الحمدلله،
بطور مختصر باید گفت:
در زمان حیات رسول خدا صلی الله علیه وسلم همگی مردم تابع قرآن و پیامبر صلی الله علیه وسلم بودند، زیرا خداوند متعال بارها در قرآن مردم را امر به پیروی از خود و پیامبرش صلی الله علیه وسلم کرده بود، بنابراین کسی نمی گفت که مثلا من: تابع قرآن و ابوبکر هستم! یا نمی گفت من تابع قرآن و علی هستم یا پیرو و شیعه ی علی هستم! بلکه همه تابع قرآن و پیامبر صلی الله علیه وسلم بودند و بس..
بعد از وفات پیامبر صلی الله علیه وسلم ، ایشان کسی را علناً به جانشینی خود انتخاب نکردند، هر چند که نشانه هایی از وجود رضایت بر جانشینی ابوبکر صدیق رضی الله عنه در پیامبر صلی الله علیه وسلم وجود داشت، مانند زمانیکه بر بستر بیماری بودند که تنها و تنها ابوبکر را جانشین خود در امامت جماعت مردم نمودند، و این عمل چندین بار از سوی پیامبر صلی الله علیه وسلم تکرار گشت و حتی یکبار هم شخصی را غیر از ابوبکر مامور به امامت بجای خودشان نکردند، و این نشانه ای بود که پیامبر صلی الله علیه وسلم ابوبکر را فرد مورد نظرش می داند والله اعلم.
(و اگر واقعا پیامبر صلی الله علیه وسلم شخص دیگری را به جانشینی خود انتخاب کرده بود، مسلما وی را مامور به پیش نمازی می کرد، تا مردم امامت وی را تجربه کنند).
به هر حال آنچه مسلم است اینست که پیامبر صلی الله علیه وسلم بطور علنی کسی را جانشین نکردند. با وفات ایشان دسته ای از مسلمانان با ابوبکر رضی الله عنه بیعت کردند، بعد آن بیعت عمومی شد و همگی با وی بیعت کردند و مخالفی وجود نداشت، البته قرار هم نبود که صد در صد مسلمانان موافق باشند، زیرا اعتبار به اکثریت است و مخالفت اقلیت تاثیری ندارد، ولی با این وجود همگی با ابوبکر رضی الله عنه بعنوان خلیفه و جانشین پیامبر صلی الله علیه وسلم بیعت کردند.
بعد از اینکه مسلمانان در انتخاب ابوبکر بعنوان جانشین و خلیفه پیامبر صلی الله علیه وسلم اجماع کردند هیچ فرقه ای از مسلمانان جدا نشده و بلکه بمانند سابق در زمان حیات رسول الله صلی الله علیه وسلم باز مردم می گفتند: ما تابع قرآن و پیامبریم، و حتی در زمان خلافت ابوبکر هم نیز نگفتند که: ما تابع قران و پیامبر و ابوبکریم! و همه خود را مسلمان تابع کتاب الله و سنت نبوی می دانستند.. آری در زمان عمر ابن خطاب رضی الله عنه و قسمتی از خلافت عثمان رضی الله عنه اوضاع به همین روال بود و مسلمین در حال پیشرفت و شکوفایی بودند و قدرتهای بزرگ آنزمان را شکست دادند و این امر موجب وحشت کفار شد، بنابراین تصمیم گرفتند تا در بین مسلمین اختلاف ایجاد کنند، زیرا آنها در میدان جهاد یارای مقاومت را در برابر مسلمانان نداشتند، پس بهترین حربه ایجاد شکاف در بین مسلمین بود..
در اواخر خلافت عثمان رضی الله عنه بود که کفار تصمیم به ایجاد اختلاف کردند، در این بین شخصی یهودی با نام عبدالله ابن سباء که اهل یمن بود یکی از منافقانی بود که ضربه ی زیادی وارد ساخت، می توان گفت بیشتر مورخان نخستین جرقه های ایجاد مکتب تشیع و اعتقادات آن را به عبدالله بن سبأ یهودی و از اهالی صنعاء مرتبط می دانند. عبدالله بن سبأ کسی بود که در دل کینه و نفرت عمیقی از اسلام را در دوران حضرت عثمان رضی الله عنه می پروراند. اسلامی که بزرگی و سیادت یهود را بر اعراب مدینه و کل سرزمین حجاز از میان برد.
او بظاهر ادعای اسلام کرد و بعد که خود را مسلمان خواند وارد توده های ساده لوح مسلمین گشت، کسانی که در اثر جهاد و دعوت اسلام آورده بودند و هنوز آن ایمان محکم را نداشتند.
او به بصره و آنگاه به کوفه و شام رفت. به هر شهری که می رفت سعی می کرد مدتی اقامت نموده و برخی را با خیالات واهی گمراه سازد و توفیقی نیافت. بنابراین به مصر رفت و در میان آنان سکونت گزید و همچنان در منحرف ساختن آنان از دین شان و افزودن گفته ها و بافته های خود به آن سعی نموده و راه حل مناسبی را برای کارش پیدا کرد و آن چنین ادعایی بود: من از شما تعجب می کنم به بازگشت عیسی بن مریم به این جهان اعتقاد دارید و باور نمی دارید که محمد نیز بازگردد؟! این گفته را آنقدر برای آنان آراست و تکرار نمود تا عده ای حرف های او را باور کردند. نخستین کسی که اعتقاد به بازگشت را در این امت شایع ساخت همین عبدالله بن سبأ بوده است. آنگاه پا را فراتر نهاده و چنین القا کرد: هر پیامبری یک وصی و جانشین داشته است و علی بن ابی طالب همان وصی و جانشین محمد است و در میان انسان ها کسی ستم پیشه تر از آن کسی نیست که از بجای آمدن وصیت رسول خدا پیشگیری نموده و آن را به انجام نرساند و حق جانشین را پایمال کرده است. بنابراین عثمان حق علی را خورده و بر او ستم رواداشته است. پس بر این فاجعه برخیزید و چاره ی کار همانا شوریدن بر امیرانتان است و آشکار نمودن معروف و نهی از منکر است.
آری؛ عبدالله ابن سبأ و دستیارانش بذر تفرقه و شورش و نارضایتی را از طریق افشای دروغ و افترا در بین مردم ساده لوح کاشتند، و آنها را نسبت به خلیفه و والیان او (اللخصوص در کوفه) بی اعتماد کردند و به والیان عثمان رضی الله عنه تهمت شرابخواری زدند و بر علیه والیان او شوریدند تا سرانجام شورش را به مدینه و دارالخلافه کشاندند و عثمان رضی الله عنه را شهید کردند، آنها ضمن ایجاد جو بی اعتمادی نسبت به والیان و خلیفه در بین مردم و پخش دروغ و افترا، اندک اندک چیزهایی را وارد دین ساختند که قبلا نبود و عبدالله ابن سباء ادعاهایی کرد که قبل از وی کسی نگفته بود، او سعی کرد تا شخصیت علی رضی الله عنه را نزد مرد برجسته تر کند و عثمان را نزد مردم بعنوان فرد ظالمی معرفی کند، آری همین تبلیغات وی در بین ساده لوحان و جاهلان موثر گشت و دسته ای همراه وی شدند تا آنکه افرادی بر علیه خلیفه ی مسلمین شورش کردند و وی را بشهادت رسانیدند، بعد علی رضی الله عنه را خلیفه کردند..
عبدالله ابن سباء بمانند سابق خود را محب علی رضی الله عنه دانست و شروع به غلو و افراط در مورد شخصیت علی رضی الله عنه کرد و حتی پیروانی را نیز گرد خود جمع کرد که بعدها این گروه خود را شیعیان علی دانستند و اینبار ادعا کردند که می بایست علی خلیفه ی پیامبر صلی الله علیه وسلم می بود نه ابوبکر! در حالیکه قبل از آنها کسی چنین ادعایی نکرده بود، حتی خود علی رضی الله عنه نیز چنین ادعایی نداشت. این گروه در مورد علی رضی الله عنه غلو کردند و به وی صفات الوهیت دادند ولذا علی رضی الله عنه دستور داد جمعی از پیروان عبدالله ابن سباء را آتش زنند و خود عبدالله ابن سباء به مداین تبعید شد، ولی او چون قصد ضعیف کردن اسلام و پیشرفت مسلمانان را داشت، همچنان به ترویج افکار خود همت گذاشت تا بعدها بعد از شهادت علی رضی الله عنه فرقه ای بنام شیعیان علی پدید آمدند و خود را از سایر مسلمانان جدا کردند و دست به تکفیر مسلمانان و صحابه زدند و از راه و روش و سنت پیامبر صلی الله علیه وسلم دور گشتند. همچنین از خود این فرقه نیز دهها فرقه دیگر پدید آمدند، مانند فرقه امامیه و زیدیه و اسماعیلیه و باطنیه و کاملیه و یونسیه و …. آنها با مرور زمان علاوه بر بدعتی که در مورد ولایت و امامت ابداع کرده بودند، اندک اندک اعتقادات دیگری وارد دین ساختند، مثلا اعتقاد به عصمت ائمه و یا مباحث کلامی در باب قضا و قدر و تعریف نادرستی از کفر و ایمان و سخن در مورد عدل الهی و … بقیه مباحث کلامی و فلسفی که جایی در دین و اسلام نداشت.
یعنی بدعت امامت نه تنها متوقف نگشت، بلکه روز بروز بدعتهای جدیدی وارد عقیده کردند تا جائیکه بجای مدد خواستن از خدا از ائمه مدد می خواستند و قبورشان را تعظیم می کردند و ..
آری، بدین ترتیب گروهی از مردم خود را از مسلمانان مستقل و جدا دانستند و خود را پیرو علی رضی الله عنه دانستند، در زبان عربی به کلمه “پیرو” لفظ “شیعه” اطلاق می شود، آنها می گفتند ما شیعه علی هستیم، و شیعه علی یعنی پیرو علی، و شیعیان علی یعنی پیروان علی.. ولی آنهایی که ادعای پیروی از علی را می کردند، پیرو هر کسی بودن بجز علی رضی الله عنه ! و آنها از این ادعای باطل مبرا هستند و علی رضی الله عنه نیز از این افراد که خود را به او منتسب می کنند، بریء می باشد.
بطور کلی تشیع در جریان تاریخ مراحل بسیاری را طی نموده است. از جمله :
مرحله ی نخست: تشیع برابر بود با دوستی علی و اهل بیت. بدون آنکه برادران او از صحابه را مورد بی مهری قرار دهند.
مرحله ی دوم: تغییر تشیع به رفض که همان مبالغه درباره ی حضرت علی و دسته ای از اهل بیت وی بود. مثلاً اسماعیلیه در هفت کس از اهل بیت به مبالغه دست زدند و اثنی عشره درباره ی دوازده نفر از اهل بیت این عقیده را برگزیدند و بقیه ی اهل بیت را نیز مانند باقی صحابه مورد طعن و ناسزا قرار می دادند.
مرحله ی سوم: رساندن علی بن ابی طالب و سایر امامان به مقام الوهیت و خداوندی و ایمان به تناسخ و دیگر عقاید کفرآمیز و ملحدانه ی دیگر در راستای تشیع و دست عقاید فاسد باطنیه، طعن بر صحابه و تکفیر آنان و دیگر باورهایی که جایی در اسلام ندارند، مانند تقیه، امامت، عصمت و بازگشت و باطنیه.
والله اعلم