غزوۀ اُحد۴

قریش از جنگ بدر این تجربه را به دست آورده بودند که به لشکر خویش باید نظم و ترتیب بدهند. از این جهت، با نظم و تربیت خاصی صف‌آرایی کردند. فرمانده جناب راست لشکر، خالد بن ولید و فرمانده جانب چپ، عکرمه فرزند ابوجهل و فرمانده دستۀ سواره نظام، صفوان بن امیه که از سران معروف قریش بود، تعیین گردیدند. فرمانده دسته تیراندازان عبدالله ابن ابی‌ربیعه و طلحه به عنوان پرچمدار سپاه مقرر شدند. دویست اسب «ذخیره» وجود داشت که هنگام نیاز از آن‌ها استفاده شود.

آغاز نبرد

زنان قریش به جای زدن طبل جنگ با نواختن اشعار و سرود و زدن دف و دایره، احساسات جنگجویان را در گرفتن انتقام کشته‌شدگان بدر تحریک می‌کردند. هند همسر ابوسفیان پیشاپیش زنان حرکت می‌کرد و چهارده زن با وی همراه بودند و اشعار ذیل را می‌سرودند:

نحن بنات طارق   نمشـی على النمارق
إن تقلبوا نعانق   أو تدبروا نفارق

یعنی ما دختران طارقیم که بر فرش‌های گرانبها راه می‌رویم. اگر رو به دشمن کرده با آن‌ها بجنگید شما را در آغوش خواهیم گرفت و اگر پشت به دشمن کنید، از شما جدا خواهیم شد.

نبرد اینگونه آغاز شد که ابوعامر (که یکی از معتمدان مدینه بود و مدینه را ترک کرده به مکه آمده بود) با یکصد و پنجاه نفر قدم به میدان گذاشت. پیش از اسلام به لحاظ زهد و پارسایی‌ای که داشت، همه مردم از وی تجلیل و تکریم می‌کردند. او با این پندار به میدان آمد که چون انصار او را مشاهده کنند، آن حضرت  صلی الله علیه و سلم را رها کرده به وی خواهند پیوست، پس از اینکه به میدان آمد، فریاد برآورد: «ای مردم! مرا می‌شناسید؟ من ابوعامر هستم». انصار در پاسخ گفتند: «آری، ای مرد خبیث؟ ما تو را می‌شناسیم، خداوند آرزوهایت را برنیاورد». آنگاه طلحه پرچمدار قریش، از صف خارج شد و اعلام کرد: ای مسلمانان! آیا از شما کسی هست که هرچه زودتر مرا به دوزخ برساند و یا توسط من به بهشت وارد شود؟([۱])

حضرت علی مرتضی از صف خارج شد و اظهار داشت: «من حاضرم». آنگاه با شمشیر به طلحه حمله کرد و وی را نقش زمین ساخت. سپس عثمان برادر طلحه، در حالی که زنان پشت سر وی اشعار می‌سرودند، به میدان وارد شد و پرچم را به دست گرفت و این شعر را خواند و حمله نمود:

إن على أهل اللواء حقا   إن تخصب الصعده أو تندقا

یعنی وظیفۀ پرچمدار است که نیزه را با خون رنگین کند و یا اینکه آن نیز شکسته شود.

حضرت حمزه برای مبارزه به میدان آمد و چنان شمشیری بر شانه‌اش زد که تا کمرش فرو رفت، همزمان از زبانش این جمله خارج شد: «من فرزند ساقی حجاج هستم» آنگاه جنگ آغاز گردید. حضرت حمزه، حضرت علی و حضرت ابودجانه به قلب سپاه کفر حمله‌ور شدند. ابودجانه از پهلوانان معروف عرب بود. رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم به دست مبارک خود شمشیر گرفته فرمودند: «چه کسی حق این را دا می‌کند؟» برای حصول این سعادت دست‌های زیادی بالا رفت، ولی این افتخار نصیب ابودجانه گشت. این تجلیل و افتخار غیر منتظره او را از بادۀ شجاعت سرمست کرد. پارچه سرخ رنگی بر سر بست و با غرور و ابهت تمام از صف لشکریان خارج شد. رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم فرمودند: این روش خداپسندانه‌ای نیست، اما در این موقع مورد پسند خداوند متعال است. ابودجانه صف‌ها را شکافته کفار را یکی پس از دیگری به قتل رسانده و آنان را نقش بر زمین می‌ساخت و به پیش می‌رفت تا اینکه «هند» در مقابلش نمودار شد؛ شمشیر را بر فرق سرش قرار داد ولی بلادرنگ از سرش برداشت و فرمود: شمشیر رسول اکرم  صلی الله علیه و سلم شایستۀ این نیست که با خون یک زن آلوده شود.

 

[۱]– این طعنه‌ای بود که گویا شما چنین می‌پندارید.

مقاله پیشنهادی

روش حج رسول الله صلی الله علیه وسلم

عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللهِ رضی الله عنهما قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه …