صحابه رضی الله عنهم در موردی از قواعد و اصول اسلام دچار اختلاف نشدند: نه در توحید، نه در قضا وقدر، نه در امامت و نه در مسائل احکام آنان در هیچ موردی از این موارد در گفتار هم با همدیگر به دلیل این اختلاف خصومت نکردند چه برسد به این که با شمشیر درگیر شوند. بلکه آنان صفات خداوند را که خود از آنها خبر داده، قبول داشتند و تمثیل او با صفات مخلوق را نفی می کردند.
آنان قضا و قدر را آن گونه که خداوند و رسول او از آن خبر دادند، پذیرفتند. آنان امر ونهی و وعده و وعید را قبول داشتند وحکمت خداوند در خلقت و امر او و همچنین قدرت بنده و توانایی او و عمل او همراه با قضا و قدر را پذیرفتند.
در زمان آنان کسی نبود که قضا وقدر را برای گناهان حجت و استدلال بیاورد و قضا وقدر را حجتی برای کسی که سرکشی میکرد و یا کفر میورزید، قرار نمی داد و کسی علم خداوند و احسان و منّت او بر اهل ایمان و طاعت را تکذیب نمیکرد و منکر این نبود که خداوند است که نعمت ایمان و طاعت را بر آنان ارزانی داشته و فقط آنان را مخصوص این نعمت قرار داده و آن را برای اهل کفر و معصیت قرار نداده است.
و کسی نبود که منکر احتیاج بنده به خداوند در هر چشم بر هم زدنی شود و منکر این باشد که هیچ توان و قدرتی در هیچ کوچک و بزرگی نیست مگر به واسطه او و کسی نبود که معتقد به این باشد که جایز است به کفر وشرک امر شود و از عبادت فقط خداوند یگانه نهی گردد و این که جایز است ابلیس و فرعون وارد بهشت و انبیاء وارد آتش جهنم شوند واین گونه عقاید.
در میان آنان کسی نبود که معتقد به اعتقاد قدریه، نافیه و قدریه جبریه جهمیه باشد، و کسی نبود که اعتقاد داشته باشد کسی از اهل قبله در آتش جاودانه شود و یا شفاعت پیامبرث را برای اهل گناهان کبیره تکذیب کند و یا این که بگوید ایمان فاسقین همچون ایمان پیامبران است.
بلکه روایات صحیحی درباره آنان وجود دارد که معتقد بودند هر کس که به اندازه ذرهای ناچیز ایمان در قلبش باشد، با شفاعت پیامبرث از آتش خارج میگردد و این که ایمان مردم کم و زیاد دارد که ایمان زیاد میگردد و کم میشود. و کسی در میان صحابه نبود که بگوید: ابوبکر و عمر و عثمان امام نبودند و خلافت آنان صحیح نبود[۱] و کسی نبود که بگوید: خلافت آنان بر اساس نص ثابت شده است و کسی نبود که بگوید: بعد از کشته شدن عثمان کس دیگری بهتر و برتر از علی بود و کسی در امامت از او مستحقتر بود.
اینها اصول و قواعدی هستند که بعد از صحابه مورد اختلاف نظر واقع شدند در حالی که صحابه اختلاف در گفتار هم نداشتند چه برسد به این که با شمشیر با همدیگر درگیر شوند و کسی ازآنان به خاطر اصلی در امامت جنگ نکرده و قبل از علی هیچ جنگ و درگیری به جهت امامت و نه به جهت ولایت وجود نداشت.
هر کس اخبار جهان را با همه فرقه و آئینهای آن بررسی کند برایش روشن میشود که به هیچ وجه گروه یا طائفهای همچون صحابه رسول اللهث که بنا به شهادت خداوند بهترین بندگان او بودند، بر هدایت و راهنمایی توافق و اتفاق نظر نداشته و از فتنه و تفرقه و اختلاف به دور نبودهاند. خداوند متعال میفرماید: { کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّهٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ } آل عمران: ١١٠ «بهترین امّتی هستید که به سود انسانها آفریده شدهاید ( مادام که ) امر به معروف و نهی از منکر مینمائید و به خدا ایمان دارید.»
همچنین در میان امتها هیچ امتی بزرگتر از این امت نبود که بر هدایت اجتماع داشته و از تفرقه و اختلاف به دور باشد چون آنان به ریسمان الهی که همان کتاب نازل شده و او آن چه که پیامبر فرستاده شده او آورده بود، به کاملترین شکل چنگ زدند و هر کس به چنگ زدن به ریسمان خداوند که همان پیروی از کتاب و سنت است، نزدیکتر باشد به هدایت، اجتماع، راهنمایی و صلاح اولیتر و از گمراهی، تفرقه و فتنه دورتر است.[۲]
عقاید ائمه و بزرگان اهل بیتش
ائمه و بزرگان اهل بیت همچون علی بن ابی طالب رضی الله عنه و ابن عباس و کسانی که بعد از آنان بودند، همگی بر آن چه که سایر صحابه و تابعین راستین آنان درباره اثبات صفات و قضا و قدر اتفاق نظر داشتند، متفق القول بودند و کتابهایی که مشتمل بر منقولات صحیح هستند مملو از این موارد میباشند.
در میان بزرگان و ائمه اهل بیت همچون علی بن حسین، ابوجعفر باقر و پسرش جعفر بن محمد کسی نیست که منکر رؤیت باشد و کسی نیست که معتقد به خلق قرآن باشد و قدر را انکار کند و یا معتقد به وجود نص درباره علی و معتقد به عصمت دوازده امام باشد و ابوبکر و عمر را دشنام و ناسزا بگوید.
روایتهای متواتر ثابت شده درباره آنان معروف و شناخته شده هستند که اهل سنت به آنها استناد میکنند[۳] بزرگان و شیوخ رافضیها اعتراف میکنند که این اعتقاد درباره توحید و صفات و قدر را نه از کتاب گرفته و نه از سنت و نه از اهل بیت دریافت کردهاند بلکه گمان میکنند که عقل آنان را به این اعتقاد راهنمایی کرده است. همان گونه که معتزله میگوید و رافضیها گمان میکنند که این اعتقاد را از ائمه و بزرگان شریعت دریافت کردهاند.[۴]
توحید و سه قسم آن
توحید بر سه قسم است:
توحید ربوبیت: که همان اقرار به این است که خداوند خالق هر چیزی است و این همان توحیدی است که مشرکان نیز به آن اقرار داشتند، مشرکانی که خداوند درباره آنان میفرماید: { وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ} لقمان: ٢۵ « هر گاه از آنان ( که معتقد به انبازها و شرکاء هستند ) بپرسی : چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است؟ حتماً میگویند : خدا. (چرا که بتها و سایر انبازها سازنده چیزی نبوده و بلکه خودشان ساخته و مخلوقند ).» و خداوند متعال میفرماید: { قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ } المؤمنون: ٨۶ – ٨٧« بگو : چه کسی صاحب آسمانهای هفتگانه و صاحب عرش عظیم است ؟ ( آیا ملک کائنات و فرمانروائی بر آنها از آن کیست ؟ ). خواهند گفت : از آن خدا است.»
اقرار مشرک به این که خداوند پروردگار، مالک و خالق هر چیزی است، او را از عذاب خداوند نجات نمیدهد و انسان به صرف این اقرار مسلمان نمیشود حال چگونه است که ولی خداوند و یا از بزرگان اولیاء باشد اگر اقرار او با لا اله الا الله همراه نشود. مستحق عبادت نمیگردد مگر این که اقرار کند که محمد فرستاده و رسول خداوند است.
دوم: توحید اسماء و صفات: که این توحید متضمن اثبات نعمتها و صفات کمال برای خداوند به واسطه اثبات اسماء نیکوی او و صفات مرتبط با آن است.
سوم: توحید الوهیت: متضمن توحید ربوبیت این است که خداوند را عبادت کنند و چیزی را برای او شریک قرار ندهند و همه دین برای خدا باشد و جز از خدا نترسد و جز به خدا دعوت نکند و جز بر او توکل نکند و خداوند در نزد عبد از هر چیزی دیگری دوست داشتنیتر باشد.
همان گونه که خداوند جن و انس را برای عبادت خود خلق نمود و فرستادگانش را برای این امر فرستاد و کتابهایش را نازل کرد همان گونه که قرآن این توحید را در چندین جا بیان کرده است این توحید نقطه محوری قرآن است که قرآن حول آن میگردد.
بنابراین دو قسم اول و دوم توحید دوری جستن از تعطیل و نوع سوم دوری جستن از شرک است. و اصل شرک یا تعطیل است همانند شرک فرعون در برابر موسی و شرک کسی که درباره پروردگار ابراهیم با او بحث و جدل کرد و شرک دجال، مسیح گمراهی که دشمن عیسی پسر مریم که درود خداوند بر او باد، مسیح هدایت است و یا اشراک است که این مورد فراوان است و در میان امتها بیشتر از تعطیل صورت میگیرد و اهل آن دشمنان انبیاء هستند و در میان دشمنان ابراهیم و محمد ث افراد اهل تعطیل و اهل اشراک، قرار داشتند اما تعطیل محض ذات خداوند اندک است. اما آن چه که فراوان است تعطیل صفات کمال است که آن هم مستلزم تعطیل ذات است.[۵]
مذهب سلف درباره توحید اسماء و صفات و درباره قرآن و رؤیت[۶] مذهب سلف امت و امامان و بزرگان آنان این است که خداوند متعال به چیزی توصیف گردد که خود او و رسول او، آن گونه توصیف کردهاند بدون این که تحریف یا تعطیلی صورت گیرد و بدون این که به آن کیفیت داده شود و به چیزی همانند گردد، آن دسته از صفات را که خداوند برای خود اثبات نموده، برایش ذکر میکنند و از تشبیه کردن آن به مخلوقات دوری میکنند، برایش صفات کمال را ذکر کرده و انواع مثال و مانند را از او نفی میکنند. او را از نقص و تعطیل و از تشبیه و تمثیل مبرا میدانند و این یک اثبات بدون تمثیل و یک مبرّا و منزّه کردن بدون تعطیل است. [لیس کمثله شیءٌ] پاسخ به اهل تمثیل { وَهُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ } الشورى: ١١«و او شنوا و بینا است ( و پیوسته بر کارگاه جهان نظارت مینماید ، و از جمله زاد و ولد انسانها و حیوانها را میپاید ). » پاسخ به اهل تعطیل است. و هر کس صفات خالق را همانند صفات مخلوق قرار دهد، دچار یک تشبیه ناپسند و مذموم شده است.
درباره قرآن
بزرگان دین همگی بر آن چه که در کتاب وسنت آمده، اتفاق نظر دارند و سلف امت بر این امر اتفاق نظر دارند که خداوند با موسی آشکارا سخن گفت و این که قرآن کلام غیرمخلوق خداوند است و مؤمنان همان گونه که احادیث به تواتر از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نقل کردهاند، در آخرت پروردگار خود را میبینند[۷] و این که خداوند دارای علم و توانایی است و این گونه موارد که روایتها و اخبار بزرگان در این باره مشهور و متواتر است. به طوری که ابوالقاسم طبری حافظ وقتی که در کتاب «شرح اصول السنه»[۸] سخنان سلف و ائمه را درباره اصول ذکر میکند و آنان که میگویند: قرآن کلام غیرمخلوق خداوند است. میگوید: این افرادی که چنین میگویند پانصد و پنجاه نفر یا بیشتر، از تابعین و ائمه مورد رضایت واقع شده هستند. به غیر از صحابه در دورههای مختلف و گذشتگان آنان که در میانشان حدود یکصد امام وجود داشت که مردم سخن آنان را میپذیرفتند و به مذهب آنان معتقد و پایبند بودند.[۹]
با اسناد از علی بن ابی طالب رضی الله عنه به دو وجه روایت میشود که در جنگ صفین به او گفتند: تو دو مرد را حکم قرار دادی گفت: من هیچ مخلوقی را حکم قرار ندادم. من جز قرآن را حکم قرار ندادم.[۱۰]
به نقل از عکرمه روایت شده است که میگوید: ابن عباس در مراسم تشییع جنازهای حضور داشت وقتی که آن میت در قبرش گذاشته شد، مردی گفت: خداوندا ای پروردگار قرآن او را بیامرز. ابن عباس ناگهان در مقابلش قرار گرفت و گفت: صبر کن!؟ قرآن از اوست.[۱۱]
از جعفر صادق روایت شده است و روایت مشهوری از اوست که او پرسیدند که آیا قرآن خالق است یا مخلوق؟ گفت: نه خالق است و نه مخلوق است. اما کلام خداوند است…[۱۲]
شافعی، حفص فرد را وقتی که گفت: قرآن مخلوق است، تکفیر کرد.[۱۳]
سلیمان بن داود هاشمی میگوید: هر کس بگوید قرآن مخلوق است، او کافر است.
درباره رؤیت
سلف امت هر کسی را که صفات را نفی می کرد و میگفت قرآن مخلوق است و خداوند در روز قیامت دیده نمیشود، جهمی مینامیدند. بنابراین بدعت نفی اسماء و صفات برای اولین بار از جانب جهمیها آشکار شد وآن را ادامه دادند. پس جهمیها که از معتزله هستند و دیگران نفی صفات را در زیر مجموعه توحید قرار دادند و این گونه شد که هر کس بگوید: خداوند دارای علم یا قدرتی است و یا این که او در روز آخرت دیده میشود و این که قرآن کلام نازل شده و غیر مخلوق خداوند است، آنان میگفتند که او مشبه است و موحد نیست.[۱۴]
شیعه با وجود مخالفت با اجماع صحابه در عموم اصول آنان که از آن جهت با اهل سنت و جماعت متفاوت هستند، با اجماع اهل بیت نیز مخالفت میکنند:
ما قبول نداریم که امامیه و اثناعشریه و دیگران مذهبشان را از اهل بیت گرفتهاند بلکه آنان در همه اصولشان که آنان را از اهل سنت و جماعت متمایز میکنند: از جمله: توحیدشان، عدلشان و امامتشان با علی رضی الله عنه و ائمه اهل بیت مخالفت میکنند.
هر آن چه که درباره صفات خداوند، اثبات قدر، اثبات خلافت خلفای سهگانه قبل از علی س، اثبات فضیلت ابوبکر و عمر س و سایر مسائل از علیس و ائمه اهل بیت به ثبت رسیده است. همگی با مذهب رافضیها تناقض دارد. و نقل این مورد در کتابهای اهل علم به طور مستفیض ذکر شده است.[۱۵] به طوری که شناخت آن چه که در این باب ازائمه اهل بیت نقل شده است، علم ضروری به این را موجب میشود که رافضیها مخالف با آنان هستند نه موافق.
بدون شک امامیه علاوه بر مخالفت با اجماع صحابه بر مخالفت با اجماع عترت نبوی نیز متفق هستند و در عترت نبوی از بنیهاشم در دوره رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در دوره ابوبکر، عثمان و علی رضی الله عنهم کسی نبود که معتقد به امامت دوازده امام باشد و کسی هم معتقد به عصمت احدی بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نبود و خلفای سهگانه را کافر نمیدانست و بلکه کسی نبود که به امامت آنان ایراد بگیرد و بلکه کسی نبود که صفات را انکار کند و قدر را تکذیب نماید.[۱۶]