کاروان حرکت کردهاند، این خبر باعث ایجاد طوفانی از غیظ و خشم قریش گردید و دامنهاش تمام اعراب را فرا گرفت.
وقتی رسول اکرم صلی الله علیه و سلم از این جریان آگاه شد، مسلمانان را برای مشورت گرد آورد و جریان را با آنان در میان گذاشت. نخست حضرت ابوبکر و جمعی دیگر از مهاجرین خطابههای شورانگیزی ایراد کردند، ولی آن حضرت منتظر عکس العمل انصار بود، زیرا آنان در وقت بیعت متعهد شده بودند، فقط در صورتی که دشمنان به مدینه حمله کنند، برای دفاع از آن به پا خیزند. در این هنگام حضرت سعد بن عباده (رئیس قبیله خزرج) از جایش بلند شد و اظهار داشت:
«آیا منظور حضرت عالی ما هستیم؟ سوگند به خدا! اگر شما فرمان دهید ما به دریا وارد خواهیم شد!»
این روایت صحیح مسلم است و در صحیح بخاری مذکور است: حضرت مقداد اعلام داشت: «ما، مانند قوم حضرت موسی نیستیم که بگوییم: شما و خدایت بجنگید، بلکه ما از جانب راست، چپ، روبرو و پشت سر شما خواهیم جنگید».
از این کلام مقداد، آن حضرت صلی الله علیه و سلم سخت شادمان گشت، به گونهای که رخسار مبارک از شدت خوشحالی میدرخشید.
خلاصه آن حضرت صلی الله علیه و سلم در دوازدهم ماه رمضان المبارک سال دوم هجری با حدود سیصد نفر از فدائیان اسلام از مدینه حرکت کردند؛ بعد از اینکه یک مایل از راه را پیمودند، سپاه اسلام را مورد بررسی و ارزیابی قرار دادند و نوجوانانی را که سن آنها پایین بود، برگرداندند([۲])؛ زیرا در چنین مواقعی آنهایی که سنشان پایین هست، نمیتوانند کاری انجام دهند. عمیر بن ابی وقاص نوجوان خردسالی بود، وقتی به او گفته شد تا بازگردد، گریه کرد. آنگاه رسول اکرم صلی الله علیه و سلم به او اجازه داد و برادرش حضرت سعد بن ابی وقاص در گردن سرباز کم سن اسلام، شمشیر آویزان نمود([۳]).
حالا تعداد دقیق سپاه اسلام سیصد و سیزده نفر بود که شصت نفر از آنان مهاجر و باقی از انصار بودند. چون از جانب منافقین و یهود، خطر حمله به مدینه میرفت، لذا آن حضرت «أبولبابه بن عبدالمنذر» را فرماندار مدینه تعیین کرد و به مدینه فرستاد. بر قسمت بالایی مدینه عاصم بن عدی را تعیین فرمود. پس از ترتیب این برنامهها به سوی بدر حرکت نمود، جایی که خبر ورود اهل مکه به آنجا رسیده بود، دو نفر را به منظور تجسس و گردآوری اطلاعات، به نامهای «بسیبه» و «عدی» جلوتر فرستاد تا هرگونه نقل و انتقال قریش را تحت نظر قرار دهند و اطلاعات جمعآوری شده را به آن حضرت منتقل کنند. سپاه اسلام از مسیرهای «روحاء»، «منصرف»، «ذات»، «اجلال»، «معلات» و «ایثل» گذر کرده، در تاریخ هفدهم ماه رمضان نزدیک بدر رسیدند. مخبران و پیشقراولان سپاه اسلام گزارش دادند که قریش تا آن سوی وادی آمدهاند، آن حضرت صلی الله علیه و سلم با سپاه اسلام در همانجا مستقر گردید.
قریش از مکه با ساز و برگ زیادی حرکت کرده بودند. یک هزار جنگجو، یکصد سوار و حضور تمام سران قریش. ابولهب بنا به عذری نتوانست شرکت کند، لذا یک نفر را به نیابت از خود فرستاد. برنامۀ غذا و آذوقه طوری تنظیم شده بود که سران قریش مانند عباس بن عبدالمطلب، عتبه بن ربیعه، حارث بن عامر، نضر بن الحارث، ابوجهل، امیه و غیره به نوبت، روزانه ده شتر ذبح میکردند([۴]). عقبۀ بن ربیعه بزرگترین و گرامیترین رئیس قریش به عنوان سپهسالار تعیین شده بود. هنگامی که قریش نزدیک بدر رسیدند و مطلع شدند که کاروان ابوسفیان از تعرض مسلمانان نجات یافته و گریخته است، سران قبیله زهره و عدی گفتند: حالا نیازی به جنگیدن نیست، ولی ابوجهل با این پیشنهاد مخالفت کرد. افراد قبیلۀ زهره و عدی از آنان جدا شده و به مکه بازگشتند، بقیه قریش به پیش حرکت کردند و چون قبل از مسلمانان به آنجا رسیده بودند، در مواضع مناسب و سوق الجیشی مستقر شدند. برخلاف این، در جانب مسلمانان حتی چشمه و یا چاه آبی وجود نداشت. زمین چنان ریگزار و شنزار بود که پاهای شتران در ریگها فرو میرفت. حباب بن منذر به محضر آن حضرت صلی الله علیه و سلم حضور یافت و عرض کرد: انتخاب این محل براساس وحی بوده و یا به لحاظ موقعیت نظامی آن؟ ایشان حضرت فرمودند: «براساس وحی انتخاب نشده است». حباب اظهار داشت: پس بهتر است پیشروی نموده و چشمه آب را تصرف کرده، چاهها و چشمههای اطراف آن را از بین ببریم([۵]). آن حضرت این نظر را پسندیده و بر آن عمل فرمودند. از حسن اتفاق و با تأیید خداوند متعال باران خوبی بارید و زمین سفت شد و در جاهای مختلف، حوضچههایی برای جمعشدن آب در آنها ساخته شد تا برای وضو و غسل از آنها استفاده شود. خداوند این احسان بزرگ خود را در آن شرایط سخت چنین بیان میکند:
﴿وَیُنَزِّلُ عَلَیۡکُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ لِّیُطَهِّرَکُم﴾ [الأنفال: ۱۱].
«و خداوند از آسمان آبی نازل کرد تا شما را با آن پاک گرداند».
گرچه مسلمانان بر آب تسلط پیدا کردند، ولی فیض و بخشندگی ساقی کوثر عام بود، به طوری که دشمنان نیز مجاز بودند تا از آنجا برای خود آب ببرند([۶]). شب فرا رسید، تمام مسلمانان رحل افکنده تا صبح در عالم خواب و استراحت فرو رفتند، تنها ذات اقدس رسول اکرم صلی الله علیه و سلم تا صبح بیدار و مشغول دعا بودند. با طلوع صبح، مجاهدین را برای نماز بیدار کردند و بعد از ادای نماز در موضوع جهاد خطبهای ایراد فرمودند([۷]).
[۱]– در ابن سعد این قول ابوسفیان مذکور است: «وَاللَّـهِ مَا بِمَکَّهَ مِنْ قُرَشِیٍّ وَلَا قُرَشِیَّهٍ لَهُ نَشٌّ فَصَاعِدًا إِلَّا قَدْ بَعَثَ بِهِ مَعَنَا» مورخان در صدد بررسی اسباب و نتایج این سفر تجاری برنیامدهاند، لذا آن را فقط به صورت یک واقعه بیان کردهاند، غافل از اینکه چرا اهل مکه با تمام ثروت و دارایی خود در این کاروان شرکت جسته بودند؟!
[۲]– ابن سعد /۶٫
[۳]– منتخب کنزالعمال به روایت ابن عساکر، غزوۀ بدر.
[۴]– معارف ابن قتیبه، باب أسماء المطعمین من قریش فی غزاه بدر و سیره ابن اسحاق به روایت ابن هشام، غزوه بدر.
[۵]– ابن هشام.
[۶]– ابن هشام ۲/ ۱۶٫
[۷]– منتخب کنز العمال، غزوۀ بدر به روایت مسند احمد بن حنبل و ابن ابی شیبه.