بسم الرحمن الرحیم
حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم قرعه می انداخت بین همسرانش تا ببیند قرعه به نام کدامیک از همسرانش می افتد که با خود به همراه ببرند به جنگی که برای آن آماده می شدند
قر افتاد به نام حضرت عایشه رضی الله عنها حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم بار وبند واسباب سفر را آماده کردند وحضرت عایشه رضی الله عنها را همراه با خود راهی راه کردند
حضرت عایشه رضی الله عنها بالای شتر در داخل کجاوه که خانه کوچک از پارچه که بر روی شتر درست می کردند نشسته بود وکسی او را نمی دید بعد از اتمام جنگ رسول الله صلی الله علیه وسلم دستور برگشت سپاه مسلمین را صادر کردندهمه اسباب واثا ثیه را جمع و آماده بر گشتن شدند همگی به قصد مدینه نزدیکیهای مدینه بار انداختند برای استراحت أم المومنین عایشه رضی الله عنها برای قضای حاجت رفته بودند که رسول الله صلی الله علیه وسلم دستور حرکت به مسلمانان از آن محل صادر کردند .سپاه اسلام سوارکاران وشتر سواران همگی راهی مدینه شدند حضرت عایشه از قضای حاجت بر می گشتند دست روی گردن خود گذاشت وفهمید گردنبندش را به گردن ندارد برگشت به همان محل اولی تا شاید گردنبند خود را بیابد اما موقع برگشت دید کسی آنجا نیست و همه رفته اند آن شتری که با از سوار می شد هم رفته آنها ندانسته بودند که حضرت عایشه در کجاوه نیست وخدمتکاران کجاوه را پشت شتر گذاشته غافل از اینکه حصرت عایشه در آن نیست شتر هم راه خود را گرفته ورفته بود حضرت عایشه در آن زمان کم سن وسال بودند نمی دانستند چه کنند در آن محل نشستند وفکرکردند حتما متوجه غیاب او می شوند وبر می گردند به دنبالش در حال نشستن به خواب می روند بعد از مدتی مردی از اصحاب به نام “صفوان بن معطل السلمی”که در پشت سر سربازان اسلام حرکت می کرد یک مرتبه نگاهی به پشت سر خود کرد ودید سایه ای شبیه انسان خوابیده نمایان است برگشت وجلو آمد و با صدای بلند گفت:”انا لله وانا الیه راجعون”حضرت عایشه که خوابیده بود با صدای صحابی از جای خود بلند شد وحجاب خود را پوشیده وکلمه ای یا سخنی بر زبان نیاورد صحابی شتررا خوابانید وحضرت سوار شدند تااینکه به رسول الله صلی الله علیه وسلم وسربازان اسلام رسیدند. همینکه بزرگتر منافقان عبدالله بن ابی بن سلّول حضرت عایشه رضی الله عنها رادرآن حال دید فرصت رابرای منافقی کردن غنیمت شمرد ودرمیان مردم شایع های دروغ وآن چیزهایی که شایسته ولایق خودشان ومنافقین همچون خودش بود به دروغ پردازی پرداختند . بعضی ازمردم که ازچیزی خبرنداشتنداین دروغ راباورکرده وبه زوجه رسول الله صلی الله علیه وسلم وبی خبر ازعقاب خدا افترا وبه کسی که خدا ورسول خدارادوست می داشت تهمت زدند واین حادثه به نام حادثه “الأفک” مشهوراست.منافقان بااین کارخودازخدا نترسیده . عقاب خداوند وآتش جهنم تاابدبرای خود خریدند – حضرت عایشه رضی الله عنها ازاین افترا هیچ خبری نداشت تااینکه مریض شدند . قبلاً وقتی عایشه مریض میشد در حال مریضی اش رسول الله صلی الله علیه وسلم بااوبالطف ومهربانی خیلی زیادرفتار می کردند اما این بار حضرت صلی الله علیه وسلم چندان علاقه ای به حضرت عایشه نشان نمی دادند . یک شب عایشه رضی الله عنها بازنی به نام ام مسطح بیرون رفتند وام مسطح دختر خاله ابوبکرصدیق رضی الله عنه بود این زن برای حضرت عایشه رضی الله عنها از حادثه آن شب ودروغی که منافقان درباره اش انتشار داده بودند تعریف کرد وگفت که پسرش هم درمیان دروغ پردازان بود حضرت عایشه رضی الله عنها بسیار بسیار ناراحت وغمگین شدند باور نمی کردم که مردم ازخدانترسند وازعذاب آخرت ترسی نداشته باشند وهمچون دروغی درباره او بگویند- حضرت عایشه رضی الله عنها زنی شریف پاکدامن پرهیزگار طاهره وطیبه بودند . این خبر برایش همچون صاعقه ای دردآوربود. افسرده حال گشتند درآن موقع بود که فهمیدند بی علاقه مندی رسول الله صلی الله علیه وسلم دراین مدت ازچه چیزی است . حضرت عایشه به خانه برگشتند واز رسول الله صلی الله علیه وسلم اجازه خواستند برای چند روزی برود خانه پدرش ابوبکر صدیق رضی الله عنه عایشه با ناراحتی به خانه پدرش رفت از فرط نلرلحتی بسیار گریه کردند از فکر و غصه خواب به چشم نداشتند مادرش از اورا دلداری می داد ولی او همچنان غمگین وناراحت شبانه روز به دعا مشغول بود مادر وپدرش نگران حال او بودند می ترسیدند فکر وغصه او را از پای در آورد یک ماه از این واقعه گذشت وخبری از وحی برای رسول الله صلی الله علیه وسلم نشد روزی رسول الله صلی الله علیه وسلم وارد اتاق عایشه رضی الله عنها شدند وبا هم به گفتگو پرداختند حضرت عایشه فرمود یا رسول الله من چیزی برای گفتن ندارم در این مورد باید بگویم آنچه که پدر یوسف به فرزندان خود گفت که کار من چیزی جز صبر کردن نیست صبری نیکو واز خداوند خود یاری ومدد کاری می جویم وامیدوارم به خداوند که مرا تنها نمی گذارد واز آنچه که مردم دروغ می گویند به خدا پناه می برم وروی تخت خود دراز کشید هنوز رسول الله صلی الله علیه وسلم از اتاق بیرون نرفته بودند لحظه ای قبل از رفتن وحی از آسمان نازل شد وخداوند خبر برائت حضرت عایشه رضی الله عنها را توسط جبرییل به رسول الله صلی الله وعلیه وسلم ابلاغ فرمودند
رسول الله صلی الله وعلیه وسلم فوری به حضرت عایشه بشارت دادند وخبر برائت را به او تبریک گفتند وفرمودند به حضرت عایشه رضی الله عنه که خداوند از برائت تو وحی نازل فرموده اند مادر عایشه رضی الله عنها بسیار خوشحال شدند وبه دختر خود گفت بلند شو ای دخترم بلند وشکر وحمد خدا رابه جای آرحضرت عایشه با خوشحالی فراوان بلند شدند وشکروحمد خداوند بزرگ به جای آورد وسپاسگزارازخداوند که او راتنها نگذاشت . در سوره نورچند آیه از برائت این بانوی بزرگوارکه مادرهمه مؤمنین هستند تاقیام قیامت درآن قرآن که کلام خداوندبزرگ است نوشته وجاوید است خداوند مهربان مشت محکمی به دهن آن یاوه گویان منافقین زدند وخداوند آنهارا سوای خاص وعام کردند . البته هنوز هم مردمانی هستند بی خبر ازعذاب آخرت ومی گویند ما مسلمانانیم ولی ازمنافق بدترند بی احترامی به حریم رسول الله صلی الله وعلیه وسلم می کنند وبه زوجه رسول الله صلی الله وعلیه وسلم بی احترامند به کسی که خداوند عکس اورا برروی پارچه حریرقبل ازازدواج فرستاد وبه زنی که پارسا وپاکدامن وپرهیزگارترازاونبوده بی احترامی می کنند . خداوند آنها راخیر نمی دهد وخیر ندهد ونه دردنیا ونه درآخرت باید بگویم به آنها که برای خود آتش جهنم وعذاب الهی نخرند چون حضرت عایشه رضی الله عنها از اینگونه حرفها مبراء است واو خودش می دانست که بی گناه وپاکدامن ومی دانست که خداوند اورایاری میدهد این بود قصه یا حادثه “افک ”
تهیه و ترجمه: أم نبیل