ب. خطا
خطا، گاهی اطلاق میشود و مراد از آن چیزی است که در مقابل صواب و درستی قرار دارد و گاهی اطلاق میشود و مراد از آن چیزی است که در مقابل عمد قرار دارد، مانند این حدیث که میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ وَضَعَ عَنْ أُمَّتِی الْخَطَأَ، وَالنِّسْیَانَ، وَمَا اسْتُکْرِهُوا عَلَیْهِ»، «خداوندِ متعال (گناهِ کارهای انجام گرفته از روی) خطا و نسیان و (انجام شده در اثر) اکراه را از امّت من برداشته است» و در بحث عوارض اهلیت نیز، همین معنای دوم مدنظر است. خطا را میتوان چنین تعریف کرد: سر زدنِ فعل یا قولی از انسان برخلاف خواست و ارادهی خود او. خطا منافی اهلیت وجوب و اهلیت ادا نیست، زیرا فرد در هنگام وقوع خطا دارای عقل است، لکن صلاحیت این را دارد که در اسقاط حق الله عذر به حساب آید، مانند خطای مفتی یا کسی که به قبله جهل دارد و در اجتهاد خود در یافتن قبله به خطا میرود. نیز، خطا صلاحیت این را دارد که شبهه به حساب آمده، سبب اسقاط مجازاتهایی شود که مانندِ حدود و از جمله حد زنا، حق الله به حساب میآیند.
در حق الناس، خطا چند حالت دارد؛ اگر حق، به مانند قصاص، عقوبت و مجازات باشد، با خطا واجب نمیشود، زیرا قصاص از عقوبتهای کامل است و چون فرد خطاکار معذور است این مجازات بر وی واجب نمیشود، بلکه در قتل خطا، فقط دیه واجب میشود، زیرا دیه بدل از نفسِ تلفشده است و پرداخت آن بر عهدهی عاقله قاتل است و باید آن را در طی سه سال پرداخت نمایند، زیرا خطا موجب تخفیف در هر آن چیزی است که از نوع صله و هدیه است و وجوب دیه بر عاقله از باب صله و هدیه است، زیرا در مقابل مال واجب نشده است.
در حق الناس مالی، مانند اتلافِ مال دیگران از روی خطا، ضمانت مال تلفشده واجب است و خطا آن امکان را ندارد که عذری برای دفع ضمانت باشد، زیرا ضمانت بدل مال است نه جزای فعل و در آن «عصمتِ محل» مبنا قرار میگیرد و این هم که فرد به خطا آن را تلف کرده است و معذور است با عصمت محل منافات ندارد.
برخی از احناف معتقدند که: در معاملات، خطا عذری برای جلوگیری از انعقاد تصرف و عدم ترتب اثر آن به حساب نمیآید و حتی اگر فرد به خطا زن خود را طلاق دهد، طلاق وی واقع میشود و همچنین، بیع شخص خطاکننده، به خاطر وجود اصل اختیار منعقد میشود اما به دلیل نبودن رضایت به انجام آن، فاسد است[۱]. اما جمهور علما، چون شافعیه و جعفریه و دیگران، معتقدند که طلاقِ مخطیء واقع نمیشود و به دیگر تصرفاتِ وی هم توجّه نمیشود[۲]. استدلال جمهور این است که مبنای اعتبارِ کلام، داشتنِ قصد صحیح در ادای آن است و مخطیء هم در آنچه میگوید فاقد هرگونه قصدی است. پس قول وی معتبر نیست و به همین دلیل هم هست که اقوال فردی که در خواب یا اغماست، هَدَر و فاقد اثر است و میدانیم که مخطیء نیز همینطور است. توضیح این امر این است که: دلیل اعتبار لفظ آن است که بر قصد گوینده و ارادهی معنا و موجَبِ لفظ از سوی وی دلالت دارد و چون این قصد منتفی شود، کلام هم لغو و فاقد اثر میگردد[۳] و مؤید این امر نیز، این حدیث شریف است که میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ وَضَعَ عَنْ أُمَّتِی الْخَطَأَ، وَالنِّسْیَانَ، وَمَا اسْتُکْرِهُوا عَلَیْهِ»[۴].
احناف در پاسخ جمهور گفتهاند که: عدم قصد در طلاق مخطیء از امور خفیهای است که آگاهی از آن دشوار است و به همین دلیل، بلوغِ توأم با عقل جایگزینِ قصد در طلاق شده است، زیرا سبب ظاهر، فقط وقتی جایگزین شیء میشود که آن شیء پنهان بوده و آگاهی از آن دشوار باشد، اما اگر ظاهر باشد، دیگر چیزی جایگزین آن نمیشود و به هیمن دلیل، در مورد فردی که در حالت خواب یا اغما قرار دارد، بلوغِ توأم با عقل جایگزین قصد و رضا نمیشود، زیرا عدم قصد و رضایتِ آن دو از اموری است که به سادگی ظاهر و معلوم است، پس چیزی جایگزین آنها نمیشود[۵].
به نظر ما، قول جمهور راجح است و بنابراین، نباید به هیچ چیز از اقوالِ مخطیء، چه طلاق او و چه هر گفتهی دیگرِ وی، توجّه کرد، البته به این شرط که خطای وی ثابت شود.
[۱]– شرح مرقاه الوصول ۲/ ۴۶۰٫
[۲]– منهاج الصالحین فی فقه الجعفریه، محسن حکیم ۲/ ۱۸۲٫ الخلاف، طوسی ۲/ ۶۴۶؛ سبل السلام.
[۳]– إعلام الموقعین، ابن قیم ۳/ ۵۵ و ۴/ ۷۲؛ التوضیح ۲/ ۱۹۵٫
[۴]– سبل السلام: ۳/ ۲۳۷٫
[۵]– التلویح ۲/ ۱۹۵٫