ناسپاسی و نشناختن قدر نعمتها شرّیی است که انسان ممکن است به آن مبتلا شود که در نتیجۀ آن، به نعمتهای الهی بیاعتنا میشود و به آنچه که فضایل خدادادی است اهمیت نمیدهد و بدون فائده میماند. سرانجام نعمت الهی به قهر و غضب تبدیل میشود و ثروت و صحت از بین میرود و تمام احسان و بخشش خداوند، برای شخصِ ناسپاس عاقبت خوبی ندارد.
این است عاقبت کفران نعمت و ناسپاسی که جزای آن، برابر با عذاب سخت و ویرانکننده است. همچنانکه خداوند تبارک و تعالی میفرماید:
﴿وَضَرَبَ ٱللَّهُ مَثَلٗا قَرۡیَهٗ کَانَتۡ ءَامِنَهٗ مُّطۡمَئِنَّهٗ یَأۡتِیهَا رِزۡقُهَا رَغَدٗا مِّن کُلِّ مَکَانٖ فَکَفَرَتۡ بِأَنۡعُمِ ٱللَّهِ فَأَذَٰقَهَا ٱللَّهُ لِبَاسَ ٱلۡجُوعِ وَٱلۡخَوۡفِ بِمَا کَانُواْ یَصۡنَعُونَ ١١٢ وَلَقَدۡ جَآءَهُمۡ رَسُولٞ مِّنۡهُمۡ فَکَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ ٱلۡعَذَابُ وَهُمۡ ظَٰلِمُونَ ١١٣﴾ [النحل: ۱۱۲-۱۱۳].
«و خدا شهری را مثل زده است که امن و امان بود و روزیش از هر سو، فراوان میرسید؛ پس ساکنانش نعمتهای خدا را ناسپاسی کردند و خدا هم به سزای آن، طعم گرسنگی و هراس را به مردم آن چشانید. سپس فرستادهای از خودشان برایشان آمد، اما او را تکذیب کردند، پس در حالی که ستمگر بودند آنان را عذاب فرا گرفت».
دو قصۀ قرآنی «سبا» و «أصحاب الجنۀ» خداوند برای ما بیان فرمود و در معرض و انظار عام قرار داد تا عبرت گیریم، در قصۀ سبأ خداوند سبحان میفرمایند. ﴿لَقَدۡ کَانَ لِسَبَإٖ فِی مَسۡکَنِهِمۡ ءَایَهٞۖ جَنَّتَانِ عَن یَمِینٖ وَشِمَالٖۖ کُلُواْ مِن رِّزۡقِ رَبِّکُمۡ وَٱشۡکُرُواْ لَهُۥۚ بَلۡدَهٞ طَیِّبَهٞ وَرَبٌّ غَفُورٞ ١۵ فَأَعۡرَضُواْ فَأَرۡسَلۡنَا عَلَیۡهِمۡ سَیۡلَ ٱلۡعَرِمِ وَبَدَّلۡنَٰهُم بِجَنَّتَیۡهِمۡ جَنَّتَیۡنِ ذَوَاتَیۡ أُکُلٍ خَمۡطٖ وَأَثۡلٖ وَشَیۡءٖ مِّن سِدۡرٖ قَلِیلٖ ١۶ ذَٰلِکَ جَزَیۡنَٰهُم بِمَا کَفَرُواْۖ وَهَلۡ نُجَٰزِیٓ إِلَّا ٱلۡکَفُورَ ١٧ وَجَعَلۡنَا بَیۡنَهُمۡ وَبَیۡنَ ٱلۡقُرَى ٱلَّتِی بَٰرَکۡنَا فِیهَا قُرٗى ظَٰهِرَهٗ وَقَدَّرۡنَا فِیهَا ٱلسَّیۡرَۖ سِیرُواْ فِیهَا لَیَالِیَ وَأَیَّامًا ءَامِنِینَ ١٨ فَقَالُواْ رَبَّنَا بَٰعِدۡ بَیۡنَ أَسۡفَارِنَا وَظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ فَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَحَادِیثَ وَمَزَّقۡنَٰهُمۡ کُلَّ مُمَزَّقٍۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَأٓیَٰتٖ لِّکُلِّ صَبَّارٖ شَکُورٖ ١٩﴾ [سبأ: ۱۵-۱۹].
«قطعاً برای مردم سبأ در محل سکونتشان نشانۀ رحمتی بود، دو باغستان از راست و چپ، [به آنان گفتیم:] از روزیِ پروردگارتان بخورید و او را شکر کنید؛ شهری است خوش و خدایی آمرزنده، اما آنان از شکر نعمت رویگردان شدند و مغرور رفاه و لذائذ گشتند، بدین سبب ما سیل ویرانگری را به سویشان روان کردیم و باغهای پربرکت و پرمیوه ایشان را به باغهای بیارزش با میوههای تلخ و درختهای شورهگز و اندکی در سِدر مبدل ساختیم، این تعویض و تبدیل چیزی بود که به خاطر کفران نعمت، ایشان را بدان کیفر نمودیم مگر ما جز ناسپاسان را مجازات میکنیم، میان آنان و شهرهایی که پربرکت و نعمت کردهایم، شهرکها و روستاها ساخته و پرداخته بودیم از یکی، دیگری نمایان بود و در میان آنها فاصله نزدیک به هم ترتیب داده بودیم که شبها و روزها در امن و امان در آنجاها سیر و سفر کنند. اما آنان گفتند: پروردگارا! میان منزلهای سفرهایمان فاصله انداز و بر خویشتن ستم کردند، پس آنها را برای آیندگان، موضوع حکایتها گردانیدیم و سخت تار و مارشان کردیم. قطعاً در این ماجرا برای هر شکیبای، سپاسگزاری عبرتهاست».
و در قصه «أصحاب الجنه» خداوند میفرماید:
﴿إِنَّا بَلَوۡنَٰهُمۡ کَمَا بَلَوۡنَآ أَصۡحَٰبَ ٱلۡجَنَّهِ إِذۡ أَقۡسَمُواْ لَیَصۡرِمُنَّهَا مُصۡبِحِینَ ١٧ وَلَا یَسۡتَثۡنُونَ ١٨ فَطَافَ عَلَیۡهَا طَآئِفٞ مِّن رَّبِّکَ وَهُمۡ نَآئِمُونَ ١٩ فَأَصۡبَحَتۡ کَٱلصَّرِیمِ ٢٠ فَتَنَادَوۡاْ مُصۡبِحِینَ ٢١ أَنِ ٱغۡدُواْ عَلَىٰ حَرۡثِکُمۡ إِن کُنتُمۡ صَٰرِمِینَ ٢٢ فَٱنطَلَقُواْ وَهُمۡ یَتَخَٰفَتُونَ ٢٣ أَن لَّا یَدۡخُلَنَّهَا ٱلۡیَوۡمَ عَلَیۡکُم مِّسۡکِینٞ ٢۴ وَغَدَوۡاْ عَلَىٰ حَرۡدٖ قَٰدِرِینَ ٢۵ فَلَمَّا رَأَوۡهَا قَالُوٓاْ إِنَّا لَضَآلُّونَ ٢۶ بَلۡ نَحۡنُ مَحۡرُومُونَ ٢٧ قَالَ أَوۡسَطُهُمۡ أَلَمۡ أَقُل لَّکُمۡ لَوۡلَا تُسَبِّحُونَ ٢٨ قَالُواْ سُبۡحَٰنَ رَبِّنَآ إِنَّا کُنَّا ظَٰلِمِینَ ٢٩ فَأَقۡبَلَ بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ یَتَلَٰوَمُونَ ٣٠ قَالُواْ یَٰوَیۡلَنَآ إِنَّا کُنَّا طَٰغِینَ ٣١ عَسَىٰ رَبُّنَآ أَن یُبۡدِلَنَا خَیۡرٗا مِّنۡهَآ إِنَّآ إِلَىٰ رَبِّنَا رَٰغِبُونَ ٣٢﴾ [القلم: ۱۷-۳۲].
«ما آنان را همانگونه که باغداران [اصحاب الجنۀ] را آزمودیم، مورد آزمایش قرار دادیم؛ آنگاه که سوگند خوردند که صبح برخیزند و میوه آن باغ را حتماً بچینند، ولی آنان انشاء الله نگفتند، پس در حالی که آنان در خواب بودند بلایی از جانب پروردگار بر آن باغ به گردش درآمد و باغ را آفت زده و زمین بایر گردانید، پس باغداران، یکدیگر را صدا زدند که اگر میوه میچینید بامدادان به سوی کِشت خویش بروید که امروز نباید بینوایی در باغ بر شما درآید، پس صبحگاهان در حالی که خود را در منع بینوایان توانا میدیدند رفتند و چون باغ را دیدند گفتند: قطعاً ما راه را گم کردهایم [نه] بلکه ما محرومیم، خردمندترینشان گفت: آیا به شما نگفتم چرا خدا را به پاکی نمیستایید، پس بعضیشان رو به بعضی دیگر آوردند و همدیگر را نکوهش کردند، گفتند: ای وای بر ما که سرکش بودهایم، امید است که پروردگار ما بهتر از آن به ما عوض دهد، زیرا ما به پروردگار مشتاقیم».
و در قصه أبرص و أقرع و أعمی که ابوهریره رضی الله عنه از حضرت رسول صلی الله علیه و سلمروایت کرده، بالاترین درسهاست.
از ابوهریره رضی الله عنه از پیامبر صلی الله علیه و سلمروایت است که فرمود:
«خداوند متعال خواست که سه تن از بنی اسرائیل را که یکی پیسیِ([۱]) مادرزاد و دیگری کچل مادرزاد و سومی کور مادرزاد بود، بیازماید. پس فرشتهای را فرستاد که نزد أبرص آمده به او گفت: چه چیز را بیشتر دوست داری؟ وی گفت: رنگ نیکو و پوست نیکو و این که این بیماری که سبب نفرت و دوری مردم از من شده از میان برود، پس دستی بر وی کشید، پلیدی از میان رفت و رنگ نیکو به وی داده شد، به او گفت: کدام مال را دوست داری؟ گفت: شتر یا گاو را؟ [شک در قول راوی میباشد] خداوند به وی ماده شتری باردار داد و گفت: خدا در آن برکت دهد.
بعد نزد کچل رفت و گفت: چه چیز را دوست داری؟ گفت: موی نیکو و این که این بیماری که سبب دوری مردم از من شده از میان برود، پس سر او را مسح کرد کچلیاش از بین رفت و موی نیکو برآورد. گفت: کدام مال را دوست داری؟ گفت: گاو را. گاو بارداری به او داده شد. گفت: خداوند برایت در آن برکت دهد.
بعد نزد کور آمد. گفت: کدام چیز را دوست داری؟ گفت: این که خداوند بیناییم را باز دهد تا مردم را ببینم. او هم دستش را بر وی کشید و خداوند بینائیش را به وی داد، گفت: کدام مال را دوست داری؟ گفت: گوسفند باردار. خداوند گوسفند بارداری را به او داد.
این سه حیوان زادند و آن یکی صاحب یک دشت شتر و دیگری صاحب یک دشت گاو و سومی صاحب یک دشت گوسفند شد.
پس این فرشته به همان شکل و هیکل اولی نزد ابرص آمد و گفت: مردی هستم مسکین که از سفر بازماندهام و نمیتوانم به منزل برسم، مگر به کمک خداوند و بعد کمک تو. از تو میخواهم به خاطر کسی که به تو رنگ نیکو و جلد نیکو و مال داد به من شتری بدهی که در سفرم به وسیله آن به منزل برسم. مرد گفت: بدهی زیاد دارم. فرشته گفت: فکر میکنم من تو را میشناسم، آیا همان ابرص فقیر نیستی که مردم از تو نفرت برده و اکنون خداوند این همه نعمت داده است. مرد گفت: من این ثروت را از بزرگانم به ارث بردهام. وی گفت: اگر چنانچه دروغ میگویی خداوند تو را به حالت اولت برگرداند.
بعد به همان شکل نزد کچل آمد و او همانند ابرص جواب داد و فرشته هم به وی همان گفت: که به ابرص گفته بود و گفت: اگر چنانچه دروغ میگویی خداوند تو را به حالت اولت برگرداند.
بعد به همان شکل و قیافه نزد کور آمد و گفت: مرد مسکین و مسافرم، وسایل سفر از بین رفته و امروز به جایگاهم نمیرسم، مگر به کمک خداوند و بعد به کمک تو. از تو میخواهم به حق آن که نور چشمت را به تو بازداد گوسفندی به من بده که بدان به سفرم ادامه دهم. وی گفت: بلی، به راستی که خداوند بینائیم را بازداد هرچه میخواهی بگیر و هرچه میخواهی بگذار. هرگز در آنچه که برای خود میگیری با تو سختگیر نمیکنم. فرشته گفت: مالت را با خود بردار. شما مورد آزمایش خدا قرار گرفتید، خداوند از تو راضی شد و بر دو رفیقت خشم گرفت»([۲]).
[۱]– پیسی بیماری پوستی است که در اثر آن لکههای سفید بر روی پوست بدن پیدا میشود [فرهنگ عمید].
[۲]– روایت بخاری و مسلم.